شناسهٔ خبر: 69755932 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

با سعدی در گلستان ؛ باب اول حکایت سی و پنجم : تا توانی درونِ کس مخراش / کاندر این راه خارها باشد (+صدا)

با طایفهٔ بزرگان به کشتی‌در، نشسته بودم. زَورقی در پیِ ما غرق شد، دو برادر به گِردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دو را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم.

صاحب‌خبر -

عصر ایران ــ با طایفهٔ بزرگان به کشتی‌در، نشسته بودم. زَورقی در پیِ ما غرق شد، دو برادر به گِردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دو را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم. ملّاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید، آن دیگر هلاک شد.

این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر بشنوید

 

گفتم: بقیّتِ عمرش نمانده بود، از این سبب در گرفتنِ او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل.

 

ملاح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی یقین است، و دگر میل خاطر من به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشاند، و از دست آن دگر تازیانه‌ای خورده‌ام در طفلی.

 

گفتم: صَدَقَ اللهُ: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ و مَنْ أَساءَ فَعَلَیْهٰا.

 

تا توانی درونِ کس مخراش

کاندر این راه خارها باشد

 

کارِ درویشِ مستمند بر آر

که تو را نیز کارها باشد