خبرگزاری بین المللی شیعیان «شفقنا» – یکی از کتاب های ماندگار درباره دخت گرامی پیامبر اسلام (ص) کتاب «فاطمه(س) دختر محمد(ص)» نوشته مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی است. آنجه در پی می آید فرازهایی از این کتاب به انتخاب شفقنا است:
حضرت زهرا (س) در مسجد
تردیـدی نیست که ابـوبکر به بهـانه اینکه محمـد صـلی ﷲ علیه و آله گفته است: «پیغمـبران ارث نمیگذارنـد.» دهکـده فـدك و باغسـتان هاي آن را از فـاطمه(س) گرفته و جزو بیتالمال کرده است، ولی تصور میرود این اقـدام، ساده و بـدون سابقه و با نقشه قبلی نبوده بلکه پاپوش ضـبط فدك، زودتر دوخته شده و شاید همان هنگام که عمر و ابوبکر دو نفري و یا با شـرکت ابوعبیده جراح مقـدمات اشـغال مرکز خلافت را میچیده انـد، تصـرف باغسـتان فـدك نیز از نظرشـان دور نبود. این نظریه بهخصوص زمـانی قوت میگیرد که ما به اجتماع مسـلمانان در روز غـدیر نیز توجه داشـته و همچنین به مخـالفت علی و بنیهـاشم با هر مدعی مقام خلافت نیز متوجه باشیم. پس از مرتب ساختن این چند موضوع و ارتباط آنها با یکدیگر، به این نتیجه میرسیم که:
* مخـالف بزرگ آنهـا اول علیبن ابیطـالب علیه السـلام است که به موجب گفته پیغمبر، بایـد خلیفه باشـد و مخالف دوم طایفه انصار است که رییس آنها سعدبن عباده نیز از طرفداران جدي علی(ع) است.
* فـدك درآمـد معتنابهی داشـته؛ به انـدازه اي که بنیهاشم میتوانسـتند با تأمین زنـدگی از محل عوایـد و درآمـد آن، از اسـتفاده بیتالمال چشم پوشـیده و به هیچ وجه نیازي به خلیفه نداشته باشند و همچنان به مخالفت با مرکز خلافت ادامه دهند و بلکه دلها را نیز متوجه خود سازند.
* این درآمد مسـتقیم به دست فاطمه(س) دختر پیغمبر میرسیده و موقعیت وي، نزد همه مسلمانان، بزرگ و مورد تجلیل بوده است.
این دوراندیشـیها ابوبکر را وادار نموده تـا ملـک مسـلم دختر پیغمبر را از چنـگ وي گرفته و ضـمیمه بیتالمال نمایـد تا دیگر بنی هاشم نتوانند با مرکز خلافت مخالفت نموده و در اثر تنگدستی و فشار معیشت تسلیم شوند.
شکایت به مجمع عمومی
آن روزها مسلمانان، مرکز اجتماعی جز مسجد نداشتند. دادخواهی، دادسـتانی، ابلاغ فرمان همگانی، شوري و بالاخره اتخاذ هرگونه تصـمیم اجتماعی در مسجد عملی میشد. مسجد پیغمبر محـل حضور طبقـات مختلف مـدینه بود و هرکس شـکایتی یا ادعایی داشت که طرف بـدان اعتنا نمیکرد، به مسـجد میآمـد و در مجمع عمومی مسلمانان حرف هاي خود را میزد و توجه عامه را به سخنان خود جلب میکرد.
اهانتهـایی که یکی پس از دیگري به دختر پیغمبر وارد شـد، سـبب گردیـد که او نیز شـکایت خود را به مجمع همگانی مسـلمانان تقدیم دارد و از ظلم و تعدي حکومت جدید شکایت کند.
ولی بایـد متوجه بود که آنچه فـاطمه آن روز میخواست در مجمع همگـانی طرح نمایـد، تنها دفاع از حق شخصـی خود و شـکایت از تصرف فدك نبود، این تصور، مولود فکر کوتاهی استکه هنوز به عظمت این خانواده پی نبرده است.
اگر منظور فـاطمه(س) فقـط اسـترداد فـدك بود و هـدفی جز منـافع مادي نـداشت، چگونه استکه وقتی ابوسـفیان به کمـک علی(ع) آمـد و خواست وي را بر ضد ابوبکر تحریک کند، فاطمه(س) نپذیرفت و به شوهرش اعتراض نکرد و چرا در ضمن خطابه خود پیوسته حکومت و طرفـداران آن را از خطر انقلاب و شـورش میترسانـد، بـا آن کـه در آن وقـت نه علی و نه فـاطمه، یـاورانی نداشـتند که بر ضـد حکومت قیام کنند.
فـاطمه از ایـن نطـق آتشـین، نظر مهـمتر و دقیـقتري داشـت. او بزرگتر و بالاتر از ایـن اسـت که به مردم شـکایت نمـوده، از آنها دادخواهی کند که چرا نان و خورش بچههاي وي را گرفتهاند!
فاطمه میخواست به مردم آن روزگار بگوید که شما در پناه اسلام و در نتیجه بزرگ شمردن دستورهاي آن، از ذلت رهایی یافته و به این مقام رسـیدید که دنیا را متوجه خود ساختیـد و اگر پشت پا به دین و دسـتور پیغمبر بزنیـد، دیگران نیز در شـما طمع میکنند. وقتی مردم فهمیدند که میتوان با همه سـفارشات پیغمبر درباره دخترش، خانه او را طعمه آتش ساخت و اموال وي را ضـبط نمود؛ از دیگران چه باکی دارند.
وقتی مردم بفهمند یاران دیرین پیغمبر و پیشـینیان اسـلام پشت پا به حکم خدا زده و براي رسـیدن به کرسـی پادشاهی از هیچ عملی خودداري نمیکننـد؛ پیش خود خواهند گفت: نه خدایی بوده است، نه دینی و بلکه حکومت بوده و بس و اگر این فکر مسـموم در دماغها راه یافت، کاخ سـعادت مسـلمانان به لرزه درمیآید و بنیان خلافت سـست شده، ریشه تمدن اجتماع میخشـکد و مسـلمانان دوباره به همان حال توحش و بربریت میافتند و پس از مدتی آقایی و عزت به خاك مذلت خواهد نشست.
این نتیجه قهر و بیاعتنایی هر هیئت حاکمهاي نسبت به قوانین مملکت است. وقتی ملت ببیند قانون در نظر حاکمان جز عبارت جامد و الفاظ منقوش نیست، کجا براي قانون ارزش قائل خواهد شد و چه وقت رفتار و کردار خود را با آن خواهد سـنجید؟ بلکه او نیز از موقعیت سوء اسـتفاده کرده و به فکر آزردن زیردست خود میافتـد، آنگـاه در نتیجه غفلت در اجراي یـک حکم کوچـک، اجتمـاع بزرگی در مسیر فنا و اضمحلال قرار میگیرد.
آن روز فاطمه(س) میخواست به ابوبکر و عمر و مسلمانان دیگر تذکر دهد که براي نفع شخصی، منافقان و مخالفان را نسبت به خود و احکام دین گستاخ نکنند و با پشت پا زدن به گفتار پیغمبر، دشمن را چیره نسازند، این بود که چادر پوشید و به همراهی چندتن از زنان خویشاوندش به مسجد آمد.
وقتی فـاطمه(س) وارد مسـجد شـد، ابوبکر بـا عـده زیـادي از مهـاجر و انصار در مسـجد بودنـد. نخست پرده اي میان دختر پیغمبر و مردم کشـیدند؛ آنگاه پیش از آنکه فاطمه(س) نطق خود را آغاز کند، نالهاي از دل کشید که در اثر آن، مردم به گریه افتاده و جلسه به تشنج سختی درافتاد.
فاطمه(س) اندکی ساکت شد تا جوش و خروش حضار آرام گرفت و همهمه مردم فرو نشست؛ آنگاه شروع به صحبت کرد.
خـدا را سپاسـگزاري نمود که بر بنـدگانش نعمت بیکران داده و گیتی را بیهیـچ، آفریـده و بر پـدرش درود فرسـتاد که خدا وي را برگزید و به راهنمایی مردم مأمور ساخت.
سپس گفت: مردم! بدانید من فاطمه دختر محمدم، از نو میگویم و بر آنچه میگویم بینا هستم، بیهوده نمیگویم و بی جا رفتـار نمیکنم. «لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولࣱ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفࣱ رَّحِيمࣱ»؛ آن پیغمبر پـدر من است نه پدر شما. برادر پسر عموي من است نه پسر عموي مردان شما.
محمد صـلی اﷲ علیه و آله حق پیغمبري را ادا کرد، سرپیچان را بیم داد و از راهی که کفار و مشرکین پیش گرفته بودند رخ برتافت و سرهاي آنها را کوفت.
مردم را بـا منطق قوي و انـدرزهاي سودمنـد به خداشناسـی و حق پرسـتی خوانـد. آنقـدر گلوي مشـرکین را فشـرد و بتهـا را درهم شکست تا شب تاریک کفر، رخت بر بست و صـبح درخشان اسـلام پدیـد گردید، تا وقتی که پرده از چهره حقیقت به کنار رفت و پیشواي دین به سخن آمد و زبان شیاطین گنگ شد تا اینکه بر سراسر منطقه کفر کلمه «لا اله الا الله» حکومت نمود.
مردم! شما بر کنار مغاکی جاي داشتید، طعمه هر طمع خوار و مزه هر آشامنده و شرارهاي بیدوام و لگدکوب طوایف بودید. از گودال هایی که به آب روان و ادرار شتران پر شده بود، مینوشـیدید. گیـاه بیابان و برگ درختها را میخوردیـد، پست و زبون بودیـد. اطرافیان بر شـما چیره شـده، همچون صـیدتان میربودند.
پس از این همه سـختیها که کشـیدید و شـکنجهها که دیدیـد، خدا شـما را به دست محمد از بدبختی نجات داد. محمد بر دزدان و گردنکشـان عرب دست یافت، هرگاه آنها آتش جنگ افروختنـد، خـدا خاموشـش ساخت و گاهی که، گردنفرازي سـر برداشت یا مشـرکی به طغیـان برخـاست، محمـد صـلی اﷲ علیه و آله، علی(ع) را به سـرکوبی او فرسـتاد. علی هم تا سـر و مغزش را با مشت نکوفت، دست از وي برنداشت و تا آتش کینه او را به آب شمشیر خاموش نکرد، به جاي خود ننشست.
شما در خوشـی و آسودگی غرق شـده بودیـد، شاد و خنـدان به سـر میبردیـد و علی(ع) را میدیدیـد که در راه خدا و براي خشـنودي پروردگار هر رنج و سختی را بر خود هموار میسازد.
همین که خـدا محمـد را به جایگاه پیغمبران خوانـد و او را نزد خود برد، کینههاي پنهان آشـکار شد، تا جایی که جامه دین فرسوده گشت و میدان به دست گمراهان افتاد و رشته گفتار را فرومایهها به دست گرفتند و پیروان دنیا نغمههاي ناهنجار را سر دادند، در این وقت شیطان که در انتظار فرصت بود، گردن افراشت و شما را به طرف خود خواند، شما نیز دعوتش را پذیرفتید و فریب وي را خوردید.
شما را جنبش داد، شما هم چالاك و چابک جنبیدید و از شما خواست که خشمگین شوید، شما نیز خشمگین شدید.
شتري را که از آن شـما نبود، داغ زدیـد! و در آبشـخور دیگران فرود آمدیـد! (خلافت را به ناحق گرفتیـد) با اینکه هنوز عهـدتان با پیغمبر نزدیک است و زخم دل ما بهبودي نیافته و جراحتمان سر به هم ننهاده، همه این زشتکاري را مرتکب شدید.
گمان میکنید براي جلوگیري از فتنه و اختلاف کلمه، باچنان سرعت و چابکی به تعیین خلیفه اقدام نمودید؟! آگاه باشید که خود را در فتنه انداختید و آتش دوزخ شما را فرا خواهد گرفت.
چه شـده است … در چه حالیـد … خیال کجا را دارید … کتاب خدا میان شـماست، امر و نهی آن معلوم است. دسـتورهایش هویداست. آیا به قرآن پشت پا میزنید؟ آیا بر خلاف قرآن حکم میرانید؟ این نعل وارونه زدن براي مردم ستمکار بد است.
هرکسـی دینی جز اسـلام بپـذیرد از او قبول نمیشود و در آن جهـان از زیانکـاران است. این انـدازه درنـگ نکردیـد که این حیوان رمیده آرام شود! حق را باطل و باطل را حق جلوه دادیـد، کره را با شـیر مخلوط نمودیـد. ما بر این مصـیبت که ماننـد کارد تیزي صـدمه میزنـد، صبر میکنیم.
شما گمان میکنید ما از محمد صلی اﷲ علیه و آله ارث نمیبریم، به چه حکمی! مگر به قانون جاهلیت حکم میکنید.
* در سالهاي آخر زندگانی پیامبر، دسـتههاي کوچک و بزرگی از داخل و خارج مدینه چشم طمع به حکومت اسلامی دوختند و خیالهاي خامی در سـر میپختند. قبایل بسـیاري نیز که اجراي مقررات، اسلام را به زیان مالی و یا مقامی خود میدانستند، پیوسته منتظر فرصت بودنـد و لذا پس از رحلت پیغمبر بسـیاري از دادن زکات، که نوعی باج حساب میشد، خودداري کردند و چند تن نیز به پیغمبري برخاسـتند، بهطور کلی در مردم سـست ایمان، نوعی رمیدگی پیدا شده بود و هرگاه مرکز خلافت نیز دسـتخوش اغراض شخصـی و ریـاستطلبی میگشت، احکـام اسـلام آشـکارا پایمال میشـد و در میان یاغیان و مخالفان، که تازه سـر برداشـته بودنـد، انعکاس بدي داشت. اینجاست که فاطمه اثر سوء شـتابزدگی کارگردان هاي سـقیفه را خاطرنشان ساخته و آنها را به کردار زشتشان سرزنش مینماید و میگوید: شـما لااقل صبر میکردید، آنها که از دین رمیده اند، رام شوند سـپس خودتان این خلاف قانون ها را مرتکب میشدید، نه اینکه با رفتار برخلاف دین خود، آنها را بیشتر جري کنید. براي کسانی که ایمان آورده و یقین داشته باشند، چه کسی بهتر از خدا حکم میکند؟
سپس حضرت زهرا(س) فرمودند: پسر ابیقحافه! تو از پدرت ارث میبري ولی من از پدرم ارث نمیبرم! بسـیار خوب، پسـر ابی قحافه! حالا فدك مانند شتر مهار کرده و پالان شده به تو ارزانی باد، ولی روز رسـتاخیز ملاقاتت میکند. آن روز خدا بهترین داور و محمد صلی اﷲ علیه و آله نیکوترین پیشواست .
در این هنگام فاطمه از شدت سوز و گداز به روي قبر پدر افتاد و با گفتن دو شعر، رنج خویش را با پدر مهربان در میان نهاد:
«پس از تو مصیبتها و سختیهایی بود، اگر تو حاضر بودي دشواري ها زیاد نمیشد مـا تو را از دست دادیم، همچنـانکه بـاران درشت از زمین گرفته شود. یـاران تو بـا مـا از در مکر درآمدنـد، گواه باش و از نظر دور مدار.»
در حالی که از شـنیدن این خطبه آتشـین، زن و مرد به سـختی گریان شـده بودند، فاطمه(س) اندکی بعد، انصار را مخاطب ساخت و گفت:
… اي جوانـان، اي پشتیبانـان دیـن، اي نگاهبانـان اسـلام، چرا در یـاريام سـستی میکنیـد؟ چرا بـه کمکم نمیشـتابید؟ چرا کوتاهی میکنید؟ پدرم نگفت احترام مرد را به فرزندان او حفظ کنید؟ چه زود فتنه به پا کردید! چه شتاب زده پیروي هوي و هوس را نمودیـد! پیغمبرتان تازه از دنیا رفته است به همین زودي دینش را لگدکوب کردید!؟ آگاه باشـید! قسم به جان زهرا مرگ محمد صلی اﷲ علیه و آله بسیار دردناك است، این شکاف هر آن گشادهتر و این گشادگی هرآن سهمناكتر میشود. زمین به مرگ محمد تاریک گردید. کوهها متزلزل شد کاخ آرزو فرو ریخت. پس از محمد(ص) احترام سعادت مسلمانان محسوب میشد ولی افسوس که منفعت پرستان حفظ ریاست خود را بر همه چیز مقدم داشتند و براي طبقه اشراف برتريهاي مخصوصی قائل شدند بیست و سه سال این روش زشت ادامه داشت.
در سال سی و پنج هجري هنگامی که علی خواست همـان مسـاوات حقیقی را که در زمـان محمـد صـلی اﷲ علیه و آله بود از نو برقرار سـازد و بیتالمـال را برهمه یکسان تقسـیم کرد، سروصـدا بلنـد شـد و سـرمایهداران و قـدرت مـداران مانند طلحه و زبیر مخالف شدند. به حدي این سـیره زشت میان مسـلمانان کار عـادي محسوب میشـد که در همان جلسه مرد پارسایی ماننـد سـهلبن حنیف به اعتراض برخاست و به علی علیه السـلام گفت: این مردي که تو او را با من به یک چشم مینگري و به من و او یک اندازه بهره میدهی، تا دیشب غلام من بود! آنها از میان رفت، حدودشان شکسته شد.
این مصبیتی است که خدا در قرآن از آن خبر داده و محمد صلی اﷲ علیه و آله هم پیش از مرگش شما را مطلع ساخت .
خـدا میگوید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ». پسران قیله! میراث پدر را از من بگیرند و شـما پیش روي من هستید؟! صداي مر امیشنوید، دادخواهیام را گوش میدهید و مرا وا میگذاریـد!؟ در صورتیکه سـپاه دارید، تجهیزات دارید، خانه دارید، پسـر دارید، خدا شـما را برگزیده است. چقدر با عرب جنگیدید! چقدر خود را به سـختیها و مشـقتها افکندید! چقدر با مشکلات روبرو شدید تا آسیاي اسلام را به گردش انداختید، تا آتش جنگ فرو نشست، تا جوش و بزرگان است که سمتهاي مهم را در دوران حکومت عباسیان عهده دار بوده اند و خروش کفر ساکت شد، تا هرج و مرج تخفیف یافت و ریشه دین محکم گشت.
آیا پس از اینهمه پیشـروي، عقب نشـینی کردید؟ و پس از سـختگیري سست شدید؟ با این همه نیرومندي از مردمی که دین را زیر پا نهاده و ایمان را بازیچه خود نموده اند ترسیدید!
بکشـید پیشـروان کفر را چون آنها ایمان ندارنـد! شاید باز گردند. میبینم به تن آسایی گراییده و به خوشـی خوگرفتهاید. آنچه را فهمیدیـد انکار کردیـد و آن را که آشامیـده بودیـد بیرون ریختیـد. اگر شـما و همه مردم روي زمین کافر شونـد خدا از همه بینیاز است.
من گفتنیها را گفتم، میدانم که زبون شده اید، میدانم سـستی شـما را فرا گرفته است، میدانم ایمان شما ضعیف شده، حالا فدك را رام و فرمانبردار بگیریـد ولی این ننگ همیشه به دامان شـما چسبیـده است تا شـما را به آتش خدا بکشاند، آتشـی که دلها را فرا میگیرد. خدا بر آنچه میکنید نگران است «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ»
خطبه فاطمه در اینجا پایان مییابد. بعضـی از دانشـمندان عبارت را بیش از این مقدار نوشتهاند ولی این اندازه در کتاب هاي دو تیره (شیعه و سنی) موجود است که البته در پاره اي کلمات اختلاف دارند.
در تمـام این خطبه، سـخنی از حق شخصـی نیست. آنجـا هم که نـام فـدك را به زبـان میآورد، نظرش به پامـال ساختن حکم قرآن است؛ حکم ارث دختر، که ابوبکر با حـدیثی که خود گوینـده اش بود میگفت: فاطمه از پـدر ارث نمیبرد چون پیغمبر گفته است: ما پیامبران ارث نمیگذاریم. فاطمه تمام فکرش متوجه تغییري بود که در احکام اسـلام وارد میشود. امروز حق مالکیت شخصی را نسبت به دختر پیغمبر لغو میکنند، فردا بدعتی دیگر پدید میشود و کم کم دشمنان دین که منتظر فرصتاند سر برمیدارند.
این بود هدف بزرگی که فاطمه علیها السلام از نطق آتشین خود داشت و البته غیر از او هیچکس نمیتوانست در مجمع عمومی، در حضور خلیفه و طرفـداران او، که خود را براي مقاومتهاي شدیـدي در برابر مخالفان حاضـر کرده بودنـد اینگونه حقایق را آشـکار سازد و به مردم بگوید که اینها اسلام را نفهمیده و دین را بازیچه خود ساختهاند و هدفی جز پادشاهی ندارند.
همچنانکه روزگار به تدریج گفتههاي آن روز زهرا را ثابت کرد و وقتی نوبت خلافت به عثمان رسید، مقدمات امپراتوري آغاز شد و اسـلام را که ابتدا آیینی بود به منظور پرورش افکار و تربیت عمومی و درس توحید، به سـلطنتی مستبدانه و جابرانه تبدیل نمودند. اینجاست که فاطمه علیها السـلام میگوید: گمان میکنید براي جلوگیري از فتنه و اختلاف کلمه، با چنان سـرعت و شـتابی به تعیین خلیفه اقدام نمودید؟! ولی اشتباه میکنید امروز روز اول بدبختی شماست.
همین که زهرا علیها السـلام خطبه جانگداز خود را پایان داد و مردم را از عواقب وخیم دینشکنی و حقکشی ترساند، مهاجر و انصار به اشتباه خود پی بردند، گویی در خواب گران بوده و اکنون بیدار شده اند و خود را در مقابل کار انجام شده اي میبینند.
گریهها شدیـد شد، همهمه و جنجال فضاي مسـجد را پر کرد، حاضـران همه از این پیش آمد متأثر بودند، شاید در آن وقت خدمات محمد صلی اﷲ علیه و آله را به نظر آورده و سختیهایی را که در راه هدایت و ارشادشان متحمل شده بود یادآور میشدند.
سخنان فاطمه خاطرات تلخ دوره جاهلیت را یک لحظه دیگر به یاد آنها آورد و متوجه شدند؛ چنانکه فاطمه(س) میگوید؛ روزي طعمه هر صـیاد و مزه هر آشامنده بودند، دشمنان بر آنها چیره شده، همچون بازي که به شکار خود پنجه میافکند، آنها را صید میکردند، ولی محمد صلی اﷲ علیه و آله با کوششهاي فراوان از بدبختی و زیردستی و زبونی نجاتشان داد.
شاید نطق فاطمه آنها را به یاد محمد صـلی اﷲ علیه و آله و سـفارش هاي وي درباره دختر و پسـرعموش انداخت؛ به خصوص آنجا که ابوبکر را مخاطب ساخت و گفت: پسر ابی قحافه! تو از پدرت ارث میبري و من از پدرم ارث نمیبرم، چه افترایی!
یا آنجا که به مسـلمانان طعنه زده، گفت: شـما از ترس فتنه در سـقیفه جمع شـده و با ابوبکر بیعت کردیـد ولی به دست خود ایجاد فتنه نمودید.
تشـنج جلسه، انقلاب روحی حضار، ایسـتادن دختر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار، ممکن بود به دنبال این سخنرانی حوادث تازه اي رخ دهد. احتمال میرفت یاران پیغمبر تغییر رأي داده و بر خلیفه جدیـد بشورنـد ولی ابوبکر ابدا خود را نباخت و از میدان به در نرفت همینکه سـخنان فاطمه پایان یافت رشته بیان را به دست گرفت و گفت:
دختر پیغمبر! پدرت بر مسـلمانان رحمت و بر کفار عذاب بود. شوهرت او را در تمام سختیها یاري کرد و با او مساوات و مساعدت نمود. هر مرد پاک نهادي شـما را دوست میدارد و به جز بـدنهاد با شـما دشـمنی نمیکند. شـما خانواده پیغمبرید، خانواده برگزیده و پاکیزه هستید، شما راه خیر را به ما نشان دادید. شمایید که ما را به سوي بهشت میبرید.
تو اي دختر پیغمبر، تو اي بهترین زنان، در گفتار خود راستگویی، عقل و دانش تو معلوم است کسی تو را دروغگو نمیداند و مالت را از دستت نمیگیرد.
به خـدا من پیروي پـدرت را نمودم. من به دسـتور او رفتار کردم (قافله سالار به قافله دروغ نمیگوید) من خدا را شاهد میگیرم، از پیغمبر شنیدم که میگفت: ما پیغمبران طلا، نقره و خانه میراث نمیگذاریم.
میراث ما دانش پیمبري و کتاب آسـمانی است. هرچه از ما باقی بماند آنکه پس از ما سر رشته کار را به دست میگیرد براي خود و به صلاحدید خود به هر مصرفی که بخواهد میرساند.
من آنچه تحویل گرفتم به مصـرف سـلاح و اسب و تجهیزات میرسانم که مسـلمانان با کفار بجنگنـد و سـرکشان را به اطاعت خود درآورند. خودم تنها به این کار اقدام نکردم، بلکه مسـلمانها نیز چنین صـلاح دیدند. این حال من است که میبینی، من هرچه دارم مال تو و در اختیار تو است، نه کسـی را بر تو ترجیح میدهم، نه براي دیگري ذخیره میکنم. تو سیده و سرور امت پدرت هستی! نه از حقوقت کاسـته میشود نه حقت گرفته خواهد شد. تو در آنچه من در دست دارم و مالک آن هستم، اختیار مطلق داري، ولی آیا راضی میشوي، من با پدرت مخالفت کنم و به حکم او رفتار نمایم؟!
خوب در این گفتـار دقت کنیـد و مضـمون آن را به خـاطر بسـپارید و این کلمات را که پاسـخ اعتراض فاطمه است، با خطبه زهرا و آنچه او در صـدد تـذکر آن بوده تطبیق دهیـد، به خوبی معلوم میشود ابوبکر- بر خلاف آنچه درباره او شایع است که مرد ساده و نرم و رقیق القلب بوده- بسیار فکر دقیق و باریکی داشته و موانع را به خوبی تشخیص میداده و از نادانی و عاطفه مردم بیشترین اسـتفاده را میکرده است؛ چنانکه گفتیم هـدف اصـلی فاطمه از نطق خود، پرداختن به دو موضوع بود:
ولی ابوبکر بـا همین جملات مختصـر بهطوري اذهـان را تغییر داد و دعوي فـاطمه را وارونه جلوه کرد که اگر وي انـدکی بیشتر در ادعاي خود پافشاري میکرد، حاضـران با او مخالفت میکردنـد. ابوبکر به مردم اینگونه نمایانـد که فاطمه میخواهـد پولی را که بنا است به مصـرف جهـاد بـا کفـار برسـد براي خودش بگیرد، در صورتی که این مـال اختصاص به پیغمبر نداشـته و بایستی در مصالح عامه مسلمانان صرف شود. پس برگشت ادعاي فاطمه به این بود که جهاد و جنگ با کفار و تنبیه سرکشان تعطیل شود و بودجه این کار به مصرف شخصی او برسد!
و نکته دیگري را که در سخنان خود گنجانید، این بود که من در این صلاحدید تنها به رأي خودم اکتفا نکردم بلکه مجمع همگانی نیز با این تصمیم موافقت کرد.
این یک زیرکی و تیزهوشی بود که به خرج داد؛ زیرا حضـار پس از این مقـدمه نمیتوانسـتند ادعـاي او را تکـذیب کننـد و الا آنها هم جزو مخالفین با مصالـح عامه مسـلمانان محسوب میشدند!
فاطمه علیها السلام براي اینکه این اشتباه را از خاطر مردم برطرف سازد، دوباره رشته سخن را به دست گرفت و گفت:
پدرم از حکم قرآن تجاوز نکرد. شـما پس از وي به او دروغ میبندید. مگر قرآن نمیگوید: سـلیمان از داود میراث برد؟ مگر حکم ارث دختر و پسر را معین نکرده است.
ابوبکر این اعتراض را نشنیده فرض نمود و گفت: تـو درست میگـویی، پـدرت از حکم قرآن تجـاوز ننمود ولی آخر این مسـلمانها رشـته خلافت را به گردن من انداختنـد و من به صلاحدید آنها کار کردم. من از خودم چیزي نیاورده ام آنها گواه من هستند!
زهرا علیها السلام باز حضار را مخاطب ساخت و به آنها گفت: شما چرا قرآن را نفهمیده و چشم و گوش بسته به این کار زشت دست زدید؟ اگر پرده بالا رفت میفهمید چه بار سنگین و پرمسؤولیتی را به دوش گرفتهاید؟
اینجا ابن ابی الحدید پاسخ ابوبکر را به عبارتی دیگر نوشته است. او مینویسد: ابوبکر گفت: تو سخن گفتی و به جا گفتی، آنگاه خشمگین شده، بیهوده گویی آغاز نمودي، خدا ما و تو را بیامرزد، من اسب و نعلین پدرت را به علی دادم، اما در مورد بقیه، از پـدرت شـنیدم که میگفت: ما گروه پیغمبران ارث نمیگـذاریم، میراث ما دانش و حکمت است. من به دستور پدرت رفتار نمودم. و باز افزود: این زمین ملـک پیغمـبر نبوده و به همه مسـلمانها تعلق دارد، مـدتی در دست پیغمـبر بود حالا که او نیست خلیفه وقت بایـد حقوق مسلمانها را حفظ کند. اگر این جملات گفته ابوبکر است، غرضش این بوده که دیگ طمع حضار را به جوش آورد تا به امید اینکه آنها هم از این نمد کلاهی ببرند، از مساعدت با فاطمه علیها السلام خودداري نمایند.
و گویـا به همین ملاحظه، فـاطمه علیها السـلام پس از پایان سـخنان ابوبکر به حال اعتراض جلسه را ترك کرد و به خانه رفت؛ زیرا برفرض هم که باز مطالبی میگفت پاسـخهاي وارونهاي میشـنید. تا اینجا نقشهها به خوبی عملی شـد و احتیاج به ایراد نطق دیگري از طرف خلیفه نبود.
ولی بـاز ابن ابی الحدیـد، خطبهاي را از خلیفه در همـان روز نقـل میکنـد که اگر گفته او باشـد، معلـوم میشود خلیفه پس از این موفقیت تصمیم گرفته است مخالفان خود را کاملا مرعوب نموده و روزنه استیضاح هاي بعدي را مسدود سازد.
ابن ابی الحدید در جاي دیگر کتاب آورده است: از علیبن فارقی مدرس مدرسه غربی بغداد پرسیدم:
– ابوبکر فاطمه را راستگو میدانست!؟
– بله!
– چرا فدك را به او نداد؟
– اگر فـدك را بـه او میداد، فردا گریبـانش را گرفتـه خلافت را براي شـوهرش مطـالبه میکرد. ابـوبکر هم چـون راسـتگویی او را تصدیق کرده بود، ناچار میشد بپذیرد و دست از خلافت بکشد.