شناسهٔ خبر: 69957165 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: گویانیوز | لینک خبر

» فرزندِ پاییزم، رضا بی شتاب

صاحب‌خبر -


با یادِ فرزندانِ زیبایِ تو ایران

*

برگی پریشان در سخن آمد مُنوَّر:
من سُرخیِ مَی بوده‌ام در روحِ ساغر
مَی مُرده وُ ساغر تهی من بی پناهم
فرزندِ پاییزم غم انگیزم چو آذر
بر واژۀ نابِ وطن عاشق شدم من
آتش بزن‌ای اشکِ من بر جانِ دفتر
گفتی به دیدارِ تو می‌آیم کجایی؟
من مانده‌ام حیران وُ سرگردانِ مادر
با من چه کرده مهرِ تو‌ای مادرِ من!
آغوشِ تو چون آتش وُ روحی معطر
می‌میرم از سرما اگر پیش‌ام نباشی
یادت سپندِ حسرت وُ جانم چو مجمر
هستیِ من در کِسوتی پژمُرده بی جان
دستِ من از گرمایِ دستِ تو مُصوَّر
مُشکِ شمیمِ نام‌ات آخر عاشقم کرد
بی تو چه تاریکم تویی خورشید وُ سرور
آبان گذشت وُ یادی از یاران نکردیم
‌ای آذرخشِ خشمِ ما اینک تو رهبر
خانه بدوشانِ خراب آبادِ رؤیا
افتان وُ خیزان در گذر بی یار وُ یاور
برگی به برگی در سفر تنهایِ تنها
افسرده از سرما وُ سالوس وُ ستمگر
دستانِ سرما بُرده را حسی نمانده ست
روحِ پریشانِ درختی دیده کیفر
همچون درختی ریشه‌هایش مانده در خاک
اما تن وُ جان زخمی از آزارِ خنجر
با چشمِ گریان خیره مانده در سکوتی
فانوسِ ماهِ خسته دلتنگ ست وُ بی پَر
تحقیرِ هستی می‌کند ابلیسِ ساحر
قال وُ مقال وُ عَقلَکی؛ سقفی مُحَقَّر!
بر شاخسارِ خشکِ بی لبخندِ خاموش
خرناسۀ مرگ وُ مغاکی بس مُکَدَّر...
خاکستری از خاطراتی مانده بر جا
خورشیدِ یادت می‌درخشد همچو گوهر
آبانِ خونین کِی رَوَد از یادِ مردم
نیلوفرانِ روشنی بالِ کبوتر
آیینۀ پروازشان در اوج وُ زیبا
از عشق وُ شیدایی نشانِ شأن وُ شَهپَر
من برگِ سرکش می‌شوم روحی بهاری
عشق‌ات چو آتش می‌شود آن شعله گستر
با خاطراتِ اخترانِ ماهِ آبان
بشنو صدایِ صاعقه در جان وُ پیکر
پژواکِ فریادی که می‌پیچد چون عصیان
خیلِ خروشان می‌رَسَد سنگر به سنگر
نام‌ات درفشِ روشنی من بانگِ برگم
دریایی‌ام توفانی وُ شاداب وُ محشر
می‌خواند این بارانِ آبان قصۀ ما
اینک شکوه وُ شوکتِ او را تو بنگر
چشمانِ شوقِ نوبهارِ روزگاریم
اِستاده سرسبز وُ سرافرازیم وُ تُندَر
ما اشکِ شبنم بارِ باغِ غرقِ نوریم
ما شورشِ اندیشه وُ پروازِ اختر
*
رضا بی شتاب
*