ریحانهسادات سعیدی
استاد دانشگاه یاسوج، متخصص قلبی که بعد از طرح تخصص در همان استان ماند و مانند برادرانش به آمریکا نرفت، سرش را بریدند و روی سینهاش در معرض نمایش گذاشتند. به قول دوستانی همین یک عنوان کافی است تا به شما به عنوان یک پزشک پناهندگی بدهند؛ چون جانتان در خطر است.
از آنجایی آغاز میکنم که دائم برای گفتنش فکر میکنم: چرا؟
یعنی چطور میشود وقتی چنین اتفاق هولناک و مغایر ارزشهای انسانیای رخ میدهد، بهجای دیدن روندی که باعث این اتفاق شده و پیداکردن الگوهایی که در آن مؤثر هستند، صرفا دنبال چسب زخمی برای ساکتکردن قضیه میگردیم؟ حقیقت این است که وقتی میزان خشونت به این سطح میرسد که فرد به کشتن هم کفاف نمیدهد و سر بریده به دست، در محیط مجازی دنبال تأیید میگردد (و تأیید هم میشود)، یعنی خیلی دیر شده است. یعنی خیلیوقت است که اشتباه به قضیه نگاه میکنیم. خیلیوقت است که گوشمان را گرفتهایم و وعدهای دادهایم و فکر کردهایم با همینها حل میشود. خیلیوقت است راه را اشتباه رفتهایم. این اتفاق ثمره همین چند صباح گذشته و یک اتفاق نادر نیست.
خبر قتل پزشکان طرحی، جزء آن دسته از اخباری است که سالی چند بار میشنویم.
سالی چند جوان باسواد و متخصص به قتلگاه فرستاده میشوند، از همان ارزشگذاری اشتباه «جان ناقابل» برمیآید. همان «قربانیساختن»، ارزشمندترین دارایی ماست که تمام جهان حول محورش ساخته شده است؛ یعنی «جان آدمی». البته در این چند سال خبر از مرگ «غیرخودخواسته» پزشکان طرحی درباره مرگ «متخصصان و هیئتعلمی» هم شنیده شد. از چاقوخوردن و جراحتهای دست جراحی که باعث ازکارافتادگیاش شده تا قتل استاد و متخصص قلب هیئتعلمی یاسوج.
ای مسئولان گرامی!
با خود فکر کردهاید که چه نتیجهای گرفتید و چه هدفگذاری کردید؟ و چه حاصل آن شد؟
غیر از اینکه راهحل شما افزایش ورودی شد تا تعداد کم خروجی زندهماندهها برایتان دردسر نشود؟
بستن راه خرید تعهدات هم جوابیه شما به احساس ترس و یأس و ناامیدی جامعه پزشکان بود!
نتیجهاش چه شد؟
چند روز پیش فردی از یاسوج که معلوم است آنقدر تریبون داشته که گزارشی درباره خبر فوت برادر مرحومش در خبرگزاری جنوب فارس رفته (البته همانروز اصل خبر را پاک کردهاند، ولی خبرش در سرچ گوگل هست). او با تصور قصور پزشکی و عدم رسیدگی دلخواه خود به پرونده، خودش را محق میبیند که از اسلحهاش استفاده کند، تیری در قلب دکتر بزند و احساس کند حالش هنوز خوب نیست پس سر دکتر را هم ببرد و روی سینهاش بگذارد.
دلش که خنک شد، از زحماتش در محیط مجازی پست بگذارد و صدآفرین بگیرد!
یک بار با هم مرور کنیم شاید چرای این اتفاق را پیدا کنیم. چرا این جنایت اتفاق افتاد؟ شکایت قصور پزشکی که پرونده براساس آن تشکیل شده، چه بوده است؟ طبق گزارش خود خانواده، مرحوم با درد قفسه سینه مراجعه میکند، داروی اورژانسی میگیرد، با شک به سکته قلبی بستریاش میکنند، در روند بستری بدحال میشود، احیا میشود و به احیا پاسخ نمیدهد و پزشکی در اورژانس خبر فوت را به همراه میدهد. شکایت از نبود پزشک «متخصص قلب» بالای سر بیمار است که «جراحی قلب باز» در صورت لزوم انجام نداده است! این عین گزارش است. بگذریم از پستهای قاتل که محتوایش «گرفتن رگ سیاتیک قلب برادرش بوده و دکترها سوزنزدن در بیمارستان و کشتنش».
این گزارش به شما چه میگوید؟
۱- میزان دسترسی یک فرد به قدرت (از تریبون رسمی روزنامه تا داشتن اسلحه جنگی) علیرغم نداشتن میزان دانش و سواد حداقلی
۲- میزان عدم اطلاع و دانش خانواده بیمار از روندهای بیمارستانی
۳- میزان بیاعتمادی به دادرسی عادلانه
۴- بیارزشبودن جان انسان.
هر فردی با هر میزان دانشی، اگر فکر میکند حقش پایمال شده، میتواند شکایت کند. همانطورکه اینجا هم اتفاق افتاد. این نکته خوب ماجراست. بعدش چه؟ بعد از شکایت غیر از ابلاغ اعتبار نداشتن شکایت چه کاری از طرف نهاد ذیربط انجام شد؟ توضیحی داده شد؟ کلاس آموزشی برگزار شد؟
یا فرد مثل بسیاری که پرونده مشابهی داشتند، با خشمی مضاعف رها شد در جامعه تا خودش یا بفهمد چرا حق با اون نیست یا برود مطالبهاش را مستقیم از همان پزشک بستاند! که البته نتیجهاش طیفی است از بدترین اتفاقها (مانند این قتل) تا اتفاقی که تبدیل به روزمره ما در بیمارستان شده است.
اصلا میدانید اگر شبی در بیمارستانهای دولتی دعوا و بزنبزن نشود، جزء اتفاقات خوب و نادر است؟
بماند که سؤالهای دیگرمان در این مورد بیجواب مانده؛ اینکه با چه معیاری امکان دسترسی به اسلحه و قدرت در افراد جامعه مهیا میشود؟ کجای کار اشتباه است که فردی در این سطح از دانش، صاحب چنین سطحی از قدرت میشود؟ از همین فرد قاتل تا فلان جامعهشناس. در ادامه میشود هزاران سؤال پرسید؛ هرچند گاهی پرسشگری درباره آنها غیرممکن است.
اهمیتنداشتن «جان آدمیزاد» چیزی جز اعتصاب، فرار، مهاجرت، خودکشی، دگرکشی و در بهترین حالت خانهنشینی یا تغییر شغل نیروی متخصص به ارمغان نمیآورد.
مسئولان گرامی!
اهمیت اعتراض را بدانید. صدای اعتراض یعنی وجود کسانی که هنوز امیدی به گفتوگو دارند و زنده ماندهاند. فرصت دهید، بشنوید، کمک بخواهید.