شناسهٔ خبر: 69821286 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: سلامت نیوز | لینک خبر

تأثیر وقایع دوران کودکی بر روان و آینده افراد

تجربیات دوران کودکی، اعم از لحظات خوشایند یا تلخ، می‌توانند تأثیرات عمیقی بر رشد روانی و اجتماعی فرد در بزرگسالی داشته باشند. برخی از این تجربیات می‌توانند به اختلالات روانی و عزت‌نفس پایین منجر شوند، در حالی که مداخلات درمانی به موقع می‌توانند آثار منفی این وقایع را کاهش دهند.

صاحب‌خبر -

به گزارش سلامت نیوز به نقل از اطلاعات، خاطرات محوی از آن واقعه یادش بود. هنوز نمی‌دانست که این حادثه بخشی از تخیلاتش است یا واقعیتی تلخ. خاطره پرت‌شدنش از قایق به درون آب و پایین‌رفتن و احساس خفگی را به یاد داشت اما همواره احساس می‌کرد این اتفاق فقط کابوسی سیاه است که از دوران کودکی در خاطرش نقش بسته. هرگز درباره‌اش با کسی صحبت نکرد و هیچ‌وقت از پدر و مادرش درباره آن نپرسید. ۳۰ سال پس از آن واقعه، عموما کابوسی مشخص می‌دید، حداقل یک‌بار در هفته با احساس خفگی از خواب بیدار می‌شد و ناچار بود نفس‌های عمیق بکشد تا بتواند از احساس خفگی رها شود. آب دشمن همه رؤیاهایش بود و دریا بدترین کابوسش. حضور در جلسات متمادی مشاوره به او اطمینان داد که باید علت را در کودکی‌اش جستجو کند. روزی از مادرش درباره آن حادثه سؤال کرد و دریافت که کابوس‌هایش بی‌دلیل نیست. کسی او را از قایقی درون آب‌های یک سد پرت کرده بود. لحظه‌های پایین رفتنش در میان آب را همچنان به یاد داشت اما ترجیح می‌داد خیالباف باشد تا کودکی در حال غرق شدن.

پس از مواجه شدن با آن اتفاق تلخ و جلسات مشاوره و راهکارهایی مانند مواجهه‌های کنترل شده با آب و آموختن شنا کابوس‌هایش کمرنگ شدند. حالا دریا را کم‌کم زیبا می‌دید و دریافت از پس واقعیتی باورنکردنی، چه رنجی کشیده بود. این اتفاق شاید یکی از میلیون‌ها واقعه‌ای است که برای کودکان اتفاق می‌افتد و بسیاری از آن‌ها را تا مرز فروپاشی پیش می‌برد.

دکتر علی سعیدی، استادیار گروه روان‌شناسی و مشاوره دانشگاه فرهنگیان، درباره تأثیر وقایع دوران کودکی در زندگی افراد می‌گوید وقتی کودکان در معرض چندین عامل آسیب‌زا قرار بگیرند، این عوامل به‌صورت جمعی عمل نمی‌کنند، بلکه تأثیر آن‌ها به شکل تصاعدی بالا رفته و شدت آسیب‌ها افزایش می‌یابد. به عبارتی دیگر، به جای این‌که آسیب‌ها با هم جمع شوند، در هم ضرب می‌شوند و اثر مخرب‌تری در رشد و روان کودکان دارند.

خاطرات و اتفاقات خوشایند و ناخوشایند دوره کودکی میتوانند چه تأثیری در دوره بزرگسالی افراد داشته باشند؟ آیا اگر فردی در کودکی دچار تروما شود این آسیب تا پایان زندگی همراه اوست؟

دوره کودکی و تجربیاتی که کودک در این دوره کسب می‌کند اثرات عمیقی بر زندگی انسان دارد و هرچه سن کودک پایین‌تر باشد این اثرات نسبت به سنین بالاتر شدیدتر است. مغز در دوره کودکی در حال شکل‌گیری است و تجارب ابتدایی زندگی، اثر عمیق‌تری روی سلول‌های مغزی می‌گذارد و می‌تواند رشد مغزی فرد را نیز تحت‌تأثیر قرار دهد و بر روابط آینده فرد اثرگذار باشد.

دوره کودکی از بدو تولد تا ۱۲ سالگی است و پس از آن از ۱۲ تا ۱۸ سالگی، فرد وارد دوران نوجوانی می‌شود، از ۱۸ سالگی به بعد نیز وارد مرحله جوانی و بزرگسالی خواهد شد. در اینجا ما به دوره کودکی اولیه اشاره داریم که دوران حیاتی تا ۶ سالگی است و تأثیر عمیقی بر رشد کودک دارد. در این سن، کودک ارتباطات اجتماعی گسترده‌ای ندارد و دنیای او عمدتا در چارچوب خانواده تعریف می‌شود. اگر در این مرحله، آسیب‌هایی به کودک وارد شود معمولا افراد خارج از خانواده از این آسیب‌ها مطلع نمی‌شوند. با افزایش سن کودک و ورود او به مدرسه و محیط‌های اجتماعی غیر از خانواده، ارتباطات او گسترش یافته و به منابع حمایتی بیشتری دسترسی پیدا می‌کند که می‌تواند به شناسایی و کاهش برخی آسیب‌ها کمک کند.

اریک اریکسون، روان‌شناس برجسته آمریکایی- آلمانی معتقد است که کودک در هر مرحله از رشد با تعارضی مهم روبه‌رو می‌شود که اگر بتواند این تعارض را به خوبی حل کند، به مرحله بعدی زندگی خود با آمادگی بیشتری گام خواهد گذاشت. به عنوان مثال در سال اول زندگی، کودک با این چالش مواجه است که آیا دنیا جای امن و قابل‌اعتمادی است یا خیر. اگر افراد پیرامون او به نیازهایش پاسخ دهند، مثلا وقتی گرسنه است او را تغذیه کنند یا وقتی سردش است برایش محیط مناسبی فراهم کنند،کودک به تدریج اعتماد به دنیا و اطرافیان خود را یاد می‌گیرد. این تجربه به او نشان می‌دهد که دنیا قابل‌اعتماد و امن است اما اگر اطرافیان او را نادیده بگیرند و به نیازهای اساسی‌اش توجه نکنند، کودک به این نتیجه می‌رسد که دنیا ناامن است و ممکن است به دیگران بی‌اعتماد شود. این بی‌اعتمادی در صورت حل نشدن، می‌تواند تا سال‌های بعد نیز در شخصیت فرد باقی بماند و بر روابط و نگرش‌های او نسبت به دنیا تأثیر بگذارد.

جان بالبی، روانکاو انگلیسی بر این باور است که فرآیند دلبستگی در کودک تا حدود سه سالگی شکل می‌گیرد. دلبستگی انواع مختلفی دارد، از جمله دلبستگی ایمن و ناایمن. کودکانی که به هر دلیلی در سه سال اول زندگی خود مراقبت‌های لازم و کافی را دریافت نکنند، ممکن است به دلبستگی ناایمن دچار شوند. این وضعیت می‌تواند آثار عمیقی بر روان آن‌ها بگذارد و پایه‌های امنیت و اعتماد آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد.

برخی روانکاوان نیز بر این باورند که شکل‌گیری اصلی شخصیت و نگرش‌های فرد به زندگی تا حدود پنج سالگی اتفاق می‌افتد و تأثیرات این دوره به قدری عمیق است که فرد در سال‌های بعدی زندگی خود، تجربیات و احساسات این دوره را تکرار و بازسازی می‌کند. این دیدگاه نشان می‌دهد که تجربیات اولیه کودکی می‌توانند مانند نقشه‌ای برای ادامه زندگی باشند و بر رفتار، احساسات و روابط فرد تأثیر بگذارند.

حوادث و مشکلات دوران کودکی مانند خشونت خانگی و مشکلات عاطفی، می‌توانند آثار بلندمدتی بر روان کودک بر جای بگذارند. با این حال باید توجه داشت که وقوع چنین رخدادهایی برای یک بار، لزوما آسیب عمیقی برای کودک به همراه ندارد، بلکه تکرار و استمرار این رویدادهای ناخوشایند است که تأثیرات عمیق و پایدار را ایجاد می‌کند. به‌عنوان مثال، اگر فردی تنها یک‌بار تحت استرس نه‌چندان شدید قرار بگیرد، این استرس معمولا ماندگار نخواهد بود اما اگر برای مدت طولانی و به‌طور مداوم تحت استرس باشد، احتمالا دچار مشکلات روان‌تنی خواهد شد. از طرف دیگر، وجود افراد و منابع حمایتی در اطراف کودک می‌تواند شدت این اثرات را کاهش دهد. برای نمونه، اگر کودکی در سنین اولیه زندگی، یکی از والدین خود را به دلیل فوت یا طلاق از دست بدهد، حضور افراد حمایتگر و منابع حمایتی می‌تواند کمک کند تا این فقدان، کمتر بر او اثرات منفی داشته باشد.

نکته مهمی که باید در نظر گرفت این است که اگر کودکی در معرض عوامل آسیب‌زا قرار بگیرد، تأثیرات ناشی از این عوامل به‌صورت تصاعدی افزایش می‌یابد. به عبارت دیگر، زمانی که یک آسیب مانند فقر با سایر عوامل آسیب‌زا نظیر اعتیاد، غیبت والدین یا خشونت علیه کودک ترکیب می‌شود، اثرات آن جمع نمی‌شود، بلکه به‌طور قابل توجهی تشدید و در خاطر کودک ثبت می‌شود. این ترکیب منفی می‌تواند تأثیرات روانی و عاطفی عمیقی بر روی رشد و سلامت کودک بگذارد و در نهایت به مشکلات بلندمدت در زندگی آینده او منجر شود.

اگر اتفاق ناخوشایندی برای کودک ایجاد شود آیا می‌توانیم با مداخلات درمانی، تأثیر آن را در ذهن او کمرنگ کنیم تا آیندهاش را تحتالشعاع قرار ندهد؟

بله، در بسیاری از موارد با مداخلات درمانی مناسب می‌توان تأثیرات منفی ناشی از اتفاقات ناخوشایند در کودکی را کاهش داد، هرچند که نمی‌توان گفت این اثرات به‌طور کامل از بین می‌روند. شدت و نوع آسیب‌هایی که کودک تجربه می‌کند، نقش زیادی در میزان موفقیت درمان دارد. به‌عنوان مثال، اگر کودک دچار آسیب‌های عاطفی و روانی ناشی از وقایع آسیب‌زا مانند خشونت یا بی‌توجهی شده باشد، با مداخلات درمانی و مشاوره می‌توان کمک کرد تا این اثرات کمرنگ‌تر شوند. اگر کودک ارتباط مناسبی با اطرافیان داشته باشد و از خدمات مشاوره و درمانی بهره‌مند شود، می‌توان قسمتی از آسیب‌ها را درمان کرد. همچنین در صورت تجربه دلبستگی ناایمن یا اضطراب‌های دیگر، فرد ممکن است در بزرگسالی با روابط حمایتی و قابل‌اعتماد بتواند این خلاءها را جبران کند. در کل می‌توان گفت که درمان و مداخلات روان‎شناختی در بهبود وضعیت کودک تأثیرگذار هستند، اما نتایج آن بستگی به شرایط و نوع آسیب‌هایی که کودک تجربه کرده است دارد.

کودکی را تصور کنید که عزت‌نفسش آسیب دیده و با این مشکل دست‌وپنجه نرم می‌کند. اگر او در بزرگسالی، فرد موفقی در زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی، علمی یا هنری شود، ممکن است تا حدودی این حس آسیب‌دیده را ترمیم کند، با این حال نمی‌توان انتظار داشت که این مشکلات به‌طور خودبه‌خود حل شوند یا صرفا منتظر ماند تا فرد در آینده به‌طور طبیعی بهبود یابد. در سنین پایین‌تر، استفاده از مداخلات روان‌شناختی مانند بازی‌درمانی می‌تواند به کودک کمک کند تا مشکلاتش را شناسایی و حل کند. این شیوه‌ها به کودک اجازه می‌دهد تا احساساتش را بیان کرده و با حمایت‌های مناسب، عزت‌نفس خود را تقویت نماید. برای درمان کودکانی که کمی بزرگ‌تر هستند، می‌توان از درمان‌های شناختی و رفتاری بهره برد. این درمان‌ها به کودکان کمک می‌کند تجارب ناخوشایند خود را شناسایی کرده و آن‌ها را به شیوه‌ای سالم و مناسب بروز دهند. همچنین حمایت‌های اجتماعی، گروه‌درمانی، معلمان و یک سیستم آموزشی حمایتگر می‌توانند تأثیر زیادی در بهبود وضعیت روانی و اجتماعی کودک داشته باشند. فراهم کردن فضایی امن و پر از حمایت در محیط‌های مختلف، به کودکان کمک می‌کند تا با اعتماد به نفس بیشتر به مواجهه با مشکلات بپردازند و راه‌حل‌های سازنده‌تری برای آن‌ها پیدا کنند.

اگر بحران عزت‌نفس در کودکان درمان نشود در بزرگسالی چه تبعاتی برای آنها همراه دارد؟

افرادی که دچار کمبود عزت‌نفس و هویت شخصی هستند، معمولا به دنبال تأیید دیگران می‌گردند و احساس ارزشمند بودن را تجربه نمی‌کنند. این احساس کمبود عزت‌نفس می‌تواند به طور مستقیم بر کیفیت زندگی فرد تأثیر بگذارد.

زمانی که فرد تصویر شخصی (Self-image) درستی از خود ندارد، چه به دلایل واقعی و چه بر مبنای توهمات ذهنی، احتمالا در آینده نیز از خود راضی نخواهد بود. این مسأله در جامعه ایران به‌وفور دیده می‌شود. به عنوان مثال در جوامعی که معیارهای زیبایی در حال تغییر است، بسیاری از افراد به دنبال هم‌راستایی ظاهر خود با این معیارها هستند، حتی اگر نه زیبایند و نه زشت. این نوع نگرش و نارضایتی از واقعیت خود، به شدت به کمبود عزت‌نفس باز می‌گردد که از دوران کودکی در ذهن فرد شکل می‌گیرد. این تأثیرات دوران کودکی به طور عمیقی بر هویت و اعتماد به نفس فرد در آینده اثر می‌گذارد و باعث می‌شود که افراد به جای پذیرش خود، به دنبال تصویری ایده‌آل باشند که در واقعیت وجود ندارد.

افرادی که با مشکل عزت‌نفس دست و پنجه نرم می‌کنند، در آینده باید نقش‌های مهمی در جامعه و خانواده ایفا ‌کنند. آن‌ها به‌عنوان شهروندان و والدین، الگوهای نسل‌های بعد خواهند بود. گاهی اوقات والدین بدون آن‌که متوجه باشند، تجارب ناخوشایند دوران کودکی خود را به فرزندانشان منتقل می‌کنند. این انتقال ممکن است از طریق روش‌های تربیتی نادرستی باشد که آن‌ها به کار می‌گیرند. به این ترتیب، چرخه نادرستی از عزت‌نفس پایین و مشکلات روانی در خانواده‌ها ادامه می‌یابد که در نهایت بر نسل‌های بعدی تأثیر خواهد گذاشت.

برخی اتفاقات در ناخودآگاه افراد سبب می‌شود آنها رؤیاها یا کابوسهای مداومی را طی سالیان دراز تجربه کنند. چگونه میتوان دریافت که ریشه این اتفاقات در کجاست و برای رفع و درمانش چه باید کرد؟

برخی روانکاوان بر این باورند که بسیاری از افراد، امیال و آرزوهای خود را در سال‌های اولیه زندگی سرکوب می‌کنند، شاید به این دلیل که این امیال از نظر اجتماعی پذیرفته نشده یا مذموم به نظر می‌آیند. با این حال، این امیال به طور کامل از بین نمی‌روند و به بخش ناهوشیار ذهن منتقل می‌شوند. در مواقعی که «من» فرد ضعیف می‌شود یا احساس ناامنی می‌کند، این امیال سرکوب‌شده دوباره به سطح می‌آیند و خود را در رفتارها یا احساسات فرد نشان می‌دهند.

این فرآیند می‌تواند منجر به ایجاد مشکلات روانی یا اختلالات رفتاری شود، زیرا فرد ممکن است نتواند با این تمایلات سرکوب‌شده به‌طور صحیح کنار بیاید.

بنا بر نظریه زیگموند فروید، شخصیت انسان از سه جزء اساسی تشکیل شده است: «نهاد» (اید)، «خود» (ایگو) و «فراخود» (سوپر ایگو). این سه ساختار در تعامل با یکدیگر، رفتارهای پیچیده انسانی را شکل می‌دهند. «فراخود» به‌عنوان وجدان اخلاقی عمل می‌کند و موجب می‌شود که فرد بین درست و غلط، تمایز قائل شود. «خود» (ایگو) قسمتی از شخصیت است که به‌طور واقع‌بینانه و در چارچوب شرایط موجود تلاش می‌کند تا بین خواسته‌های غیرمنطقی نهاد و محدودیت‌های اخلاقی و اجتماعی فراخود تعادل برقرار کند. وقتی «خود» در فرد ضعیف ‌شود یا از کارکرد مناسب برخوردار نباشد، آسیب‌پذیری بیشتری در برابر وقایع منفی به وجود می‌آید. افراد ممکن است در مراحل مختلف زندگی خود دچار آسیب‌های روانی شوند و برای کنار آمدن با این مسائل، ممکن است آن‌ها را سرکوب کنند. اما وقتی «خود» (ایگو) آسیب می‌بیند، فرد در معرض آسیب‌های بیشتر و واکنش‌های ناهشیار قرار می‌گیرد. برای مثال، فردی که از همسرش جدا شده یا یکی از نزدیکانش را از دست داده، ممکن است به دلیل آسیب‌های روانی ناشی از این تجربیات، آسیب‌پذیرتر شود. مشابه فردی که سیستم ایمنی ضعیفی دارد و به‌راحتی به بیماری‌ها مبتلا می‌شود، فردی که از آسیب‌های روانی رنج می‌برد، در مواجهه با مشکلات جدید، واکنش‌های شدیدی نشان خواهد داد. در این مواقع، عقده‌ها و تجربه‌های ناخوشایند که در دوران کودکی شکل گرفته‌اند، ممکن است دوباره به‌طور ناهشیار نمایان شوند و تأثیرات قابل‌توجهی بر رفتار و تصمیمات فرد بگذارند.

بسیاری از متخصصان روانکاوی بر این باورند که یکی از اهداف اصلی این رویکرد، شناسایی ریشه‌های عقده‌ها و مشکلات روانی فرد است. به‌ویژه در رویکرد فرویدی، تحلیل و کاوش در خاطرات و تجربیات دوران کودکی به‌عنوان مرحله‌ای مهم در درمان روانی مطرح می‌شود.

طبق این دیدگاه، بسیاری از مشکلات روانی به‌ویژه عقده‌ها و ترس‌ها، ریشه در تجربیات ناخوشایند یا سرکوب‌شده دوران کودکی دارند. در این راستا، روانکاوان از تکنیک‌هایی مانند «گفتگو درمانی» یا «تحلیل خواب» برای کمک به فرد استفاده می‌کنند تا او به مرور خاطرات و اتفاقات گذشته خود بپردازد. با این کار، فرد می‌تواند به‌طور ناخودآگاه به ریشه‌های مشکلاتش پی ببرد و الگوهای رفتاری را که از آن دوران به ارث برده شناسایی کند. این فرآیند ممکن است به فرد کمک کند تا خاطرات یا تجربه‌های پنهان‌شده را که بر روان او تأثیر گذاشته‌اند، به سطح هشیار ذهن خود بیاورد و از این طریق بتواند به درمان و رفع مشکلاتش بپردازد.

این عقده‌ها در دوران بزرگسالی چگونه بروز پیدا می‌کند و افراد معمولا چه واکنش‌هایی به آنها نشان میدهند؟

بسیاری از افراد متوجه نیستند که رفتارهایشان ناشی از عقده‌هایی است که در دوران کودکی درونشان شکل گرفته‌ است. به‌عنوان مثال، ممکن است زمانی که فردی را برای اولین‌بار در خیابان می‌بینید حس نفرتی نسبت به او داشته باشید یا نسبت به برخی رفتارهای همسرتان حساس شوید و انجام آن‌ها شما را عمیقا آزرده کند، بدون این‌که بتوانید دلیل منطقی و عقلانی برای این واکنش‌ها بیابید. این واکنش‌ها بی‌دلیل نیستند و احتمالا ریشه در همان عقده‌های دوران کودکی دارند که در بزرگسالی بروز می‌کنند.

فرض کنید در دوران کودکی به‌طور مکرر توسط شخصی آزار دیده‌اید و حالا وقتی فردی را می‌بینید که شباهت‌هایی به آن شخص دارد یا ویژگی‌هایی در صورت او شما را به یاد آن آزار می‌اندازد، این آسیب‌ها دوباره در شما زنده شده و باعث واکنش‌هایی می‌شوند که دلیل منطقی برای آن‌ها نمی‌یابید.

رؤیاپردازی‌های کودکانه چه تأثیری بر زندگی آینده فرد دارد؟

بحثی تحت عنوان رؤیای روز یا خیال‌پردازی‌ها مطرح است و بر همین مبنا به افراد تلقین می‌کنیم تا اتفاقات و لحظات خوب زندگیشان را مجسم کنند که می‌تواند شامل آنچه رخ‌داده یا آنچه فرد دوست دارد برایش رخ دهد باشد. این شیوه یکی از روش‌های درمانی و تکنیک‌های مداخله است و سبب می‌شود افراد به‌جای این‌که به نقاط منفی زندگیشان فکر کنند به نقاط مثبت بیندیشند. شاید دستیابی به آن رؤیا در واقعیت امکان‌پذیر نباشد اما خیالش نیز برای فرد آرام‌بخش است.

باید توجه کرد اگر خیالبافی یا رؤیاپردازی جهت‌دهی نشوند احتمالا به اتفاقات مثبت نیز منجر نمی‌شوند. لازم است دقت کنیم که بین تخیل، خیالبافی و رؤیابافی و دیدگاه‌های مثبت تفاوت وجود دارد و باید آن‌ها را از هم تفکیک کرد.

اگر کودک آسیب‌دیده را در سنین پایین درمان کنیم آیا باز هم اثری از صدمات وارده باقی خواهد ماند یا اثر این زخمها همچنان بر روان فرد باقی میماند؟

قطعا شروع درمان از سنین کودکی در بهبود وضعیت روانی فرد تأثیر زیادی دارد؛ زیرا در این دوره شخصیت کودک هنوز به طور کامل شکل نگرفته است و هرچه مداخلات درمانی زودتر انجام شود، امکان بازگشت به وضعیت نرمال و رفع صدمات، بیشتر خواهد بود. بیشتر کودکان به بازی‌درمانی و حمایت‌های عاطفی واکنش مثبت نشان می‌دهند. برای مثال کودکی که دچار کمبود توجه است، با دریافت توجه مناسب از سوی اطرافیان می‌تواند تا حد زیادی این آسیب را بهبود دهد.

اگر تمرکز درمان بر ارتقای مهارت‌های پایه‌ای باشد و با مداخلات مناسب، این مهارت‌ها تقویت شوند، آسیب‌های واردشده به کودک به‌مرور زمان کاهش می‌یابد. در صورتی که این آسیب‌ها درمان نشوند می‌توانند به تدریج بزرگ‌تر و پیچیده‌تر شوند. بنابراین مداخلات درمانی به‌ویژه در سال‌های اولیه زندگی می‌تواند نقش کلیدی در بهبود وضعیت روانی کودک ایفا کند و از اثرات بلندمدت آسیب‌ها جلوگیری کند.

آگاهی و آموزش خانواده‌ها چه تأثیری در بهبود وضعیت کودکان دارد؟

آگاهی و آموزش خانواده‌ها نقش بسیار مهمی در بهبود وضعیت روانی کودکان دارد اما این آگاهی باید با دقت و حساسیت همراه باشد. خانواده‌ها باید از پیگیری مشکلات کودکان به‌طور بی‌دلیل بپرهیزند و از وسواس فکری و اضطراب ناشی از بررسی بیش از حد وضعیت روانی و جسمی کودکان خود اجتناب نمایند. سلامت روان کودک نسبت به سلامت جسمانی پیچیده‌تر است و هرگونه بررسی بی‌مورد می‌تواند باعث ایجاد فشارهای روانی بیشتر برای کودک شود. بنابراین آگاهی در والدین باید همراه با آرامش باشد تا از ایجاد اضطراب و نگرانی بی‌جا جلوگیری کند.

از سوی دیگر، برخی والدین ممکن است دچار سهل‌انگاری شوند و مسائل روانی کودک را نادیده بگیرند یا حل مشکلات را به آینده موکول کنند. این رویکرد می‌تواند به‌مرور زمان، مشکلات کودک را پیچیده‌تر کرده و آسیب‌های بیشتری به او وارد کند. بنابراین نیاز است والدین در مواجهه با علائم روانی کودک، به موقع اقدام کرده و در صورت لزوم از خدمات مشاوره‌ای و درمانی استفاده کنند تا مشکلات به صورت مناسب و به موقع برطرف شوند.

وقتی در خانواده ناهنجاری هایی مانند خشونت علیه کودک وجود دارد برای کودک مشکلات جدی به همراه خواهد داشت اما والدی که دست به خشونت می‌زند قطعا خود محصول نوعی آسیب است. آیا مدارس نباید نسبت به این موارد حساسیت به خرج دهند؟

بله، مدارس و نهادهای آموزشی باید نسبت به مشکلات خانوادگی مانند خشونت علیه کودک حساسیت بیشتری نشان دهند.

تصور این‌که فقط والدین، مسئول تربیت و مراقبت از کودکان هستند اشتباه است؛ اطرافیان و نهادهای مختلف نیز در فرآیند رشد کودک نقش دارند. گاهی اوقات کودکی در محیطی آسیب‌زا و خطرناک زندگی می‌کند؛ جایی که ادامه زندگی در آن محیط ممکن است صدمات جدی به روان و سلامت او وارد کند. در چنین شرایطی، لازم است که نهادهای اجتماعی و آموزشی مداخله کرده و کودک را از این محیط خارج کنند.

برای مثال، اگر کودکی در معرض خشونت فیزیکی یا سوءاستفاده‌های جنسی قرار دارد، خروج فوری او از آن محیط ضروری است و نمی‌توان انتظار داشت که کودک به‌راحتی درمان شود، بدون آن‌که ابتدا از محیط آسیب‌زا خارج شود. همچنین در خانواده‌هایی که خشونت و بگومگوهای پیوسته بین والدین وجود دارد، آسیب‌های روانی به فرزندان بیشتر از والدین می‌رسد. این موضوع باید موردتوجه والدین قرار گیرد و از قرار گرفتن کودکان در معرض چنین شرایطی جلوگیری شود.

مدارس و دیگر نهادهای آموزشی و مددکاری باید شرایط کودکانی را که علائم اضطراب، استرس یا رفتارهای خاصی از خود نشان می‌دهند بررسی کنند و در صورت لزوم مداخلات لازم را انجام دهند. این مداخلات می‌تواند شامل ارجاع به مشاوره، روان‌درمانی یا حتی مداخلات قانونی برای حفظ امنیت کودک باشد.

بیماری‌های روانتنی در بزرگسالان نیز میتواند ناشی از اتفاقات دوران کودکی باشد؟

بله، بیماری‌های روان‌تنی در بزرگسالان می‌تواند ناشی از اتفاقات دوران کودکی باشد، اما باید توجه داشت که این بیماری‌ها با بیماری‌های روانی تفاوت دارند. بیماری‌های روان‌تنی به شرایطی اطلاق می‌شود که در آن، استرس‌ها یا مشکلات روانی به بیماری‌های جسمانی تبدیل می‌شوند، بدون این‌که علت فیزیکی مشخصی برای آن‌ها پیدا شود. در این حالت، فرد به دلیل استرس و مشکلات روانی ممکن است دچار علائم جسمی مانند بیماری‌های معده، روده، فشارخون بالا و مشکلات دیگر شود که پس از کاهش یا رفع استرس، این علائم بهبود می‌یابند.

اما مشکلاتی که در دوران کودکی ایجاد می‌شود، بیشتر جنبه روانی دارند و در رفتار و احساسات فرد نمود پیدا می‌کنند. به عنوان مثال، اگر کودکی در معرض خشونت یا سوءاستفاده قرار گیرد ممکن است در دوران نوجوانی یا بزرگسالی، دچار رفتارهای خودآزارانه مانند خودزنی یا حتی دیگرآزاری و قلدری شود. این رفتارها اغلب ریشه در تجربیات ناخوشایند دوران کودکی دارند که به صورت ناآگاهانه در ذهن فرد باقی می‌مانند و بر رفتارهای او در آینده تأثیر می‌گذارند. بسیاری از مشکلات روان‌شناختی و رفتاری در بزرگسالی می‌توانند ریشه در تجربیات دوران کودکی داشته باشند و نیاز به درمان‌های روان‌شناختی و مداخلات تخصصی دارند.

کودکانی که در خانواده باثبات زندگی می‌کنند در آینده چه ویژگیهایی خواهند داشت؟

کودکانی که در خانواده باثبات زندگی می‌کنند در آینده ویژگی‌های مثبت زیادی خواهند داشت. این کودکان به دلیل داشتن دلبستگی ایمن و تجربه محیطی حمایت‌کننده و امن، معمولا اعتمادبه‌نفس بالایی دارند و عزت‌نفس آن‌ها تقویت می‌شود. این ویژگی‌ها موجب می‌شود که در آینده، توانایی مقابله با چالش‌ها و مشکلات را داشته باشند و روابط بهتری با اطرافیان خود برقرار کنند. از آن‌جا که این افراد اغلب از الگوهای مثبت اجتماعی بهره‌مند هستند، معمولا دوستان خوبی انتخاب می‌کنند و در روابط فردی و اجتماعی خود موفق‌ترند.

این افراد به دلیل ثبات عاطفی که تجربه کرده‌اند، قابل‌پیش‌بینی و اتکا هستند و به‌راحتی می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد. آن‌ها معمولا در مسائل آموزشی، خلاق‌تر عمل می‌کنند و در موقعیت‌های شغلی و زندگی شخصی موفق‌ترند. در زمینه‌های خانوادگی نیز به دلیل تربیت صحیح و تجربیات مثبت خود می‌توانند فرزندانشان را به خوبی تربیت کنند و محیطی آرام و حمایت‌کننده برای آن‌ها فراهم آورند.

البته این نکته را باید یادآوری کرد که هرچند شرایط خانوادگی و محیطی باثبات، تأثیر زیادی بر آینده فرد دارد اما این به آن معنی نیست که فردی که در شرایط نامساعد رشد کرده است، نمی‌تواند موفقیت‌های قابل‌توجهی به‌دست آورد. افرادی که در خانواده‌های بی‌ثبات یا با تجربیات ناگوار رشد کرده‌اند، ممکن است در بزرگسالی بتوانند از این تجربیات عبور کنند و زندگی سالم و موفقی داشته باشند.