شفقنا_ دنیایاقتصاد نوشت: زمانی که دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ بهقدرت رسید بهت، جهان و ایران را فرا گرفت. این بهت تنها از آن رو نبود که «پوپولیسم اقتدارگرا» در یک کشور غربی به قدرت رسیده بود –مدتها بود که نارضایتی از لیبرال دموکراسی و گرایش به پوپولیسم اقتدارگرا در اروپا و ایالاتمتحده روندی صعودی داشت– بلکه آنچه پیروزی دونالد ترامپ را خاص میکرد، این تناقض بود که انگارهای «غیرلیبرال» ردای قدرت را در کشوری که در همه سالهای پس از جنگ جهانی دوم جایگاه رهبری و حفاظت از «جهان لیبرال» را در اختیار داشت بر تن کرده بود.
با تکرار تاریخ در انتخابات ۲۰۲۴، بهت محسوس پیشین این بار جای خود را به ترکیبی از خوشبینی و بدبینی داده است. ما چگونه باید در میانه خوشبینی و بدبینی با دولت دوم دونالد ترامپ مواجه شویم؟ در سال ۲۰۱۶، بسیاری در واشنگتن و پایتختهای اروپایی معتقد بودند که اقتدارگرایی پوپولیستی دونالد ترامپ پدیدهای اپیزودیک است، به این معنی که بهجای شکلدهی به دورهای جدید، تنها قادر به خلق لحظههایی گذراست. این دیدگاه در تهران نیز طرفدار داشت و چنین بهنظر میرسید که نظام حکمرانی براساس همین نگرش، با تاکتیک تعلیق سیاست خارجی در قالب دستورکار نه جنگ و نه مذاکره، پرداخت هزینههای بالای اقتصادی «فشار حداکثری» دونالد ترامپ را تحمل کرد.
گرچه دلیل گزینش این رویکرد تعلیقی را میتوان براساس نگاه پیشگفته و نیز این واقعیت که این ایالاتمتحده بود که زیر میز برجام زده بود تا حدی توجیه کرد، اما شگفتانگیز آنجا بود که در یک ناسازگاری زمانی، در «بزنگاه بحرانی» اتمام اپیزود پوپولیسم در واشنگتن سیاست خارجی تهران از تعلیق خارج نشد و ماهعسل چهارساله ریاستجمهوری جو بایدن در چشم برهمزدنی به اتمام رسید.
تجربه دوره اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ موجب شده است تا انتخاب مجدد او، هم در ایران و هم در جهان، با طیفی از واکنشهای خوشبینانه و بدبینانه همراه شود. رهبران اقتدارگرایی همچون ولادیمیر پوتین از قدرتگیری مجدد او با رویی باز استقبال کردهاند، حال آنکه لیبرالهای آمریکایی و اروپایی با برق نگرانی در چشم نظارهگر سیر رویدادها هستند.
در ایران نیز برخی با تاکید بر رویکرد پراگماتیستی و تا حدی کاسبکارانه دونالد ترامپ در سیاست خارجی، مرزهای خوشبینی را تا آنجا گسترش میدهند که از دوره دوم ریاستجمهوری او به عنوان فرصتی تاریخی برای حل منازعه چند دههای ایران و آمریکا سخن میگویند؛ در همین حال، برخی دیگر با بدبینی نسبت به امکانپذیری تغییرات راهبردی در سیاست خارجی کشور نهتنها نگران بازگشت و تشدید فشار حداکثری، بلکه هراسان از سایه جنگ هستند.
چنانچه بپذیریم انگارهها، فراروایتهایی هستند که موضوعات بحثبرانگیز در یک زمان خاص را قالببندی میکنند، آنگاه فهم دلایل مختصات این «ایسمها» میتواند در تعیین شیوه صحیح مواجهه با آنها اثرگذار باشد.
پوپولیسم اقتدارگرا اغلب به بیماری لیبرال دموکراسی تشبیه میشود؛ اما این بیماری کجا را هدف میگیرد؟ در رایجترین تعریف، پوپولیسم انگارهای است مبتنی بر دوگانه آنتاگونیستی «مردمان خوب» در برابر «دیگران بد». بر این مبنا، گرچه تاکید پوپولیستها بر پیادهسازی «اراده عمومی» معمولا نوعی تئاتر دموکراسی است، اما آنها را نمیتوان لزوما ضددموکراسی دانست.
با این حال، فراروایت ذیل پوپولیسم اقتدارگرای غربی عمیقا غیرلیبرال است. تمایز میان دموکراسی و لیبرالیسم از جمله موضوعات کلیدی است که اغلب دستکم گرفته میشود. دموکراسی، فرآیندی برای انتخاب رهبران بوده و با مشارکت شهروندان در تعیین سرنوشتشان مرتبط است؛ اطلاق صفت دموکراتیک به یک دولت، دلالت اندکی در مورد قواعد حاکم بر هدایت سیاست داخلی و خارجی و قیود آن بهدست میدهد.
انگاره لیبرالیسم، در نقطه مقابل، ناظر بر هنجارهایی است که قدرت و روابط سیاسی را در داخل و خارج محدود میکند؛ لیبرالیسم در داخل از آزادیهای اساسی فردی، تکثرگرایی، چندفرهنگگرایی و بازارهای رقابتی و آزاد و در خارج از حقوق بشر، همکاریهای بینالمللی، حرکت آزادانه اندیشهها و نیروی کار و سرمایه حمایت میکند. پوپولیسم اقتدارگرا نقطه مقابل انگاره لیبرالیسم است و در داخل، بازگشت به ارزشهای سنتی و در خارج، جایگزینی جهانیشدن با ملیگرایی را دنبال میکند. متهم کردن حامیان مهاجرت، تجارت آزاد و جهانیشدن به دشمنی با مردم در لفاظیهای دونالد ترامپ از همین محوریت ملیگرایی در انگاره پوپولیسم اقتدارگرا ناشی میشود.
چنانچه بپذیریم مهمترین عارضه پوپولیسم اقتدارگرا تخفیف «دستورکار لیبرالی» و جایگزینی آن با ملیگرایی است، حدس زدن دلیل شکلگیری دوگانه خوشبینی-بدبینی در واکنش به پیروزی مجدد دونالد ترامپ چندان دشوار نیست. میتوان به عنوان یک آزادیخواه از فروریختن حفاظ ارزشی لیبرالدموکراسی ناخشنود و حتی ناامید بود، اما نمیتوان کتمان کرد که فاصلهگیری ایالاتمتحده از التزام به ارزشهای لیبرال و تمرکز بیشتر این کشور بر منافعش، در عمل فرصتهایی را برای کشورهایی که در خارج از چارچوب نظم لیبرال جهانی قرار داشته یا منتقد و مخالف این نظم بودهاند، فراهم میآورد.
تمایل برخی از شناختهشدهترین رهبران اقتدارگرای جهان به پیروزی دونالد ترامپ از همین مسیر قابل درک است: در غیاب دستورکار لیبرالی در ایالاتمتحده، بخش بزرگی از روابط بینالملل به حوزههایی از دادوستدهای غیرمشروط به نظام ارزشهای لیبرال فروکاسته میشود. این امر به آن معنی نیست که «دیگران بد» به جایگاه دوستی با ایالاتمتحده ارتقا مییابند، بلکه به معنای آن است که دونالد ترامپ همچون گذشته تلاش خواهد کرد در چارچوب بدهبستانهای-گاه حتی سست- مبتنی بر منافع عمدتا اقتصادی، روایتی ملیگرایانه و قهرمانانه را از مهار کمهزینه دیگران توسط خود به جامعه آمریکایی عرضه کند. البته نباید از نظر دور داشت که خلق این روایت مهار همچنان میتواند بهوسیله رنج ناشی از بهکارگیری زور در جهت تحریمهای اقتصادی و حتی آسیبهای نظامی انجام شود.
نگاهی به پویاییهای روابط بینالملل در دوره اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ نشان میدهد تنها کشورهایی توانستند از آوردگاههای اقتصادی-سیاسی آن دوره به سلامت عبور کنند که بهرغم شکافهای عمیق بین خود و ایالاتمتحده، از ورود به بدهبستانهای سیاسی با این کشور خودداری نکردند و دستکم تا جایی منافع متقابل را به رسمیت شناختند. بر همین منوال، دوره دوم ریاستجمهوری دونالد ترامپ تنها در صورتی میتواند فرصتی برای تنفس کشورمان فراهم آورد که بپذیریم راهبرد سیاست خارجی معلق پیشین با «منافع ملی» در تضاد بوده است. استفاده از شکافهای احتمالی دو سوی آتلانتیک حتما یک تاکتیک سیاسی بجاست، اما پازل روابط خارجی باید همچنان فراتر از خوشبینی و بدبینی، با نگاهی واقعگرایانه به روابط با آمریکا تکمیل شود؛ بین صفر و یک، فضای فراخی از بازیهای امکانپذیر با حاصل جمع مثبت وجود دارد که میتوان در صورت تصمیمگیری سیاسی از آن بهره گرفت.
به عنوان نکته پایانی باید توجه کرد که قدرتگیری پوپولیسم اقتدارگرا در جهان غرب میتواند تنها یک میانپرده در نمایش سیاست جهانی نباشد، بلکه ممکن است بهدلیل ریشههای عمیق اجتماعی موفق شود با جایگزینی همگرایی پس از جنگ جهانی دوم با واگرایی، مهمترین رخداد سیاسی-اقتصادی پس از پایان جنگ سرد را رقم بزند. کشور ما فرصتهای دوره همگرایی را با گزینش انزواگرایی از دست داد و از قافله توسعه نهتنها در سطح جهان بلکه در منطقه جا ماند. آیا نظام حکمرانی اکنون شجاعت پذیرش تغییرات راهبردی و استفاده از فرصتهای احتمالی دوره واگرایی را دارد؟