الهه فیاضی/ سنت اقتباس در هنر نمایشی ایران همواره با چالشهای متعددی روبهرو بوده است. درحالیکه در بسیاری از کشورهای جهان، اقتباس از آثار ادبی به یک روند تثبیتشده و موفق تبدیل شده، در ایران این روند هنوز با شک و تردیدهای بسیاری همراه است. این تردیدها معمولا بهخاطر بیوفایی به منبع اصلی یا تغییرات بیش از حد در داستان شکل میگیرد؛ اما در سالهای اخیر، با گسترش پلتفرمهای آنلاین، این روند در ایران نیز در حال تغییر است و اقتباسهای ادبی در سریالهای تلویزیونی و پلتفرمها بیش از پیش جایگاه خود را پیدا کردهاند. یکی از این آثار موفق، سریال «بازنده» است که بر اساس رمان زوج همسایه نوشته شاری لاپنا ساخته شده است. این سریال به کارگردانی امین حسینپور، داستانی پیچیده و معمایی را روایت میکند که با شک و تردیدهای فراوان میان شخصیتها، مخاطب را درگیر میکند. در این اثر، تلاش شده است تا قواعد ژانر پلیسی و معمایی به شیوهای نو و متفاوت با آثار داخلی به تصویر کشیده شود؛ اما در این راه، فضاهای اغراقشده و برخی ضعفهای اجرایی نیز دیده میشود که بر کیفیت نهایی اثر تأثیر گذاشته است. در این مقاله، با بررسی عمیق سریال «بازنده» به تحلیل روند اقتباسهای ادبی در تلویزیون و چالشهای آن در ایران خواهیم پرداخت.
سنت اقتباس در حوزه نمایشی ایران عمدتا با حاشیه همراه بوده است. یا نتیجه خوب از آب درنیامده یا صاحب اثر ادبی از نتیجه راضی نبوده است؛ اما این فرهنگ در سالهای اخیر همگام با روند جهانیاش با رونق پلتفرمهای پخش آنلاین که امروز دیگر تهیهکننده هم هستند، در ایران دارد بیشتر جا میافتد. بسیاری از سریالهای کوتاه پلتفرمی همچون نتفلیکس بر اساس رمانهای پرفروش ساخته میشوند و بازخورد خوبی هم دریافت میکنند. در شبکه نمایش خانگی پلتفرم فیلیمو بیشتر برای تولید سریال به اقتباسهای ادبی رو آورده است. «بازنده» چهارمین سریال اقتباسی شبکه فیلیمو به کارگردانی امین حسینپور است که بر اساس رمانی به نام «زوج همسایه» (The Couple Next Door) نوشته شاری لاپنا (این رمان در ایران با عنوان «زن همسایه» هم منتشر شده) ساخته شده است. خلاصه داستان اینگونه است که زن و شوهری جوان بعد از یک مهمانی شام در خانه همسایهشان متوجه میشوند فرزندشان به سرقت رفته است؛ تا به اینجای داستان به نظر میرسد که قصه به منبع اقتباس خود پایبند عمل کرده است.
اساسا اقتباس ادبی چه در ساحت سینما چه تلویزیون اگر درست انجام شود، به دلیل شاکله قدرتمند رمان، نتیجه خوبی در بر خواهد داشت؛ اما اقتباس گویا در کشور ما هنوز هم جا نیفتاده است و هرکس دست به اقتباس از اثری بزند، او را کپیکار مینامند و چندان ارج و قربی برای ساحت آن اثر قائل نیستند. به جز این نیز سنت اقتباس در حوزه نمایشی ایران عمدتا با حاشیه همراه بوده است. یا نتیجه خوب از آب درنیامده یا صاحب اثر ادبی از نتیجه راضی نبوده است؛ اما با این احوال همانطور که گفته شد؛ این فرهنگ در سالهای اخیر نزدیک با روند جهانیاش با رونق پلتفرمهای پخش آنلاین و تهیهکنندگیشان، در ایران دارد بیشتر جا میافتد.
در سریال اقتباسی «بازنده» خط داستانی سعی دارد به شکلی پیش برود که همه چیز بر اساس شهود باشد، آن هم شهود کارآگاهی که در ابتدا به اعضای خانواده بچه به سرقترفته شک میکند و این شک از زاویه دید او به خوبی به مخاطب خودش منتقل میشود. حالا ما هم همراه با زاویه دید کارآگاه به تکتک شخصیتهای قصه شک داریم و مدام مطمئن میشویم کار یکی از اعضا است و دوباره نظرمان عوض میشود، آنقدر همه چیز مرتب و پشت سر هم چیده شده است که مخاطب از این شک و تردیدها به اعضا و به نتیجه رسیدنها لذت میبرد و همه چیز درهم برهم نشده و این نقطه قوت سریال است.
علیرضا کمالی بازی کنترلشدهای در نقش کارآگاهی جذاب و باهوش را دارد؛ اما مثل همیشه شخصیتی قوی ولی آسیبدیده را نشان میدهد که البته در پیشبرد روایت و ارتباط مؤثر با مخاطب موفق است. او بازی خوب همذاتپندارانهای دارد و بهطور کلی شخصیتی محبوب و مورد اعتماد مخاطب است و انتخاب شایستهای برای این نقش بوده است. سایر بازیگران هنوز فرصت کافی برای نشان دادن توانایی خود پیدا نکردهاند خصوصا دستیار یک آقای کارآگاه. رؤیا جاویدنیا در نقش زن ثروتمند مرموز، هیچ فرقی با بازیها و شخصیتهای پیشین خود ندارد؛ اما نقش همسرش که آشکارا شرور مینماید، برای پیمان قاسمخانی هم بسیار مناسب است، هم فرصتی برای اثبات تواناییهای بازیگریاش محسوب میشود. سارا بهرامی پیش از این در چنین نقشهایی که شخصیتی در موقعیتی فاجعهبار باشد را تجربه و بازی کرده است، اینجا هم در نقش زنی افسرده با رازهایی مگو خوب عمل کرده است.
صابر ابر هم متأسفانه همان شخصیت همیشگی است با همان آویزانی همیشگی اعضای صورتش، بهخصوص در نقشهای اینچنینی که قرار است شخصیتی ضعیف را به تصویر بکشد؛ اما مشکل اصلی صدف اسپهبدی است که برای بازی در نقش یک معتاد، سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر را هم گرفته؛ اما اینجا تا این لحظه به سریال آسیب زده است. بازی مصنوعی او و بازیگر نقش برادرش از فضا بیرون میزند. این درباره سایر بازیگران صدق نمیکند. تقریبا همه دارند به اندازه بازی میکنند و نقششان را درست درک کردهاند، ولی حتی موهای مش کرده و آرایش غلیظ و تیره از او شخصیتی مرموز و بدجنس نساخته است.
فیلم در روایت، فلاشبکها و پیشداستانها گافهای بدی دارد. مثلا چطور سارا بهرامی که دختری چنین ثروتمند است، در یک مدرسه دولتی شلوغ با همکلاسیهایی معمولی درس می خواند که برای سفر به کشور دیگر باید به آنها رشوه داده شود! یا اصلا چطور تنها نشان قاتل بودن او در نوجوانی، عروسک آویزان از کیفش است؟ و آن سکانس بد با بازی بد بازیگرانش، در فلاشبک که پدر مقتول در مدرسه به دنبال عروسک آویز از کیف دختر بچه است!
همگام شدن با جریان سریالسازی جهانی در کشور ما فقط در زمینه اقتباس نیست. از نظر ژانر هم شاهدیم که سریالهای ایرانی همان مسیر معماگونه را در پیش گرفتهاند. ژانر جنایی معمایی پلیسی بهترین راه جذب مخاطب است که به یکباره تبدیل به ژانر غالب سریالهای ایرانی شده است که لزوما چیز بدی نیست، ولی نیاز به تحقیقی جامع دارد برای پاسخ به این پرسش که چرا چنین شده است؟
سریال «بازنده» هم در همین ژانر قرار میگیرد؛ اما با یک فضاسازی متفاوت که میتوان گفت با سایر سریالهای شبکه نمایش خانگی در این ژانر متفاوت است و مدام اصرار دارد از الگوهای هالیوودی پیروی کند. در واقع از قواعد ژانر کلاسیک پلیسی جنایی در سینمای هالیوود بهره میبرد و آنقدر در کهنهسازی فضاها اغراق میشود که مدام از خودمان میپرسیم این ثروت و این شخصیتهای بهروز چرا باید در خانهای کهنه که کاغذ دیواریهایش نمزده است زندگی کنند! فضا از نظر تاریخی زمانی در سالهای دور و کلاسیک را القا میکند؛ اما از نظر پوشش بازیگران و دوربینهای مداربسته و ابزار مدرنیته، در تناقض بدی است. گویا فضاسازی سریال با این روند میخواهد از این نظر خودش را در بین سریالسازی شبکه نمایش خانگی یک قدم رو به جلو نشان دهد و برچسب سریال «غیرایرانی» را به خود بگیرد؛ اما مشکل اینجاست که ما اساسا همیشه با مسأله خلق یک پلیس یا قصه پلیسی ایرانی خوب که در عین حفظ قواعد ژانر، رنگ غیرایرانی به خود نگیرد، مواجهیم. ظاهرا این ژانر به گونهای است که اگر قرار است درست ساخته شود، شخصیت یا اثر خودبهخود «خارجی» میشود.
اما میتوان گفت این سریال به خوبی فضا و شخصیتهایی کاملا متفاوت خلق کرده و برای جذب مخاطب عام بیدلیل به سراغ همان فرمول همیشگی نرفته است. شیوه روایی شسته رفته و تلاشی که برای رعایت قواعد ژانر اثرش کرده، به اعتبارش میافزاید.
«بازنده» حقیقتا از این نظر جایی روی یک مرز قرار گرفته است که شاید عامدانه این مرز را انتخاب کرده باشد و یا به دلیل منبع اقتباسی غیرایرانیاش خواهناخواه رنگ و بوی غیرایرانی به خود گرفته باشد. البته دیگر عناصر سریال ایرانیزه شده است؛ اما می بینیم که سازندگان سریال عامدانه در طراحی صحنه به خصوص در فرایند پساتولید فضایی را ساختهاند که چندان ایرانی نیست و نمیتوان گفت که این لزوما عیب است. گرچه اصلاح بیش از اندازه رنگ، نور، تصویر و همینطور استفاده بیش از اندازه از پرده سبز حالتی مصنوعی و مرده به فضا داده است، بااینحال، المانهای لازم یک سریال جنایی پلیسی را دارد و «نوآر» گونه؛ همان فضای تاریک، با باران و سیگار و قابهای بسته که به شدت به اندوه اضافه میکنند را دارد و سکوتی که همه چیز را مرموز میکند؛ موسیقی متن غالب سریال سکوت است با همان کارآگاه سمپات باهوش با غمی عمیق در چشم و ویژگی همیشگی کارآگاههای اینچنینی با لیوانی در دست. لیوانی که البته در نشان دادن آن آنقدر اغراق میشود که مخاطب مدام از خود میپرسد این لیوان ته ندارد؟ چرا محتویاتش تمام نمیشود! حتی تأکید روی لیوان در میان دیالوگهای اعضای گروه او نیز بسیار دیده میشود و تأکید ناشیانهای است که به تمرکز مخاطب لطمه میزند.
سریال تا به این قسمت به گونهای پیش رفته است که حالا ما به همه اعضا شک داریم، حتی به شخصیتهایی که فقط اسمشان در میان بوده، مثل پدربزرگ پدری بچه. سریال در پایانبندی اگر هر کدام از این اعضا را مجرم اصلی معرفی کند؛ انگار مجرم از قبل خودش را معرفی کرده است و مخاطب با خودش خواهد گفت که من از اول میدانستم اوست و کشفی باقی نماند! پس شاید این سریال دست به دامان شخصیتی بیرونی و تابهحال معرفی نشده بزند برای معرفی مجرم و ضربه نهایی.
باید دید این روایت قرار است چطور تمام شود؟ پایبند به منبع اقتباس؟ یا به گونهای متفاوت و از زاویه دید آقای کارگردان مؤلفش؟
سریال بازنده به دنبال ساختن فضای نوآر است
تاریک و خشن
صاحبخبر -
∎