سامه ابتهاج
در همه ادوار و فرهنگها پدیده زایش تقدیس شده و از زن و زمین بهعنوان نماد باروری و فراوانی یاد میشود که تبلور آن را در نقشها و پیکرههای الههها و ایزدبانوان شاهدیم. همچنین وجود خدایگان مادینه باروری ایرانی مانند آناهیتا و اشی و نگارههای زنانه در دورههای مختلف نشان از اهمیت و ارزش نیروی زنانگی و مادری در این سرزمین دارد.
قصه «گورهای بیسنگ» نیز قصه سفر زایش است. قصه پشت پرده اتاقهای سرد معاینه مطبهای زنان و زایمان، کلینیکهای درمان ناباروری، قصه چشمهای منتظر بچههای شیرخوارگاه و دلهایی که باید سنگ شود تا به بچههای شیرخوارگاه دل نبندد. قصه امتداد حیات در تکرار موجودی حتی از ژن و وجود دیگری، قصه جاودانگی و امید.
بنفشه رحمانی در «گورهای بیسنگ» با نُه جستار درباره نازایی روایتهایی در قالب ناداستان بدون خیالپردازیهای ادیبانه، از تجربه زیسته و درونی آمیخته با تلاشها، شکستها و امیدها و بیمهایش گفته است. «تجربهای دست اول برای رهایی از رنج». نُه جستار به قاعده نه ماه انتظار برای تولد موجودی از دل موجودی دیگر شبیه ماتروشکاهای چوبی روی جلد که بیتناسب با موضوع این ناداستان شگفت و جسورانه نیست. اتفاقی شبیه والدبودن. نام «گورهای بیسنگ» نقبی بر «سنگی بر گوری» جلال است: «ما بچه نداریم...»، اما روایت بنفشه رحمانی در جستار نهم به امید ختم میشود. امید به زایش در سن باروری به مدد علم و دوا و درمان و دعا و امید به خدا.
او قالبی جستارگونه و زندگینامه مانند را برای روایت خود انتخاب کرده است و با تسلط در ارائه مسیر درمان بسیار دقیق گاه همچون بیان شرح حال بیماری که توسط پزشک گفته میشود به توصیف مراحل مواجهه و درمان میپردازد. رحمانی در جستار «لیاقت» از شایستگی و لیاقت مادرشدن میگوید؛ غریزه مادری که به گرایش ذاتی در محافظت و پرورش فرزندان توسط مادر اشاره دارد. همدلی آموختهشده کودکان بهخصوص دخترانی که در کنار عروسکهایشان از خردسالی و میل به مراقبت و پرورش، در بزرگسالی به مادرانگی بهتر میانجامد. او حاملهشدن را دلیلی بر لیاقت مادری میداند. از عذاب وجدان همیشگی مادرانی که بار کلمه «مادرزادی» را برای کودکان ناقصشان تا همیشه به دوش میکشند، میگوید و بر این باور است که نازایی برخلاف علم پزشکی که نقص جسمانی محسوب میشود، در ذهن زنان نابارور جرم انگاشته میشود.
جستار «فقدان» با پیشانینوشت «خداوند داد و خداوند گرفت» باب 1، آیه 21 کتاب ایوب آغاز میگردد. مواجهه جبری با فقدان که صرفا به مخاطب زن نازا نمیپردازد بلکه آمیختهای از نگرش، بینش و گرایش انسانی است که یک موهبت خدادادی از او سلب شده و زمانی که به مقام تسلیم و ناامیدی میرسد دست به جبران میزند؛ گاه با به چالش کشیدن و آزمودن خود با ورزشی دشوار، گاه با پرورش یک گیاه که زود میخشکد، پختن یک غذای شور و سوخته، مواجهه با ناکامی که فراتر از نازایی است. در این فقدان برای زن نازا، فعل خواستن و نتوانستن به فجیعترین شکل صرف میشود. فقدان فرزند ملال میآورد و این ملال فقط شامل حال مادر نمیشود، فقدان همه بستگان و فامیل میشود. فاجعه زمانی اتفاق میافتد که نویسنده جنینی را که امیدوار بود تبدیل به بچه شود از دست میدهد. عدد لعنتی اچسیجی با شرایط جنین نمیخواند و دکتر به جای استراحت مطلق بهعنوان کورسوی امید دستور خاتمه بارداری میدهد: سقط.
رحمانی در جستار «رقابت» ما را از مقدمه به نتیجه میرساند. او مثل خیلی از انسانها از بازندهبودن بیزار است و نمیخواهد بازنده ماجرا باشد و بهترین راه برای بازندهنبودن را رقابتنکردن میداند. از نظر او فرد نازا یک بازنده ابدی است. جسارت نویسنده در تابوشکنی نوشتن از تجربه زیسته نازایی و نشاندادن زخمها، دردها و مشقتهایش در مسیر مبارزه و تلاش برای بچهدارشدن ستودنی است.
در جستار «کار» با نوع عجیبی از شغلهای وابسته به نازایی مواجه میشویم؛ «مادر جایگزین»، «سارو»، «دونر» که در هنگام خواندن این جستار شگفتزده میشویم از موانع این کارها، هزینهها، شرمها، مراقبتها و دلبستگیها و دلکندنهای آن. اینجا دیگر موضوع فقط خود مسئله نازایی نیست، اتفاقات حول و حوش آن است. در جستار «درد» شرح درد مادر، خواهر، دوست و زنانی را که در مواجهه با پدیده زایمان درد کشیدهاند میخوانیم. نویسنده بیشترین درد خود برای مادرشدن را درد سقط میداند و با شجاعت تمام از حس رنج آمیخته با شرم دردهایی که در این راه نکشیده است به ما میگوید.
نویسنده در «جاودانگی» میخواهد از تمایل انسان برای امتداد آرزوهایش بگوید. مثل پدیده فرزندآوری، میراثی که برای آیندگان به جای میگذارد و آثاری که تولید و بازتولید میکند. در جای جای کتاب «گورهای بیسنگ» بارها به موضوع «جاودانگی» از ابعاد مختلف نگریسته شده است. روایت دور از موضوعِ رحمانی با عنوان «خانه» شگفت است. گاستون باشلار درباره مفهوم «خانه» میگوید: «آدمی پیش از افکندهشدن به جهان در گهواره خانه نهاده شده است» و ما منتظریم که با بلافصلترین فضای مرتبط با آدمی روبهرو شویم. مکانی برای خلوت با خود، همسر و فرزندان و دیگران، اما اینجا خانهای است که خانه نیست و سپس در مواجهه با شیرخوارگاه و اتفاقاتی که در آن توسط نویسنده بازگو میشود به وجه دیگری از خود، فرزند و پناهگاه و مأمن میرسیم.
در جستار «طبیعت» راوی بارداری را بیشتر در انحصار طبیعت میبیند تا در کنترل علم. «خانه پروین» خانه متفاوت دیگر این روایت است، محل نگهداری زنان معتاد و حتی کارتنخوابی که بهراحتی باردار شدهاند و تصمیمشان سقط جنین بوده است، زنانی که مشکلاتی بزرگتر از نازایی دارند و امیدهای کوچکی برای زندگی بهتر. او نیز از آزمون و خطای دارو و درمان خسته است و خود را به دست طبیعت میسپارد.
و در آخر «امید» فرزنددارشدن تیر آخر آرزوهایی با امکان محققشدن رؤیای غیرقابل دستیابی است. از نظر نویسنده امید گاهی شبیه اشیایی بهظاهر فراموششده است که به هیچ دردی نمیخورند اما نمیتوانی دورشان بیندازی؛ تصویر سیاه و سفید یک سونوگرافی قدیمی، کارت مشخصات جنینهای فریزشده، شبیه ماتروشکاهای روسی؛ عروسکهای چوبی درونتهی که در هم لانه کردهاند. هربار یکی دیگر از دل قبلی بیرون میآید، ولی کوچکتر میشود. نمیدانی چندتای دیگر مانده و چقدر کوچک خواهد شد، ولی تا وقتی هنوز هست ادامه میدهی.