شناسهٔ خبر: 69700079 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: رجا | لینک خبر

ماجرای همخوانی سوره فیل با گلوی خشک در دل جنگ

محسن با تذکر امدادهای الهی، نیروها را به حرکت وا می‌داشت و هر وقت بچه ها بی تابی می کردند، آنها را با وعده نیروهای کمکی آرام می‌کرد، اما خبری نبود.

صاحب‌خبر -
به گزارش رجانیوز به نقل از جهان نیوز؛  در جریان عملیات بازی دراز، وزوایی با نیروهایش به سمت قله ۱۱۵۰ حرکت کردند. سربازان بعثی با سلاح های سبک و سنگین بر قله مسلط بودند و بچه ها را زمین گیر کرده بودند.
 
محسن با تذکر امدادهای الهی، نیروها را به حرکت وا می‌داشت و هر وقت بچه ها بی تابی می کردند، آنها را با وعده نیروهای کمکی آرام می کرد، اما خبری نبود.
 
آخر سر یکی از نیروها از کوره در رفت و صدایش را بلند کرد: «داری با این کارات مارو به کشتن میدی! کو این نیروهای کمکیت؟ ما رو چی فرض کردی؟».
 
محسن با آرامش بچه ها را دور هم جمع کرد و خودش سوره فیل را با آرامش خواند و از ما خواست همخوانی کنیم. با گلوی خشک و لب‌های خشکیده لحظه ای غرق این سوره شدیم و خود را در سال عام الفیل در محاصره فیل‌های ابرهه دیدیم.
 
وقتی به خود آمدیم، خبری از شلیک های مداوم دشمن نبود و گویی همه اسلحه ها از کار افتاده بود.
 
با قوت قلبی بهتر دوباره همخوانی کردیم، ناگهان یکی از بالگردهای خودی آمد و تانک عراقی را منهدم کرد و هم زمان دو بالگرد توپدار دشمن به هم خورده، متلاشی شدند.
 
با دیدن این معجزات نیرو گرفتیم و به دشمن تاختیم و تا غروب قله را پاکسازی کردیم و همان برادر پرخاش کننده، آمد و از محسن عذرخواهی کرد.
 
 
برگرفته از کتاب ققنوس فاتح
روایت شفاهی از سرگذشت سردار شهید محسن وزوایی