برندهایی در صندوقچه
در عرصه فرهنگی نیز، برنامه «کتابباز» به یکی از نقاط روشن تلویزیون بدل شده بود. این برنامه، با اجرای سروش صحت، تلاش میکرد تا فرهنگ کتابخوانی را ترویج دهد و مباحث فرهنگی را به زبانی ساده و جذاب به مخاطبان ارائه کند. این برنامه نه تنها موفق شد طیف گستردهای از مخاطبان را جذب کند، بلکه چهرههای فرهنگی و هنری کشور را نیز به تلویزیون بازگرداند. با این حال، به دلایل نامشخص، این برنامه متوقف شد. توقف «کتابباز» به وضوح نشان داد که صداوسیما حتی با برنامههایی که در راستای اهداف فرهنگی کشور عمل میکنند، برخورد سختگیرانهای دارد.
علاوه بر سروش صحت، احسان علیخانی که یکی از برنامهسازان برجسته تلویزیون محسوب میشد و با برنامه معنوی «ماه عسل» و شوی استعدادیابی «عصر جدید» توانسته بود مخاطبان زیادی را جلب کند نیز به شبکه نمایش خانگی کوچ کرد و نتوانست همکاری خود را با تلویزیون ادامه دهد.
برنامه «خندوانه» با اجرای رامبد جوان هم یکی دیگر از پدیدههای تلویزیون ایران بود که با سبک منحصر به فرد خود در ایجاد شادی و سرگرمی، در دل مردم جا باز کرد. جوان با شوخیهای هوشمندانه، گفتوگوهای صمیمی و طرح مسائل اجتماعی در قالب طنز، توانسته بود نگاه متفاوتی به مسائل روز کشور بیافکند. او با دقت در انتخاب مهمانها و ایجاد فضایی دوستانه، برنامهای را تولید کرد که همزمان هم سرگرمکننده و هم آموزنده بود.
رامبد جوان با خود، انرژی و جذابیتی داشت که توانسته بود در مدت زمان کوتاهی به یکی از چهرههای محبوب تلویزیون ایران تبدیل شود. اما اکنون دیگر از تلویزیون فاصله گرفته و اخیرا هم در مصاحبهای به نقد وضعیت سازمان صدا و سیما در همکاری با برنامهسازان پرداخته بود که بسیار پربازدید شد. به این فهرست چهرههایی مثل علی ضیاء، فریدون جیرانی و عادل فردوسیپور را هم میتوان اضافه کرد که هر کدام در دورهای موفقیتهای چشمگیری در رسانه ملی به دست آوردهاند؛ اما دیگر امکان کار کردن با صدا و سیما را ندارند.
زمان بازگشت: اکنون
توقف برنامه «اکنون»، که به نظر میرسد به دلیل ارجاع به برنامه «کتابباز» صورت گرفته، بار دیگر حساسیت صداوسیما نسبت به تولیدات مستقل و خلاقانه را آشکار کرد. این برنامه، که در قالب گفتوگوهای فرهنگی و اجتماعی تولید میشد، توانسته بود به موضوعاتی بپردازد که کمتر در تلویزیون رسمی ایران مورد توجه قرار میگیرند. گفته میشود که دلیل این موضوع، اشاره سروش صحت به عنوان برنامه «کتاب باز» در این برنامه است و این موضوع به لحاظ حقوقی مسئلهساز شده؛ اما کیست که نداند اعتبار هر دو برنامه و روح آنها به سروش صحت برمیگردد.
ریشههای این تعارضات: چرا افکار عمومی اعتماد ندارد؟
ریشههای تعارضات میان افکار عمومی و صداوسیما در سالهای اخیر را باید در نوع رویکرد و سیاستهای این سازمان نسبت به مدیریت محتوا، محبوبیت چهرهها، و تعامل با جامعه جستوجو کرد. صداوسیما، بهجای ایفای نقش در تربیت و ارتقای هنرمندان و چهرههای رسانهای، اغلب با پدیدههای موفق و مستقل برخوردی از سر نگرانی و محدودیت داشته است. این موضوع به شکل قابلتوجهی اعتماد عمومی را به این سازمان کاهش داده است.
یکی از اساسیترین عوامل این بحران، ناتوانی صداوسیما در سازگاری با مفهوم محبوبیت مستقل است. در فضای رسانهای معاصر، شخصیتها و برنامههایی که توانستهاند به پشتوانه خلاقیت و نوآوری خود به محبوبیت برسند، اغلب فراتر از چارچوبهای محدودکننده رسمی حرکت میکنند. در چنین شرایطی، سازمانهایی همچون صداوسیما بهجای بهرهبرداری از این موفقیتها برای جذب مخاطب، به گونهای عمل میکنند که گویی این محبوبیت، تهدیدی برای سیستم مدیریتی آنها است.
افکار عمومی به این نتیجه رسیده است که صداوسیما بیش از آنکه دغدغه ارتقای کیفیت تولیدات یا پاسخگویی به نیازهای فرهنگی و اجتماعی مردم را داشته باشد، درگیر نگرانیهای درونسازمانی و سیاسی است.
این سازمان به جای انعطافپذیری و باز بودن به روی نوآوریها، در مواجهه با چالشها و انتقادات، به جای بهبود عملکرد، رویکرد حذف یا سانسور را پیش گرفته است. همین موضوع به احساس بیاعتمادی میان مردم دامن زده و صداوسیما را از نقشی که باید بهعنوان رسانهای ملی ایفا کند، دور کرده است.
باید توجه داشت که اعتماد عمومی در رسانهها یک سرمایه اجتماعی است که تنها با شفافیت، تعامل واقعی با مخاطب، و ارائه محتوای باکیفیت و متنوع به دست میآید. صداوسیما اما، با حذف برنامههای محبوب، مدیریت محافظهکارانه، و برخوردهای محدودکننده با چهرههای موفق، این سرمایه را به شدت تضعیف کرده است. در نتیجه، مردم به جای اینکه رسانه ملی را بهعنوان یک مرجع معتبر ببینند، به پلتفرمهای دیجیتال، شبکههای اجتماعی، و رسانههای خارجی روی آوردهاند. این روند نهتنها برای صداوسیما، بلکه برای فرهنگ و جامعه نیز آسیبزا است، زیرا زمینهای برای کاهش انسجام فرهنگی و اجتماعی فراهم میکند.
این بحران تنها با یک بازنگری اساسی در سیاستهای مدیریتی صداوسیما قابل حل است. این سازمان باید به جای تقابل با نوآوری و محبوبیت، از آنها برای بازسازی جایگاه خود بهره بگیرد. شفافیت در تصمیمگیریها، ارتقای کیفیت محتوا، و اعتماد به تواناییهای خلاقانه چهرههای مستقل میتواند بخشی از راهکارهای بازسازی اعتماد عمومی به این سازمان باشد.
ساترا: نهادی برای نظارت یا محدودیت؟
ساترا، به عنوان نهادی که تحت نظارت صداوسیما فعالیت میکند، مسئولیت نظارت بر محتوای پلتفرمهای دیجیتال و رسانههای خانگی را بر عهده دارد، اما ساختار و عملکرد آن به شدت مورد انتقاد است. نقش این نهاد در چارچوب کنونی، به جای حل چالشهای نظارتی، به منبعی برای افزایش محدودیتها تبدیل شده است. تعارض منافع میان ساترا و پلتفرمهای مستقل، از جمله دلایل اصلی این مشکلات به شمار میرود. در این میان، انتقاد اصلی به ماهیت وابستگی ساترا به صداوسیما برمیگردد، چرا که این وابستگی توانایی آن را برای ایفای نقش به عنوان نهادی مستقل و بیطرف تضعیف کرده است.
یکی از ابعاد مهم این تعارض، تمرکز ساترا بر کنترل به جای تسهیل است. این نهاد به جای ارائه سازوکارهایی که به بهبود کیفیت محتوا و افزایش تنوع آثار کمک کند، بیشتر درصدد اعمال محدودیتها برآمده است. این رویکرد، تولیدکنندگان را با چالشهایی مواجه میکند که به طور مستقیم بر روند خلاقیت و بازاریابی محصولاتشان تأثیر میگذارد. بسیاری از پلتفرمها و سازندگان محتوا از این شکایت دارند که فرایندهای طولانی و مبهم نظارتی ساترا، نه تنها باعث کاهش سرعت تولید محتوا میشود، بلکه اغلب تغییراتی اجباری در آثار هنری ایجاد میکند که نتیجه آن کاهش کیفیت و اصالت محتوا است.
از سوی دیگر، وابستگی ساترا به صداوسیما به تعارض منافع دامن زده است. صداوسیما به عنوان رقیبی مستقیم برای پلتفرمهای دیجیتال، طبیعتاً علاقهمند به محدود کردن رشد این پلتفرمها است. این وابستگی ساختاری موجب شده است که ساترا در تصمیمگیریهای نظارتی خود به جای تأمین منافع عمومی، منافع سازمان مادر خود را در اولویت قرار دهد. به عبارت دیگر، ساترا به جای نظارت بیطرفانه، به ابزاری برای حفظ قدرت صداوسیما تبدیل شده است. این موضوع، به تضعیف اعتماد میان تولیدکنندگان محتوا، مخاطبان و حتی بخشهای مختلف فرهنگی کشور انجامیده است. البته تولیدات غیر سازنده پلتفرم ها را هم نباید از نظر دور داشت. منتقدان همچنین به نبود شفافیت در عملکرد ساترا اشاره میکنند. مشخص نیست که معیارهای دقیق این نهاد برای ارزیابی و نظارت بر محتوا چیست و چه فرآیندهایی برای تصمیمگیریهای حساس نظارتی وجود دارد. این ابهامات، فضایی برای اعمال سلیقه شخصی و برخوردهای گزینشی فراهم میکند. چنین شرایطی نه تنها به کاهش اعتماد تولیدکنندگان منجر شده، بلکه مخاطبان را نیز نسبت به عدالت در برخورد با آثار مختلف بدبین کرده است.
ساختار و عملکرد ساترا در شرایط کنونی، نیازمند بازنگری جدی است. برخی کارشناسان پیشنهاد میکنند که وظایف نظارتی این نهاد باید از صداوسیما جدا شده و به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سپرده شود. این پیشنهاد، با هدف کاهش تعارض منافع و افزایش شفافیت مطرح شده است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به دلیل تجربه تاریخی خود در نظارت بر تولیدات سینمایی و فرهنگی، میتواند با استفاده از معیارهای سینمایی و فرهنگی به بهبود کیفیت تولیدات و افزایش اعتماد عمومی کمک کند. به این ترتیب، نظارت بر پلتفرمهای دیجیتال میتواند به ابزاری برای ارتقای صنعت سرگرمی در کشور تبدیل شود، نه محدودیتزایی.
در چنین شرایطی، انتظار میرود که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، بهعنوان مدیری باتجربه و آشنا به مسائل فرهنگی کشور، برای حل این تعارضات راهحلی عملی ارائه کند.
یکی از پیشنهادهای مطرحشده، واگذاری نظارت بر پلتفرمهای دیجیتال به وزارت ارشاد است. اگر این راه نیز به هر دلیلی عملی نباشد، نظارت بر شبکه خانگی شورای خاص خودش را میطلبد و لازم است که چهرههایی با وزن رسانهای بیشتر و آشنایی کامل با مختصات شبکه خانگی بر این رسانه پرمخاطب نظارت کنند. این اقدام میتواند تعارض منافع را کاهش داده و با استفاده از معیارهای سینمایی، کیفیت تولیدات را ارتقا دهد. مردم برای دیدن سریالها و برنامههای خانگی هزینه میکنند و انتظار دارند که این آثار با استانداردهای سینما، نه محدودیتهای صداوسیما، ارزیابی شوند.
در مسیر بازنگری
صداوسیما، بهعنوان رسانهای که سالها تریبون اصلی و مهمترین منبع اطلاعات و سرگرمی در ایران بوده، اکنون با چالشهای جدی در کیفیت تولیدات، کاهش اعتماد عمومی و ریزش شدید مخاطبان مواجه است. این بحران، نتیجه مستقیم سیاستهای مدیریتی ناکارآ، حذف برنامهها و چهرههای محبوب، و ناتوانی در همراهی با تغییرات اجتماعی و فرهنگی است. دهههای گذشته شاهد شکلگیری برنامههایی بودیم که نهتنها مخاطبان گستردهای را جذب کردند، بلکه به الگوهایی برای تولید محتوای مؤثر و محبوب بدل شدند. اما حذف این برنامهها نشان داد که صداوسیما به جای استفاده از این سرمایههای اجتماعی و فرهنگی، ترجیح داده است به مدیریت انفعالی روی بیاورد و نتواند برنامه های جایگزین مناسب بسازد.
صداوسیما برای بازسازی جایگاه خود، باید تغییرات اساسی در سیاستهای مدیریتیاش ایجاد کند. احترام به مخاطب و تولید محتوای باکیفیت، حمایت از برنامهسازان خلاق و چهرههای محبوب، و تلاش برای ایجاد اعتماد دوباره، از جمله ضروریات این مسیر هستند. رسانه ملی باید به جای تمرکز بر حذف و محدودیت، بر تقویت تنوع و انعطافپذیری در تولید برنامهها تأکید کند. بازنگری در نقش ساترا و کاهش سیاستزدگی در محتوای تولیدی نیز از دیگر اقداماتی است که میتواند این رسانه را به مسیر اصلی خود بازگرداند. صداوسیما هنوز این فرصت را دارد که با بهرهگیری از ظرفیتهای عظیم انسانی و فرهنگی کشور، به تریبونی واقعی برای تعامل و ارتباط با مردم تبدیل شود. این تغییر، نه تنها به سود صداوسیما، بلکه به سود جامعه فرهنگی و رسانهای ایران خواهد بود.