شناسهٔ خبر: 69716159 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایمنا | لینک خبر

۲۴ هزار قصه از آسمان؛

می‌دانی فدایی شدن یعنی چه؟

نوبت من است که سکوت کنم و حالا نوبت اوست که بپرسد: می‌دانید فدایی شدن یعنی چه؟، می‌گویم نه و توضیح می‌دهد: اطلاعاتی که ما از شهادت برادرم به‌دست آوردیم این بود که هنگام شهادت ۱۷ ساله بود و در عملیات بدر فدایی هم رزمانش شده بود تا آن‌ها به مبارزه‌شان ادامه بدهند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری ایمنا، مثل همیشه بعد از پیامک بازی‌های معمول برای هماهنگی، تلفن را برداشتم و تماس گرفتم، مثل همیشه چند بوق خورد و به عادت نامعمول خانمی با صدای زیبایی تلفن را برداشت؛ ویدا برزگر فرجی، خواهر کوچک‌تر شهید دانش‌آموز شهید منوچهر برزگر فرجی، مثل همه روزها در طول عمر خبرنگاری‌ام در این لحظه به خصوص نمی‌دانم به خانواده شهدا چه بگویم، بگویم برایمان از شهید بگویید؟ از دنیای بعد از شهید بگویید؟ از خودتان بگویید وقتی امروز در کوچه‌های منتهی به فراموشی جامعه عبور می‌کنید؟ بگویم چه شد که شهید رفت؟ یا اطلاعات آماری بپرسم که اگر خودش ۱۴ ساله بود روحش چند ساله بود که ماندن در قفس این دنیا را تاب نیاورد و کبوترانه به دیدار پروردگار رفت؟

این موقع‌ها آدم عنایت خدا و صبر جمیل خانواده‌های شهدا را می‌بیند؛ اینجور وقت‌ها که خودشان شروع به صحبت می‌کنند و این‌بار هم به رسم دیگر اوقات خانم برزگر اظهار می‌کند: پدر و مادرم راضی بودند که منوچهر برای دفاع از اسلام و ایران برود، هرچند خودش هم برای اعزام شدن شناسنامه‌اش را دستکاری کرده بود.

می‌گویم از ویژگی‌های شهید بیشتر برایمان بگویید، و اینطور ادامه می‌دهد: نمی‌دانم از ویژگی‌های برادرم چه بگویم یا چطور توصیف کنم، از همه نظر اخلاقش عالی بود، کسی را از خود نمی‌رنجاند و با همه با احترام حرف می‌زد و در کلام و احساسش صداقت داشت؛ وقتی کلاس اول دبستان بودم با من درس کار می‌کرد و درس‌ها را با آرامش برایم توضیح می‌داد، اگر چیزی را بلد نبودم دعوایم نمی‌کرد و با مهربانی کمکم می‌کرد تا بتوانم پاسخ بدهم.

می‌پرسم در ذهنتان چه خاطره‌ای از شهید پررنگ است؟ می‌گویند: خاطره خیلی زیاد است، اما هیچوقت فراموش نمی‌کردم که به من و خواهر بزرگ‌ترم توصیه می‌کردند بچه‌هایمان را در آینده آشنا با اهل بیت تربیت کنیم، دخترها را فاطمی و پسرها را حسینی، می‌گفتند حتماً اگر در آینده تربیت کودکی را به عهده گرفتید به نماز تشویقش کنید.

می‌دانی فدایی شدن یعنی چه؟

مصاحبه به اینجا که می‌رسد سخت‌ترین لحظات برای خبرنگار رقم می‌خورد؛ اینجا، دقیقاً همین نقطه‌ای که باید بپرسم شهید چگونه به شهادت رسید؟ خواهر شهید مکث می‌کند، می‌پرسم وقتی خبر شهادت شهید را شنیدید چه احساسی داشتید؟ پاسخ می‌دهد: ما نمی‌دانستیم که برادرم شهید شده است، هرجا دنبالش می‌رفتیم می‌گفتند اسمش در فهرست شهدا نیست، تا سال‌ها کارمان همین بود، یکی از همسایه‌ها می‌گفت در رادیو که اسرا صحبت می‌کردند صدایش را شنیده که اسم من را هم آورده و گفته خواهر کوچک‌تری دارم به نام ویدا، به همین دلیل ما فکر می‌کردیم اسیر شده است و سال‌ها چشم انتظار برگشتنش بودیم.

این خواهر شهید توضیح می‌دهد: زمانی که بعد از ۳۲ سال خبر دادند به‌عنوان شهید تفحص شده و بازگشته حالمان دگرگون شد، مادرم که بیمار بود از پا افتاد و ۲ ماه بعد از دنیا رفت.

حالا نوبت من است که سکوت کنم و حالا نوبت اوست که بپرسد: می‌دانید فدایی شدن یعنی چه؟، می‌گویم نه و می‌گوید: اطلاعاتی که ما از شهادتش به دست آوردیم این بود که هنگام شهادت ۱۷ ساله بود و در عملیات بدر فدایی هم رزمانش شده بود تا آن‌ها به مبارزه‌شان ادامه بدهند.

در ذهنم تکرار می‌شود: می‌دانی فدایی یعنی چه؟ نه، نمی‌دانم، هیچکس نمی‌داند، همه آن‌هایی که می‌دانند را هم مهر خاموشی بر لب زده‌اند تا مبادا فاش کنند آن راز مگوی آوینی را که بنا نیست در جهان جز به شرط خون فاش شود.

می‌دانی فدایی شدن یعنی چه؟

بعد از یکی دو سوال دیگر مثل همیشه تماس به پایان می‌رسد، مثل همیشه تلفن را سرجایش می‌گذارم و به دنبال تنظیم خبر می‌روم و مثل همیشه چیزی از شهید و خانواده محترمش در قلبم برای همیشه جا می‌ماند، اما تمام کارهای روزمره از روز مشخصی تا همیشه مثل همیشه باقی نمی‌ماند، مانند پسر دانش آموزی که یک روز صبح مثل همیشه نماز صبحش را خواند، کتاب‌هایش را مرتب کرد، مداد خواهر برادرهایش را برای رفتن به مدرسه تراش کرد، چهره نگران پدر مادرش را بوسید بند کفش‌هایش را بست و سوار مینی بوس اعزام شد، یک شب مانند همیشه سربندش را بست و از همرزمانش حلالیت خواست و یک روز برای همیشه جانش را در راه سربازی امام عصر (عج) فدا کرد و رفت، می‌دانی فدایی یعنی چه؟