شناسهٔ خبر: 69690092 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

شهدای فارس در قاب ایرنا؛

ازدواج در رویای شهادت

شیراز - ایرنا - جوان بود و جویای پرواز، به رویای خود ایمان داشت و برای صعود لحظه‌های جوانی را می‌شمرد، محمد راز رویای خود را صادقانه گفته بود که سر ماندن ندارد اما با این همه فاطمه حاضر شد روزهای هجده سالگی خود را با او شریک شود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار ایرنا، برای پوشیدن لباس پاسداری بی‌قراری می‌کرد و می‌خواست زودتر سبزپوش شود چرا که می‌دانست راه پرواز از همین‌جا می‌گذرد؛ شهید محمد اسلامی جهرمی پرواز را در رویای صادقه دیده بود؛ ۲ سال پیش و در لباس پاسداری.

مادرش می‌گوید محمد پس از خدمت مقدس سربازی مدام برای پوشیدن لباس پاسداری بی‌قرار بود، صبر نداشت تا دوره آموزشی به پایان برسد و لحظه شماری می‌کرد تا مراحل قانونی لازم طی و زودتر سبز پوش شود.

او می‌گوید محمد بسیار اهل کتاب و مطالعه بود و اوقات فراغت او در دوره آموزشی پیش از پاسداری با مطالعه طی می‌شد، او چنان مشتاق شهادت بود که همکارانش نیز از این خواسته او آگاه شده بودند و دل‌نوشته‌شان روی صفحه نخست یا پایان کتاب‌های محمد، همه آرزوی شهادت برای او است.

محمد آخرین تولد پیش از شهادتش، با انتشار عکسی از خود، آرزوی شهادت کرده و نوشته بود: "از این تولدهای تکراری خسته‌ام".

مادر شهید ۲۱ ساله شیرازی می‌گوید: محمد بارها گفته‌ بود، اگر دعا می‌کنم، برای شهادت او باشد؛ او به یاد می‌آورد که محمد آخرین تولد پیش از شهادتش، با انتشار عکسی از خود، آرزوی شهادت کرده و نوشته بود: "از این تولدهای تکراری خسته‌ام".

این آرزوی مخلصانه و آرزوهایی که در صفحه نخست، "حلوای عروسی"، "عمار حلب"، "تب مژگان"، "نه"، "حیفا" و "شاخص‌های مکتب سلیمانی" و "قصه دلبری" نوشته شدند برای محقق شدن زیاد منتظر نماند.

خواستگاری متفاوت

جلسه نخست خواستگاری، بدون حضور محمد و با حضور پدر و مادر شهید برگزار شد، همسر شهید می‌گوید: همان هنگام که آنها از محمد می‌گفتند و خلقیات او را معرفی می‌کردند، در دل گفتم او شهید می‌شود.

موافقت‌های اولیه انجام شد و این‌بار محمد جوان برای خواستگاری از فاطمه به گفت‌وگو نشست.

او در همان ابتدا گفت من پاسدارم و مشخص نیست که چقدر در کنار هم خواهیم بود، او راز رویایی که پیشتر دیده بود را بیان کرد و اینکه دیده بزودی در لباس پاسداری شهید می‌شود.

اما فاطمه که به سبب خانواده، با شهد شهید و شهادت مانوسی بود، شنید و با محمد پاسدار همراه شد.

او به محمد گفت: هرچند دوری از شما برای من بسیار سخت و دشوار است، اما چنانکه می‌خواهی، برایت طلب شهادت می‌کنم، چرا که آرزویی بالاتر از آن نیست.

ازدواج در رویای شهادت

قاب عکس خندان

روزی پس از پیوند آسمانی ازدواج، فاطمه و محمد همراه و پدر و مادر خود به پابوس شاهچراغ (ع) رفتند و پس از زیارت، در صحن مصفای حرم چند عکس به یادگار گرفتند.

عکسی که امروز قابی ماندگار از لبخند محمد ساخته، یکی از آن عکس‌ها است، تصویری با لباس پاسداری که تازه داماد جوان به مادر داد و از او خواست تا هیچ جا از آن استفاده نکند، بگذارد برای شهادت. کمتر از پنج ماه بعد خیل مردم قدرشناس شیراز هم با شهید محمد همراه شده‌ بودند اما این بار برای "تشییع شهید امنیت شیراز".

تنها پنج ماه از عقد آنها می‌گذشت و قرار بود پس از پایان ماه محرم و صفر جشن ازدواج خود را برپا کنند، شب ۲۶ محرم بود (شهریور ماه ۱۴۰۱) که به روال بسیاری از شب‌ها، ماموریت یافتند تا در شهر گشت‌زنی کنند؛ به تپه شهدا و زیارت شهدای میانرود رفتند، به موکب‌های عزاداری سری زدند و در حال گشت زنی در یکی از خیابان‌های محله میانرود بودند که با خودرو تروریست‌ها، مورد هجوم قرار گرفتند، موتور محمد به کامیون پارک شده در گوشه خیابان برخورد کرد و رویای شهادت پاسدار ۲۱ ساله فارسی محقق شد.

حالا فاطمه مانده بود و افتخار همسر شهید بودن که با سری سرافراز آن را بر دوش می‌کشید؛ آرمان فاطمه و محمد شهید مشترک بود و حالا که مقاومت امت اسلامی نیازمند حمایت بود؛ بر مزار شهید اسلامی سفره نذر طلا برپا شد.

حلقه ازدواج فاطمه و شهید محمد درخشان‌تر از همیشه در این سفره نشست و همسر ۱۸ ساله شهید می‌گوید: "می‌دانم محمد این‌طور خوشحال‌تر است".

به وقت ۳۱۵

عشق شهید محمد اسلامی به سه‌ساله امام حسین (ع) زبانزد بود، طوری که رد پای رقیه (س) در هر جای زندگی او دیده می شد؛ از انگشتری که به دست می‌کرد، از قابی که به دیوار اتاقش زده بود، از پس زمینه گوشی، از هدیه‌هایی که روز میلاد سه ساله کربلا برای کودکان می‌خرید و شب‌های سوم محرم که برای او حال و هوایی دیگر داشت.

او که فرزند مدیر موسسه قرآنی مدینه‌النبی (ص) شیراز بود، از ابتدا با اهل بیت (ع) انس و الفت گرفته بود؛ پایبند عزای حسین (ع) بود و عاشق روضه رقیه خاتون سه ساله (س)، تا جایی که محمد در وصیت نامه کوتاهی که علیرضای نوجوان آن را در تخت خود یافت، خواسته بود تا پس از شهادت او را با لباس عزای حسینی دفن کنند و روضه رقیه خاتون بخوانند و خطاب به برادرش خواسته بود تا از از آن به بعد به جای او نیز سینه زن عزای حسینی باشد.

حالا مخاطبان زندگینامه شهید محمد اسلامی اگر با حروف ابجد آشنا باشند، می‌دانند که چرا عنوان این کتاب "به وقت ۳۱۵" است.

همه آنچه در این نوشته کوتاه آمد، برآمده از گفت‌وگوی نویسنده این کتاب با خبرنگار ایرنا و نقل گفته‌های همسر و مادر شهید در آیین بهره‌برداری از کتابخانه‌ای است که مزین به نام "شهید محمد اسلامی" در فرهنگسرای شهروند شیراز افتتاح شد.