مطابق معمول همیشه چهرههای زیادی حضور دارند. اغلب آنها صبحانه را از خانه فرهنگ و نشر گویا آغاز کردهاند. دورهمی خوبی است. از اهالی هنر تا اهالی فرهنگ و اندیشه همراه شدهاند. بانی خیر این کتابگردیهای ۱۰ساله، احمد مسجدجامعی هم همهجا هست. صبحانه فرصت خوبی است برای تازهشدن دیدارها. برخی از ناشران از همان ابتدا همراهند و همگام. قرار از همان زیر پل کریمخان و گذرگاه کتابی آن مکان آغاز میشود. ثالث، نگاه، زیتون، قدیانی، بنفشه، سبز کوثر، تلویزیون اینترنتی کتاب، چشمه و... جزء جاهایی بود که دیدیم. از نکات جالبی که حین کتابگردی دیده میشد، خاطراتی بود که یا از گذشته کتابگردی از زبان اهالی فرهنگ شنیده میشد، یا نکته و نظری درباره کتابی و نویسندهای و شرح حالی. در میانه این سفر یکروزه کم نشنیدم از حالواحوال این مترجم و آن ناشر، آن نویسنده و آن پژوهشگرِ دیگر که حالشان وخیم است یا مشکل دارند. این کنار هم نشستنها ایجاد فرصتی است برای یادکردن و جویای احوال شدن؛ چیزی که در این زمانه شلوغ کمتر مورد توجه قرار میگیرد. انتشارات نگاه بودیم که گفتند 10 سال پیش با افتتاح این محل سوت آغاز کتابگردیها نواخته شده است. ناشری که آرشیو بسیار جالبی از کتابهای هفته قدیمی تا انواع کارتهای پستال را در کتابفروشیاش داشت. ناشری که با کمک سیاستگذاران همعصرش امکان ایستادن و ادامه راه را داشته است. در میانه راه خیلیها میآمدند و میرفتند. دکتر امیرخانی، رئیس فعلی سازمان اسناد و کتابخانه ملی، و دکتر بروجردی، رئیس اسبق آنجا، رائد فریدزاده، معاونت سینمایی، نادره رضایی، معاون هنری و نیکنام حسینپور، روابطعمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مهرشاد کاظمی، جعفریه، سهیل محمودی، یلدا یزدانی، علیرضا تابش و... همگی جزء همراهان این کتابگردی بودند.
بعد از یک مصاحبه اینترنتی که از شبکه دوم سیما به شکل زنده پخش شد و آقایان مسجدجامعی و امیرخانی در آن حضور داشتند، برنامه ظهر، اتحادیه ناشران بود که جمع کثیری از ناشران آنجا حضور داشتند. جایی که قرار بود وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به این جمع بپیوندد که به دلیل اهمیت حضور در خارج از تهران ایشان به کتابگردی در شهرستان اسلامشهر رفتند و در این محل حضور نیافتند. ناشران زیادی دعوت اتحادیه را پذیرفته بودند. گفتوگوهای زیادی در جریان بود و مهمترین و پرتکرارترین مسائل ناشران بعد از ممیزی و سانسور کتاب و زمان طولانی بازبینی در ارشاد، مسائل صنفی و بیمههای نویسندگان و ناشران بود. مسئله نویسندگان و مصنفانی که روزبهروز زندگی بر آنها تنگتر میشود و درآمدشان کفاف حتی گذراندن بیماریهایشان را هم نمیدهد؛ موضوعی که میبایست جزء دغدغههای سیاستگذاران فرهنگی باشد. در این جلسه، احمد مسجدجامعی در سخنانی به موضوع فروشگاههای کتاب و دسترسپذیری آنها برای همگان اشاره کرد و فروش کتابهای درسی در سنوات گذشته را مهمترین عامل برای آشنایی خانوادهها با کتاب و کتابفروشیها برشمرد؛ چیزی که با تجمیع آموزشوپرورش، از دست ناشران و کتابفروشیها خارج شد.
مرحله دوم کتابگردی در راسته کتابفروشان خیابان انقلاب گذشت؛ جایی که خاطرات همه ما از کتابخریدنها را بههمراه دارد. لابهلای انواع دستفروشهای خیابان انقلاب راهی مییافتیم تا به کتابفروشیها سر بزنیم. دستفروشهایی که یا جوراب و کلاه میفروختند یا عکس این نویسنده و آن سیاستمدار را که در بسیاری از خانهها عکس یک نویسنده بیش از کتابهایش یافت میشود. جاهایی هم که کتابها برای فروش چیده شده بود یا همان کتابهایی بود که پشت ویترینها هست اما به شکل غیرقانونی چاپ شده و ضمیمه هربار پرسش از قیمت این کتابها، به عنوان ضرورت برای خرید این کتاب بهجای آنچه در کتابفروشی هست، بدون سانسور بودن کتاب است. در میان این فروشندگان، از زن و مرد و دختر جوان هستند تا مجروح جنگی روی ویلچر نشستهای که امور زندگیاش با دستفروشی میگشت. در انتشارات بختیاری بود که انواع نقشهها از ایران و جهان خودنمایی میکرد. انتشاراتی که کارش با جغرافیا ارتباط داشت و دغدغه مدیرانش برافرازی پرچم و نام ایران بود. دغدغهشان هم تشکیل موزه خلیج فارس در حیاط انتشاراتشان تا شاید نقشههای متعدد ایران و خلیج تا همیشه فارس را بتوانند در آنها به نمایش بگذارند. ایشان برای این مهم، مطالبه کمک از شهرداری داشتند. حوالی ساعت پنج از جمع جدا شدم. در شرایطی که خودم میخواستم به دوستان ناشرم در خارج از محدودههای یادشده سری بزنم و جمع باقیمانده به دنبال نشر سارا در ایرانشهر بودند. هرچند من به نشر اطراف با مدیریت موفق زن توانمند، خانم نفیسه مرشدزاده نرسیدم، اما این توفیق را یافتم که ارتباط احمد مسجدجامعی با ایشان را برقرار کنم. دغدغه اصلیام این بود که در این کتابگردی زنان توانمند عرصه نشر را هم باید دید و مسائلشان را که کم هم نیست، باید شناخت. یک روز فرهنگی با بوی کتابها برایم خاطرهانگیز بود. خصوصا آنهایی که مثل توس و نیلوفر همان قفسههای قدیمی و همان چیدمان روی هم کتاب را نگه داشته بودند و میشد لابهلای کتابها نفس کشید و زنده بودنشان را زندگی کرد.