از روزی که همسرم را طلاق دادم و دردهایم را با مواد مخدر تسکین بخشیدم دیگر اوضاع زندگی ام به هم ریخت به گونه ای که مجبور شدم از قطعات سرقتی برای تعمیر موتور سیکلتم استفاده کنم تا بتوانم با مسافرکشی هزینه های زندگی را بپردازم اما ...
به گزارش روزنامه خراسان، مرد ۴۲ ساله که به اتهام سرقت موتورسیکلت توسط نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده است، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم عرب زبان و اهل یکی از شهرهای جنوبی کشور بود و به همین خاطر هم ازدوران کودکی با من و دیگر اعضای خانواده با زبان عربی صحبت میکرد به گونه ای که ما زبان عربی را مانند فارسی به خوبی یادگرفته بودیم ولی پدرم از نظر اقتصادی در سطح بسیار پایینی بود.
خواهرانم در سن پایین ازدواج کردند و من زمانی که به سن نوجوانی رسیدم تازه فهمیدم که برای زنده ماندن باید سختی های زیادی را تحمل کنم. البته تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم اما از این که عربی صحبت می کردم همه دوستان و معلمانم تحت تاثیر قرار می گرفتند.
خلاصه با رنج و سختی های زیاد روزگار می گذراندم تا این که روزی در یکی از پارک های شهر نگاهم به نگاه دختری۱۶ ساله گره خورد و این گونه دلباخته کسی شدم که روزگاری همه وجودم بود. آن زمان ۱۹سال بیشتر نداشتم که به خواستگاری «فهیمه»رفتم ولی خانواده اش با این ازدواج مخالف بودند چون من نه شغل خوبی داشتم و نه از وضعیت اقتصادی مناسبی برخوردار بودم. با وجود این، بعد از ۶ ماه ارتباط خیابانی با اصرارهای «فهیمه» و سماجت من، مراسم عقدکنان برگزار شد و من به آرزوی خودم رسیدم. در این شرایط تصمیم گرفتم از زبان عربی برای راهنمایی گردشگران استفاده کنم. این بود که مسافران خارجی را از فرودگاه به هتل ها می بردم و با پولی که از این طریق دریافت می کردم هزینه های زندگیام را می پرداختم.
اما آرام آرام با خودم درگیر شدم. حالا شب ها دیر به خانه ام باز می گشتم و مدام مشغول امور کم اهمیت بودم به طوری که متوجه فاصله عاطفی بین خودم و همسرم نشدم! بعد از مدتی پدر و مادر فهیمه در فاصله یک سال از یکدیگر از دنیا رفتند و او در حالی به شدت تنها شده بود که من همچنان درگیر افکار نسنجیده خودم بودم. رفت و آمدهای همسرم به آرامستان بیشتر شده بود ولی من فکر میکردم او دلتنگی هایش را درکنار پدر و مادرش می گذراند و اهمیتی به رفت وآمدهایش نمی دادم ولی این رفت وآمدها در حالی به هفته ای چند روز رسید که دیگر نگران شدم و یک روز او را تعقیب کردم. آن جا بود که فهمیدم با مرد دیگری در حال گفت وگو و خندههای شیطانی است.
همان شب مشاجره شدیدی بین ما درگرفت و در نهایت توافقی از هم جدا شدیم. ۲ دختر خردسالم نزد مادرشان رفتند و پسر ۱۹ساله ام نیز به زندگی در کنار من و مادر پیرم روی آورد. بعد از مدتی فهیمه ازدواج کرد و مسیر نابودی من نیز هموار شد چرا که بعد از طلاق همسرم گرفتار دوستان ناباب شدم و برای تسکین آلام و دردهایم به استعمال مواد مخدر روی آوردم. مرگ پدر و مادرم نیز به این آشفتگیهای روحی افزود و من فقط به خاطر تهیه مواد مخدر مجبور شدم با خرید یک موتورسیکلت اقساطی مدل پایین مسافرکشی را شروع کنم! در همین روزها بود که موتورسیکلت دچار نقص فنی شد و نتوانستم هزینه های تعمیر آن را بپردازم. با پیشنهاد تعمیرکار از قطعات یدکی سرقتی استفاده کردم تا هزینه های تعمیرکاهش یابد ولی هیچ گاه به عواقب آن فکر نمی کردم چرا که باید به هر ترتیبی بود مخارج زندگی ام را می پرداختم.
بالاخره موتورسیکلت را تحویل گرفتم و در یکی از روزها که منتظر مسافر بودم ناگهان ماموران گشت انتظامی به من مشکوک شدند و با بررسی موتورسیکلت متوجه شدند که شماره بدنه موتورسیکلت سرقتی است! حالا من تاوان اشتباهات گذشته ام را می پردازم اما ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این مرد۴۲ ساله در حالی آغاز شد که اقدامات روانشناختی نیز در دستور کار مشاور کلانتری قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی