شناسهٔ خبر: 69807004 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

در نشستی به مناسبت سالگرد درگذشت علامه طباطبایی مطرح شد؛

نوه علامه: علامه طباطبایی هرگز از سهم امام و سادات بهره نبردند/ کتاب «شهید جاوید» را به گوشه‌ای پرت کردند/ اموال علامه پس از انقلاب غصب شد

به ایشان عرض کردم: «آقا بابا! نظر شما در مورد دکتر شریعتی چیست؟» ایشان فقط یک جمله فرمودند: «مطالب اشتباه زیادی در کتب ایشان هست.»

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، شامگاه شنبه، ۲۶ آبان ۱۴۰۳، در خانۀ «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلاب‌هاوس، به‌ مناسبت چهل‌وسومین سالگرد درگذشت علامه سید محمدحسین طباطبایی (۲۴ آبان ۱۳۶۰) نشستی با عنوان «کیش مهر؛ علامه طباطبایی» با سخنرانی حجت‌الاسلام‌والمسلمین امیرحسین مناقبی، نوۀ دختری علامه، برگزار شد.

در جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها، که با اهتمام و پیگیری مجید تفرشی، مدیر و مؤسس خانۀ گفتارها، و اجرای محمدرضا مهاجری برگزار شد، امیرحسین مناقبی ضمن قرائت بخش‌هایی از زندگی‌نامۀ خودنوشت علامه و ذکر خاطراتی از ایشان، به زوایایی از نحوۀ تحصیل علم، امرار معاش، سبک زندگی و تعامل علامه با اطرافیان‌شان اشاره کرد. تواضع، مردم‌داری، خلوص و یکرنگی، توسل و اظهار ارادت به اهل‌بیت، دوری از سیاست، نظر علامه طباطبایی در مورد آثار مرحوم علی شریعتی، واکنش ایشان به کتاب «شهید جاوید»، غصب و مصادره اموال علامه، رابطۀ ایشان با شهید مرتضی مطهری و اهتمام ایشان به تدریس فلسفه در حوزه از نکات مهم و جالب توجه در صحبت‌های مناقبی بود.

مجید تفرشی در ابتدای جلسه با اشاره به زندگی و کارنامۀ علامه طباطبایی، ایشان را به‌حق علامه خواند و گفت: در روزگار قحطی علامه‌ها، هم به مفهوم علمی، هم معرفتی، هم اخلاقی و هم زندگی و نحوۀ زیست به‌راستی از عالمان زمانۀ خود بود. به همین دلیل، نام علامه طباطبایی به ‌عنوان انسانی وارسته، متواضع و فرهیخته به مفهوم واقعی کلمه و نه به مفهوم لغوی و دست‌مالی‌شدۀ آن می‌درخشد. به یقین و با کمال استحقاق، ایشان فخر ایران، فخر عالم تشیع، فخر جهان اسلام و فخر انسانیت لقب گرفته‌اند. جامعۀ ما، ایران ما، شیعۀ ما، اسلام ما و جهان ما نیازمند افرادی مثل علامه طباطبایی است و به همین دلیل هم خانۀ گفتارها گفت‌وگویی با نوۀ دختری ایشان ترتیب داد. چراکه ایشان صرف‌نظر از دانایی و آگاهی و معرفتی که نسبت به زندگی و کارنامه و زمانۀ علامه طباطبایی دارند، این امکان را برای ما فراهم می‌کنند که علامه طباطبایی را از روایتی دست‌اول و تجربه‌شده ببینیم و بشنویم.

در ادامه، خلاصه‌ای از بیانات حجت‌الاسلام‌والمسلمین امیرحسین مناقبی خواهد آمد. علاقه‌مندان می‌توانند برای اطلاع از تمامی مباحث طرح‌شده به آرشیو خانۀ گفتارها در کلاب‌هاوس مراجعه کنند و پوشۀ شنیداری این جلسه را بشنوند.

تولد علامه طباطبایی در تبریز

علامه طباطبایی یک زندگی‌نامۀ خودنوشت دارند که متن آن در اینترنت هم موجود است و من بخش‌هایی از آن را قرائت می‌کنم: «به‌سال ۱۲۸۱ شمسی، در تبریز در میان یک خانوادۀ عالم، به وجود آمده‌ام. در سن پنج‌سالگی مادر و در سن نه‌سالگی پدر را از دست دادم و به‌مناسبت این‌که کم‌وبیش مایۀ معاش داشتیم، سرپرست ما (وصی پدر) وضع زندگی ما (من و برادر کوچک‌تر از خودم را که داشتم) با هم نزد و تحت مراقبت و پرستاری یک نفر خادم و یک نفر خادمه قرار گرفتیم. کمی پس از درگذشت پدر، به مکتب و پس از چندی به مدرسه فرستاده شدیم و بالاخره به دست معلم خصوصی که به خانه می‌آمد، سپرده گشتیم و به این ترتیب تقریباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسی و تعلیمات ابتدایی بودیم.» ایشان در سال‌های ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۴ق به قرائت متونی مانند قرآن کریم، گلستان و بوستان سعدی، نصاب و اخلاق مصور و انوار سهیلی و تاریخ معجم و منشآت امیرنظام و ارشاد الحساب پرداختند و با زمینۀ دانشی غنی برای ادامۀ تحصیل به حوزۀ علمیۀ نجف عازم شدند.

تحصیل در حوزۀ علمیۀ نجف و آشنایی با بزرگان علم و دین

ایشان در سال ۱۳۰۴ق، به حوزۀ علمیۀ نجف وارد شدند. در آن‌جا درس خارج فقه را نزد علمای بزرگ دوران فراگرفتند: «به مجلس درس مرحوم آیت‌الله آقای شیخ محمدحسین اصفهانی (مشهور به کمپانی) حاضر شده، یک دوره خارج اصول که تقریباً شش سال طول کشید و چهار سال نیز خارج فقه معظم‌له درک نمودم و همچنین هشت سال در خارج فقه مرحوم آیت‌الله محمد حسین نائینی و یک دوره خارج اصول معظم‌له حضور یافتم و کمی نیز به خارج فقه مرحوم آیت‌الله آقای سیدابوالحسن اصفهانی رفتم. کلیات علم رجال را نیز پیش مرحوم آیت‌الله حجت کوه‌کمری رفتم.» ایشان در این دوران، علاوه‌ بر درس فلسفه که نزد سید حسین بادکوبه‌ای گذارند، به امر ایشان ریاضیات را نیز فراگرفت. در تابستان، که درس‌های حوزه تعطیل بود، ایشان امر استاد خویش را بجا آورد و با وجود شرایط دشوار و تابستان بسیار گرم نجف در کلاس‌های این درس حاضر شد. تحمل این دشواری‌ها نشان‌دهندۀ علاقۀ وافر علامه طباطبایی به دانش و یادگیری بود؛ آن‌چه امروز در میان طلاب و علما کمتر دیده می‌شود.

در واقع، روح علم در عمل و اخلاق و تقوای ایشان به‌تمام آشکار بود. فضایل اخلاقی ایشان بر کسی پوشیده نبود. بنده هجده سال با ایشان محشور بودم و به ‌جرأت می‌گویم هرچه به ایشان نزدیک‌تر می‌شدید شیداتر و شیفته‌تر می‌شدید. حتی در یکی ‌دو سال پایانی عمرشان، با وجود این‌که مدتی بیمار بودند و در بیمارستان بودند این تواضع و فروتنی را رعایت می‌کردند و کادر درمان را شیفتۀ خود کرده بودند.

مرحوم علامه طباطبایی مصداق کامل این صفت بودند که آدمی را متحول می‌کردند. دیدار چهرۀ نورانی ایشان واقعاً آدمی را متحول می‌کرد. خود ایشان همواره جمله‌ای داشتند و بارها آن را تکرار کردند که ما ابد در پیش داریم و هستیم که هستیم. ازاین‌رو، حضور ایشان واقعاً علم‌افزا بود و زندگی‌شان فلشی به‌ سوی معنویت و آخرت و ابدیت بود.

بازگشت به تبریز و دوران خسارت روحی

«سال ۱۳۱۴، براثر اختلال وضع معاش، ناگزیر به مراجعت شده، به زادگاه اصلی خود (تبریز) برگشتم و ده سال و خُرده‌ای در آن سامان به سر بردم که حقاً باید این‌ دوره را در زندگی خود دورۀ خسارت روحی بشمارم، زیرا بر اثر گرفتاری ضروری به معاشرت عمومی وسیلۀ تأمین معاش، که از مجرای فلاحت بود، از تدریس و تفکر علمی، جز مقداری بسیار ناچیز، بازمانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونی به سر می‌بردم.»

ایشان هرگز از سهم امام و سهم سادات بهره نبردند و همواره ممر معاش‌شان مبتنی‌بر درآمد حاصل از محصول زمین‌های کشاورزی موروثی‌شان در تبریز بود. هنگامی که در نجف دچار تنگی معاش می‌شوند با خود می‌اندیشند اگر در چند روز آتی مستمری از ایران نرسد چه باید بکند...

با بازگشت به تبریز وضعیت معاش علامه طباطبایی بسیار متفاوت و خوب می‌شود، زیرا وضعیت کشاورزی مناسب بوده است، اما نکته‌ای در تعبیر علامه طباطبایی دربارۀ این دوران از زندگی‌اش نهفته است. همان‌طور که در زندگی‌نامۀ خودنوشتشان اشاره کرده‌اند و ما آن را ذکر کردیم، ایشان این دوران را «دورۀ خسارت روحی» نامیدند. این درحالی است که ایشان در این دوران دو بار کتاب بحارالانوار مرحوم علامه محمد باقر مجلسی را خوانده‌اند و بر آن حاشیه نوشته‌اند؛ یعنی حدود ۱۱۰ جلد کتاب که دایره‌المعارف روایت شیعه است را طی این سال‌ها دو بار خوانده‌اند، اما باز هم از این دوران به «دوران خسارت روحی» تعبیر کرده‌اند، چراکه از تدریس و تفکر علمی بازمانده بودند.

تحولی درونی

مرحوم علامه طباطبایی در سال ۱۳۲۵ در قم سکنی گزیدند و دربارۀ احوال و شرایط خود می‌نویسند: «از سروسامان خود چشم پوشیده، زادگاه اصلی را ترک گفتم و متوجه حوزۀ قم گردیده، بساط زندگی را در این شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمی را از سر گرفتم و تاکنون، که اوایل سال ۱۳۴۱ می‌باشد، روزگار خود را در این سامان می‌گذرانم

علامه طباطبایی در ادامه نوشته‌اند: «در اوایل تحصیل که به صرف‌ونحو اشتغال داشتم، علاقۀ زیادی به ادامۀ تحصیل نداشتم و ازاین‌روی هرچه می‌خواندم نمی‌فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن، یکباره عنایت خدایی دامن‌گیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی‌تابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث را برابر می‌پنداشتم، بساط معاشرت غیراهل علم را به‌کلی برچیدم. در خوردوخواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی را به مطالعه می‌پرداختم.»

داستان این تحول به زمانی برمی‌گردد که فردی به نام استاد محمد برای تدریس ایشان و برادرشان به باغ آن‌ها می‌آمده است. روزی استاد به ایشان می‌گوید: چه فایده دارد که شما به من پول می‌دهید و من به شما درس می‌دهم، اما شما یاد نمی‌گیرید. علامه ناراحت و دل‌شکسته می‌شود و بر تپه‌ای در همان‌جا دو رکعت نماز حاجت می‌خوانند. ایشان فرمودند در قنوت با خدای خود رازونیاز کردم که خدایا من تلاشم را می‌کنم، اما ثمر نمی‌دهد. بعد فرمودند از تپه پایین نیامدم، مگر این‌که احساس کردم چیزی در درونم عوض شد و تحولی در من رخ داد و عنایت خداوند دامن‌گیر من شد. در خود نوعی شیفتگی و بی‌تابی به درس و تحصیل حس کردم.

ارادت مرحوم علامه به اهل بیت علیه‌السلام

مرحوم علامه هم به قرآن به ‌عنوان اسوه و الگو بسیار ارادت داشتند و هم به اهل‌بیت علیهم‌السلام. ایشان در مورد حضرت سیدالشهدا می‌فرمودند: «هر کمال و معنویتی که به هرکسی داده شده، از ناحیۀ حضرت سیدالشهدا داده‌اند. ما نمی‌دانیم پشت‌پرده چه خبر است، اما هر خبری که هست، همه‌کاره ابی‌عبدالله‌الحسین است.» در وصیت‌نامه‌ای که اخیراً از ایشان یافتم نوشته‌اند که اگر فوت من در غیرکربلا اتفاق افتاد، جنازۀ مرا به نجف و در غیر این صورت به قم حمل کنید. اگر فوت من در کربلا اتفاق افتاد، حتماً مرا در کربلا دفن کنید. سپس تأکید می‌کنند که اگر بدن من به یکی از عتبات عالیات؛ یعنی حرم‌های اهل‌بیت یا امامزاده‌ها یا امثال این‌ها، منتقل شد مرا در کفش‌کن در ورودی حرم دفن کنید. منظور این است که زوار از روی قبر ایشان رد شوند و این نهایت شیفتگی و شیدایی ایشان را نسبت به اهل‌بیت علیهم‌السلام نشان می‌دهد.

ایشان همواره تأکید داشتند که دو چیز را باید از عوام‌الناس یاد گرفت: یکی عزاداری و یکی زیارت. این دو را باید از مردم عامی یاد گرفت که چطور به سروسینۀ خود می‌زنند و چطور به بزرگان و امامان خود عرض ادب می‌کنند.

زمانی از ایشان پرسیدم: «آقا! گاهی که دل‌تان می‌گیرد چه می‌کنید؟» فرمودند: «من قرآن می‌خوانم.» بعدها، دیدم که یکی از دعاهایی که در ختم قرآن آمده این است که انسان از خداوند می‌خواهد یکی از صفاتش را این قرار دهد که حزنش را با قرآن مداوا کند. مرحوم علامه در حالت محزون خود به قرآن رجوع می‌کرد.

زمانی نیز که به حرم می‌رفتند به همراه مردم و در شلوغی‌ها پیش می‌رفتند. آخرین سالی که ایشان به مشهد مشرف شده بودند طلبه‌ای به نام آقای نوری در کنار علامه بودند که البته اکنون از روحانیون محترم هستند. ایشان می‌گفتند که حال علامه بسیار وخیم بود. ایشان را به‌زحمت به حرم بردیم و اصرار داشتند که جلوی ضریح بروند و به ضریح نزدیک شوند. آقای نوری به ایشان گفتند: حاج آقا شلوغ است. علامه فرمودند: من هم یکی از این شلوغی‌ها. خدا کمک کردند و ایشان نزدیک ضریح برده شده و عرض‌ ادبی کردند.

آشنایی با فلسفۀ غرب

از زمانی که من به خاطر دارم (قبل از به دنیا آمدن من هم این جریان برقرار بوده است) ایشان هر دو هفته یک بار به تهران می‌آمدند. سرما و گرما و زمستان و تابستان هم نداشت. این پیرمرد با بدنی لرزان، که حاصل ابتلا به پارکینسون بود، سوار بر اتوبوس به تهران می‌آمد. پدر من، ایشان را از گاراژ بوذرجمهوری برای صرف ناهار به منزل می‌آورد. عصر هنگام، راننده ایشان را به جلسۀ درس می‌بردند که تا مغرب طول می‌کشید. فردای آن روز هم همواره جلسه‌ای داشتند و سپس به قم برمی‌گشتند. مرحوم علامه در این جلسات، هم می‌آموختند و هم می‌آموزاندند. درواقع، این کانالی بود که ایشان با فلسفۀ غرب و عرفان شرق از طریق افرادی که زبان اصلی این معارف را بلد بودند آشنا می‌شدند. این خیلی عجیب است که کسی مانند علامه در آن دوره و زمانه چنین عمل کنند.

تدبیر در زندگی

معمولاً کسانی که اهل معنویت هستند از مسئلۀ اقتصادی و تدبیر در زندگی غافل می‌شوند، ولی مرحوم علامه طباطبایی این‌گونه نبودند. اوراق‌شان را هنوز دارم. تمام هزینه‌های‌شان را به‌دقت می‌نوشتند. خاطرم هست همیشه همۀ دخل‌وخرج را یادداشت می‌کردند. مثلاً به یاد دارم که در دفترشان می‌نوشتند دو قران یا سه قران به مستخدم خانه، مشهدی محمدعلی، داده‌اند یا پنج قران برای خرید خودکار هزینه کرده‌اند. زندگی ایشان حاصل دسترنج خودشان بود؛ دسترنجی که در آن سال‌ها به حق‌التألیف کتاب‌ها منحصر شده بود.

غصب اموال مرحوم علامه

علامه هنگامی که در قم بودند دچار مشکلات معیشتی بودند. این در حالی بود که در تبریز چنین نبود. درواقع، با آمدن ایشان از تبریز به قم تمام دارایی‌شان در تبریز باقی ماند و در قم در اتاقی مستأجر شدند. در این شرایط، ایشان ناچار شدند چند بار خانۀ خود را عوض کنند. تعدادی از مؤمنان به علامه پیشنهاد می‌دهند که برای ایشان خانه‌ای تهیه کنند، ولی ایشان به‌هیچ‌وجه نپذیرفتند. خودشان پیشنهاد دادند اگر می‌خواهید به ما کمک کنید اراضی زمین‌های مزروعی اجدادی ما در تبریز از ما بخرید که هم شما ملکی خریده باشید و هم دست ما باز شود. به این ترتیب، برخی از این زمین‌ها با خلوص نیت این بزرگواران خریده شد. اینان به‌ همراه مرحوم علامه شرکتی برای آبادانی این زمین‌ها به نام «زعفرانیه» تأسیس کردند که اکنون هم هنوز همین نام را دارد. متأسفانه پس از انقلاب، این زمین‌ها لغو مالکیت شد و این‌گونه اموال مرحوم علامه غصب گردید.

خودکارهای بیک و المیزان بدون نقطه

حدود سال‌های ۴۹ و ۵۰ که در مدرسۀ علوی درس می‌خواندم به قول امروزی‌ها چالشی راه افتاده بود که اگر کسی جوهر خودکار بیکی را تمام می‌کرد، پادشاه می‌شد و خلق‌الله دوروبرش می‌چرخیدند که چقدر درس خوانده و نوشته است. این مسئله مقام بالایی داشت. تنها کسی که پشت سر هم خودکار تمام‌شده با خود می‌آورد و دفترودستکی در مدرسه به هم زده بود من بودم. البته من اهل نگارش و تألیف نبودم، بلکه مرحوم علامه «تفسیر المیزان» را می‌نوشتند و ما هر وقت به منزل ایشان مشرف می‌شدیم به ایشان می‌چسبیدم و مراقب بودم که خودکارشان کی تمام می‌شود. مراقب بودم که مش ممدعلی خودکارها را دور نیندازد و من آن‌ها را برمی‌داشتم. به همین دلیل هم بسیار متوجه نوشتن ایشان بودم.

من یک بار به ایشان گفتم: «آقابابا! این نوشته‌های شما همه غلط است. سرتاپایش غلط است و اگر معلم ما باشد به شما صفر هم نمی‌دهد.» ایشان خندیدند و فرمودند: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه نوشته‌های شما اصلاً نقطه ندارد.» ایشان همواره هنگام نوشتن پشت سر هم می‌نوشتند و جلو می‌رفتند. ایشان خندیدند و گفتند: «پسرم! مطالب آن‌قدر سریع به ذهن من می‌رسد که تا بخواهم مکث کنم و نقطه بگذارم رشتۀ کلام از دستم خارج می‌شود. لذا من می‌نویسم و بعداً نقطه‌های آن را می‌گذارم.» من آن زمان متوجه نشدم این سخن به چه معناست و امروز اهمیت آن را می‌دانم. آن روز نمی‌دانستم کسی که روزی شانزده ساعت به‌ صورت مداوم و پیوسته می‌نویسد به چه معناست. به قول مرحوم شهید مطهری اگر حوزه صد سال با این تفسیرآموز (تفسیر المیزان) تعلیم ببیند بعد از صد سال معلوم می‌شود المیزان چیست. اکنون، برخی از اوراق اصلی المیزان که با خط خود علامه وجود دارد، بدون نقطه است.

خصوصیات اخلاقی علامه طباطبایی

یکی از مهم‌ترین خصلت‌های ایشان این بود که ظاهر و باطن‌شان یکی بود. اصلاً تظاهر در وجود ایشان نبود. همانی بود که نشان می‌داد. مادر من زمانی تعریف می‌کردند که علامه قصد داشتند به دیوار خانه‌شان در قم کاغذدیواری بزنند. مرحوم شهید قدوسی، داماد ایشان، ناراحت بودند و می‌گفتند آقا! این کار را نکنید. دقت کنید که حدود ۷۰ سال پیش در حوزۀ قم کاغذ دیواری از فرهنگ آخوندی بسیار دور بوده است. به مرحوم علامه می‌گفتند اگر شما کاغذدیواری بزنید برای شما خوب نیست. ایشان فرمودند که «آقای قدوسی من دوست دارم دیوار منزلم کاغذدیواری داشته باشد، هرکسی وجوهات می‌آورده و به من می‌داده است دیگر نیاورد.» می‌خواهم بگویم این‌گونه ظاهر و باطن یکی بودند. همچنین، تواضع، فروتنی و مهربانی در ذات ایشان بود.

پاسبان و قرآن

به خاطر دارم که گاهی برای پیاده‌روی به چشمه اعلای احمدآباد می‌رفتیم و من در آن زمان در خدمت‌شان بودم. حدود سال‌های ۵۸ و ۵۹ بود و مردم اعم از خانم‌ها و آقایان برای پیاده‌روی به آن‌جا می‌آمدند. اوایل انقلاب بود و خیلی از خانم‌ها هم حجاب نداشتند. من خودم با دیدن این وضعیت خجالت می‌کشیدم. وضعیت برای یک روحانی شاید خیلی مناسب نبود؛ اما علامه راحت می‌نشستند کنار آب و اصلاً انگار نه انگار دور و اطراف‌شان افراد هستند و سرشان پایین بود و به آب نگاه می‌کردند. یادم هست در مسیر یک خانمی آمدند و یک سوال خیلی پیش‌ پا افتاده از ایشان پرسید؛ اما مرحوم علامه با آن مراتب علمی هفت هشت دقیقه برای این خانم آرام و راحت توضیح دادند.

برکت وجودی ایشان واقعاً آدمی را به حیرت وامی‌داشت. شخصی که فکر می‌کنم پاسبان بود نزد ایشان آمده بود و قرآنی هم با خود آورده بود که مرحوم علامه خوب و بد آن را بنویسند تا زمانی که استخاره می‌کنند از آن بهره ببرند. تصور کنید که علامه طباطبایی، صاحب المیزان، ساعت‌ها نشسته بود و خوب، بد و میانۀ استخاره را روی تمام صفحات آن قرآن نوشته و توضیح داده بود. برخی از بستگان ما گفتند روزی این پاسبان، که گویا در آن زمان ستوان شده بود، با آن قرآن به منزل ورثۀ مرحوم علامه رفته بود و گفته بود این همان قرآنی است که علامه روی آن نوشته است. شما این قرآن را به شش میلیون تومان از من بخرید. البته آن‌ها قرآن را نخریده بودند. با آن شخص و نیتش کاری نداریم، ولی این اهمیت دارد که مرحوم علامه چگونه با صبر و حوصله پاسخ این فرد را داده بود و برایش حاشیه‌نویسی کرده بود. چنین کارهایی عادی نیست و باید روح آدمی به جای دیگری وصل باشد که این چنین وقت و نیرو بگذارد.

رابطۀ علامه طباطبایی و مرحوم مطهری

همان روزی که مرحوم مطهری ترور شدند، من خدمت آقای طباطبایی رفتم و دیدم که ایشان حال‌شان مساعد نیست و اساساً حال عجیبی داشتند. مانند آدمی که دائماً می‌خواهد گریه کند و روی پای خود بند نباشد. ایشان در مصاحبه‌شان هم دربارۀ مرحوم مطهری هم گفته‌اند که «وقتی آقای مطهری به مجلس درس من می‌آمد به حال رقص درمی‌آمدم، چون می‌دانستم هیچ مطلبی از بین نمی‌رود.» این ارتباط مرحوم مطهری با مرحوم علامه از زمان درس ایشان تا آخرین روزی که ایشان به رحمت خدا رفتند ادامه داشت.

نظر علامه در مورد کتاب «شهید جاوید» و کتاب‌های دکتر شریعتی

دربارۀ رابطۀ مرحوم علامه و نویسندۀ کتاب «شهید جاوید» از مرحوم علامه مستقیماً چیزی نشنیدم، اما خاطره‌ای در این باب از ایشان دارم که نشان می‌دهد چقدر با این کتاب و مبنای آن مخالف بودند. یعنی تنها باری که من شنیدم مرحوم علامه عصبانی شدند و کاری که نشان‌دهندۀ عصبانیت است انجام داده باشند این مورد بود:

مرحوم علامه یک روز متوجه پسرخالۀ من، مرحوم محمدحسن قدوسی، شدند که در زمان جنگ شهید شد. علامه طباطبایی ایشان را در حال خواندن کتاب «شهید جاوید» دیده بود. مرحوم علامه این کتاب را گرفته بودند و به گوشه‌ای پرت کرده بودند. این برخورد ایشان نشان‌دهندۀ موضع‌شان در برابر محتوای کتاب دربارۀ اهل‌بیت بود. البته عرض کردم که در مورد شخص مرحوم آقای نجف‌آبادی، نویسندۀ کتاب، چیزی از ایشان نشنیدم و ندیدم.

من در سن ۱۵- ۱۶ سالگی و در اوایل انقلاب شیفتۀ دکتر شریعتی بودم و کتاب‌های ایشان را تهیه کرده بودم؛ پدر و مادرم هم اگرچه مخالفت می‌کردند، ولی تأثیری نداشت. یک بار مادرم گفت امیرحسین از علامه هم در این رابطه سوال کنم. بنده به ایشان عرض کردم: «آقا بابا! نظر شما در مورد دکتر شریعتی چیست؟» ایشان فقط یک جمله فرمودند: «مطالب اشتباه زیادی در کتب ایشان هست.» همین را گفتند و دیگر چیزی نگفتند. کلاً ایشان خیلی کم صحبت می‌کردند. با همین یک جملۀ علامه که در آن استدلالی هم نبود، من این‌قدر تحت تأثیر قرار گرفتم که کتاب‌های دکتر شریعتی را کنار گذاشتم.

علامه طباطبایی؛ عامل پیوند آیین تشیع و زبان فارسی

مجید تفرشی در ادامه سخنان حجت‌الاسلام و المسلمین مناقبی گفت: دربارۀ علامه طباطبایی صحبت زیاد شده و کتاب زیاد نوشته شده است. ولی آن‌چه اهمیت دارد این است که خصوصیات اخلاقی و نحوۀ زیست‌شان تکرارنشدنی است. چه از جنبۀ علمی، چه از جنبۀ دینی، چه از جنبۀ اخلاقی و چه از جنبۀ محصول معرفتی یا فرهنگی که ایشان تولید کرده‌اند ایشان واقعاً نادره ‌دوران هستند، ولی متأسفانه هم خود آدم‌ها هم تربیت‌شان هم جامعه و هم محیط آموزشی و محیط اشتغال به آدم‌ها یاد نمی‌دهد که مانند علامه زندگی کنند. درواقع، زندگیِ براساس مصلحت‌اندیشی و به‌اصطلاح اولویت ‌دادن به موقعیت‌های گذرا باعث شده که زی و نحوۀ زیست شخصی و علمی علامه طباطبایی و امثال علامه طباطبایی مغفول بماند و نادیده گرفته شود. امروز، کمتر کسی رغبت و جرأت می‌کند این‌گونه زندگی کند و این چیزی است که باید در کنار زندگی علمی و معرفتی و فرهنگی علامه به آن توجه داشت.

ایشان سوای جنبۀ دینی و تفسیر و عرفان و حکمت که سرآمد روزگار خود بوده‌اند، اشعاری دارند که، برخلاف زبان علم‌شان که عربی بوده است، کاملاً و تماماً فارسی است مانند همین شعر «کیش مهر» که یکی از شاهکارهای شعر کلاسیک ماست. این مهم است که یک عالمی عالم‌زاده با زبان علمی عربی شعری سروده‌اند که حتی یک کلمۀ عربی در آن نیست.

در پایان، مجید تفرشی به وجوه مختلف زندگی علامه طباطبایی اشاره و خاطرنشان کرد: بحث علامه طباطبایی برای ما ایرانیان شیعه و فارسی‌زبان یک وجه علمی، یک وجه دینی و یک وجه اخلاقی و معرفتی دارد، ولی شاید زندگی علامه طباطبایی بدون این‌که حتی خودشان ادعایی در این زمینه داشته باشند نشانگر وحدت و هم‌نشینی دو رکن حاکمیت و مالکیت و هویت فرهنگی و ملی ایران است و آن مسئلۀ آیین تشیع و زبان فارسی است. به نظر من، اگر بخواهیم یکی از ارکان و یکی از نمودها و نمادهای این هم‌نشینی مبارک زبان فارسی و آیین تشیع را نام ببریم قطعاً یکی از آن‌ها علامه طباطبایی است. باید به یاد داشت که در موضوع زبان فارسی، بزرگانی در حفظ و اهمیت و اهتمام زبان فارسی کوشیدند که شماری از آن‌ها از میان ترک‌ها و آذربایجانی‌ها بودند از جمله خانم دکتر ژاله آموزگار، دکتر محمدعلی موحد، حسن انوری و دکتر، استاد محمدحسین شهریار و قطعاً یکی از نام‌آورترین آن‌ها مرحوم استاد بزرگوار علامه طباطبایی است.

۲۳۲۵۹