سروش صحت کارش در سینما و تلویزیون را با بازیگری در آثار مهران مدیری آغاز کرد. اما هیچ گاه بازیگر بزرگی نشد. برای بازی در نقشهای طنز زیادی جدی و عصا قورت داده بود و در نقشهای جدی هم نمیتوانست در تماشاگر همدلی ایجاد کند. ظاهراً خودش هم خیلی زود این موضوع را متوجه شد و بیشتر وقتش را صرف کاری کرد که در آن استعداد فراوانی داشت؛ نویسندگی. سروش صحت نویسنده خیلی خوبی است و این را با آثاری که برای همکارانش نوشته است، ثابت کرد.
نوشتن فیلمنامه سریالهایی مانند زیرآسمان شهر، کوچه اقاقیا، بزنگاه، ترش و شیرین و جایزه بزرگ نشان داد صحت طنز را خیلی خوب میشناسد و بلد است تماشاگر را با خلق موقعیتهای جذاب و شخصیتهای دوست داشتنی بخنداند. اما ظاهراً نوشتن چنین فیلمنامههایی صحت را اغنا نمیکرد. او رویاهای بزرگتری در سر داشت و دوست داشت سبک کاری خودش را دنبال کند. برای همین خیلی زود سراغ کارگردانی رفت تا بتواند نوشتههایی که خودش دوست داشت را بسازد. از چهارخونه که فرقی با طنزهای نود شبی معمولی تلویزیون نداشت که بگذریم باقی کارهای صحت بیانگر خلاقیت او سبک خاص و ویژهاش در سریال سازی بودند. او طنز را با یک رئالیسم جادویی مخلوط کرد و سعی کرد روایتی متفاوت و خیام وار از زندگی ارائه کند.
روایتی که تماشاگر میگفت زندگی انقدر اسیر حوادث ناگهانی و برنامه ریزی نشده است که نباید آن را چندان جدی گرفت. این مضمون و تلاش برای بیان درست آن در آثار صحت تبدیل به یک موتیف ثابت شده است. مضمونی که گاهی به شکلی درخشان (مگه تموم عمر چند تا بهاره؟) عرضه شده است و گاهی مانند شمعدونی و جهان با من برقص با کیفیت پایینتری ارائه شده است. اما فارغ از کیفیت نهایی در تمام فیلمها و سریالهای صحت میتوان ردپای نویسنده با استعدادی را دید که تلاش کرده نگاه متفاوتی به جهان بیاندازد و روایتهای بکری از هستی ارائه کند که شبیه هیچ کدام از فیلمها و سریالهای ایرانی نیست.
صبحانه با زرافهها؛ یک ایده تلف شده
هر دو فیلم سینمایی سروش صحت ایدههای درخشانی دارند. هم جهان با من برقص و هم صبحانه با زرافهها درباره مهمترین مسائل بشر یعنی مرگ و زندگی صحبت میکنند. هدف صحت هم این است که به تماشاگر بگوید زندگی را همانطور که هست بپذیرد و آن را زیاد سخت نگیرد. چون زندگی چیزی نیست به جوز یک سری موقعیت تصادفی و پیش بینی نشده که سرنوشت انسانها را تعیین میکند.
موقعیتهایی که اگر جور دیگر رقم میخورد سرنوشت انسان هم تغییر میکرد. تا جایی که به بیان این مضمون این مربوط میشود مشکلی وجود ندارد. مشکل فیلمهای صحت از جایی آغاز میشود که پای چگونگی بیان این مضمون غامض و پیچیده وسط میآید. صحت برای بیان منظورش سراغ نماد میرود. نمادهایی که هر کدام نشانه یک چیز هستند و قرار است با استفاده از این نمادها مضمون به شکل واضح و شفافی برای مخاطب بیان شود. مثل عنکبوتی که مجتبی در ابتدای فیلم میکشد و با کشتن آن عنکبوت انگار سرنوشت مجتبی هم معلوم میشود. یا سکانس پایانی که در همان بهشت موعودی اتفاق میاُفتد که مجتبی در ابتدای فیلم درباره آن صحبت کرده بود.
حتی نگاه کردن به چشمهای آن گاو کنار جاده توسط مجتبی که قرار است تفاوت نگاه او را با سایر دوستانش نمایش دهد از جمله نمادهای است که برای بیان مضمون فیلم در داستان گنجانده شدهاند. مشکل نمادهای استفاده شده در صبحانه با زرافهها این است که داستان را از رمق میاندازند و اجازه نمیدهند تماشاگر با داستان فیلم همراه شود. نمادها زمانی در یک فیلم سینمایی استفاده میشوند که مضمون یا شعار برای کارگردان مهمتر از خود قصه باشد. این اهمیت مضمون بر داستان اولین مشکلی که به وجود میآورد این است که ترکیب فیلم را به هم میریزد و یک دستی آن را از بین میبرد. مثلاً صبحانه با زرافهها پر از جزئیات درجه یکی است که هر کدام به تنهایی میتوانست یک فیلم را نجات دهد. میشود کلی مثال درباره شخصیتهای این فیلم (از عینک شاهین و نحوه حرف زدنش بگیر تا خزعبلاتی که دکتر درباره ازدواج میگوید) آورد که تماشاگر را به شخصیتها نزدیک میکند. مشکل این جاست که از ترکیب این جزئیات کلیت خوبی ساخته نمیشود که تماشاگر را درگیر کند.
ایراد اصلی هم این است که تمام این جزئیات برای خلق نمادهایی استفاده شدهاند که نه تنها ارتباط تماشاگر را با داستان قطع میکنند که باعث میشود مضمون به قدری پررنگ شود که جایی برای داستان باقی نماند. والا کیست که نداند سروش صحت اُستاد خلیق موقعیتهای درخشانی است که تماشاگر را سر ذوق میآورد. مثل سکانس رستوران همین فیلم که جمع رفقا درست وسط وضعیت سختی که در ان گرفتار شدهاند تصمیم میگیرند مخ چند دختر را بزنند. اما خب زمانی که فکر و ذکر نویسندگان نمادهای درون فیلم باشد این موقعیتها هم کارکرد دراماتیک خود را از دست میدهند و تبدیل به تک سکانس درخشانی میشوند که جدای از فیلم میایستند.
صبحانه با زرافهها بیشتر باعث حسرت میشود. حسرت این که کارگردان چگونه ایده درخشانش را به خاطر چند نماد مستعمل قربانی کرده است. حسرت این که صحت با این میزان از استعداد چرا باید درگیر چیزهای فرعی شود که داستان فیلمش را به محاق میبرد و در پایان حسرت این که چرا این شخصیتهای جذاب در یک بستر مناسب قرار نگرفتهاند تا از تمام ظرفیتهایشان استفاده شود. صبحانه با زرافهها هم مانند جهان با من برقص فیلم تلف شدهای است که تا نزدیکی خط پایان جلو میرود، اما موفق نمیشود از خط پایان عبور کند.
∎