شناسهٔ خبر: 69468470 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: فرارو | لینک خبر

مردانی که بازنگشتند؛ پزشکان معدن «هجدک» و «زمستان یورت» و کارگر معدن «پروده»

تا ۳۱ شهریور امسال، انفجار معدن زمستان یورت، تنها فاجعه‌ای بود که جامعه کارگری کشور، از عدد جانباخته‌هایش به عنوان یک شرمساری بزرگ برای دولت‌های ایران یاد می‌کرد. وقتی تعداد جسد‌هایی که از آوار معدن طبس بیرون آوردند، به ۴۹ تکه رسید و روز چهارم آبان هم، خبر فوت آخرین بازمانده فاجعه منتشر شد، مرگ ۵۳ کارگر در حادثه‌ای که نباید رخ می‌داد، رکورد جدیدی برای اثبات مظلومیت کارگران معادن زغال‌سنگ ایران ثبت کرد. در این ۱۴ سال اما، حادثه معدن هجدک کرمان، حکایتی غریب بود که هنوز هم به یاد آوردنش، قلب را می‌سوزاند.

صاحب‌خبر -

از سال ۱۳۸۹، صد‌ها حادثه در معادن زغال‌سنگ ایران اتفاق افتاد و در این حوادث، جان صد‌ها کارگر معدن از دست رفت. از بین اینها، ۳ حادثه، تلخ‌تر از بقیه بود؛ ۲۳ آذر ۱۳۸۹ تونل معدن هجدک کرمان فرو ریخت و ۴ کارگر زیر آوار معدن دفن شدند؛ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ معدن زمستان یورت آزادشهر منفجر شد و ۴۳ کارگر در آتش و دود انفجار سوختند و خفه شدند، ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ معدن پروده طبس منفجر شد و ۴۹ کارگر از سنگینی موج انفجار و غلظت مونوکسیدکربن، شکستند و نفس‌شان قطع شد، ۴ کارگری هم که از تونل معدن بیرون کشیده شدند و نیمه جان به تخت بیمارستان رسیدند، به دلیل جراحات شدید از دست رفتند و تعداد جانباختگان حادثه انفجار معدن طبس، ۶ روز پیش از چهلم حادثه به ۵۳ نفر رسید. دلیل هر سه حادثه، رعایت نشدن استاندارد‌های ایمنی و استفاده از تجهیزات فرسوده بود. تا ۳۱ شهریور امسال، انفجار معدن زمستان یورت، تنها فاجعه‌ای بود که جامعه کارگری کشور، از عدد جانباخته‌هایش به عنوان یک شرمساری بزرگ برای دولت‌های ایران یاد می‌کرد. وقتی تعداد جسد‌هایی که از آوار معدن طبس بیرون آوردند، به ۴۹ تکه رسید و روز چهارم آبان هم، خبر فوت آخرین بازمانده فاجعه منتشر شد، مرگ ۵۳ کارگر در حادثه‌ای که نباید رخ می‌داد، رکورد جدیدی برای اثبات مظلومیت کارگران معادن زغال‌سنگ ایران ثبت کرد. در این ۱۴ سال اما، حادثه معدن هجدک کرمان، حکایتی غریب بود که هنوز هم به یاد آوردنش، قلب را می‌سوزاند.

ارزش زغال‌سنگ از ارزش انسان بیشتر بود

به گزارش اعتماد، معدن زغال‌سنگ هجدک، ظهر ۲۳ آذر ۱۳۸۹ فرو ریخت. حسین گریکی‌پور، طیب ولیام، مسلم نخعی و حسن یزدی‌زاده که در زمان ریزش معدن، در عمق ۶۰۰ متری زمین مشغول برداشت زغال‌سنگ بودند، زیر آوار حبس شدند. حسین، اولین جنازه‌ای بود که همان ساعت‌های اول بیرون آمد. بعد از ۱۱۴ روز، امدادگران دو جسد از تونل هجدک بیرون آوردند و اعلام شد که زمان پیدا کردن جسد چهارم نامعلوم است. در این ۱۱۴ روز، بار‌ها اعلام شد که عملیات امداد به دلیل ساختار طبیعی منطقه با شکست مواجه شده و بار‌ها اعلام شد که این معدن از نظر تجهیزات و ایمنی مشکلی نداشته و دلیل ریزش معدن، ساختار طبیعی لایه‌های زغال‌سنگ بوده است. در این ۱۱۴ روز، عملیات امداد و نجات به مدت ۱۶ روز به دلیل فرا رسیدن عید نوروز تعطیل شد و امدادگران بعد از پایان تعطیلات نوروزی، جست‌وجوی اجساد را از سر گرفتند. در این ۱۱۴ روز، برای ذخیره زغال‌سنگی که در جریان عملیات امداد و نجات و حفاری کوه هدر می‌رود هم ابراز تاسف شد. روز ۶ دی ۱۳۸۹ و در حالی که گروه امداد و نجات در حال حفر تونلی از بالای کوه بود تا به صورت عمودی به محل حبس اجساد کارگران برسد، معاون سیاسی - امنیتی استانداری کرمان از توقف این حفاری خبر داد و گفت: «حفر تونل‌های جنبی را آغاز کرده‌ایم و خاکبرداری از بالای کوه متوقف شده، چون بر اساس محاسبات کارشناسان، این خاکبرداری طولانی مدت است و باعث از بین رفتن میلیون‌ها تن زغال‌سنگ می‌شود.»

دو فاجعه با یک چهره ثابت و دو رویکرد متفاوت

غریب بودن حکایت ریزش معدن زغال‌سنگ هجدک این است؛ تابستان سال ۱۳۸۹، حدود ۵ ماه قبل از ریزش معدن زغال‌سنگ هجدک، معدن مس و طلای سن خوزه شیلی بر سر ۳۳ کارگر فرو ریخته بود و کارگران در عمق ۷۰۰ متری زمین حبس شده بودند، اما آن طرف کره زمین، دولت شیلی با این فاجعه و قربانیانش جور دیگری رفتار کرد. ۱۷ روز بعد از ریزش معدن و به محض دریافت اولین علائم از زنده بودن کارگران، عملیات امداد و نجات و حفاری راه‌های منشعب به اتاق امن معدن آغاز شد. در حالی که مخارج اولیه امداد و نجات حدود ۲۰ میلیون دلار برآورد شده بود، رییس‌جمهوری شیلی مجوز نامحدود بودن هزینه برای نجات معدنکاران را صادر کرد. با پیشنهاد دولت شیلی، تیمی از ناسا (سازمان ملی هوانوردی و فضایی امریکا) به منطقه معدن اعزام شد و تجربیاتی مرتبط با امدادرسانی در حبس طولانی مدت در فضای بسته، طراحی و ساخت کپسول نجات نفربر و برنامه‌ریزی برای جیره غذایی و دارویی در اختیار امدادگران شیلیایی قرار داد. تونل‌های فرعی حفر شده به سمت اتاق امن معدن، راهی بود برای انتقال جیره آب و غذا و دارو و اکسیژن رسانی و امدادگران از طریق همین تونل‌های فرعی، دستگاه‌های فرستنده و گیرنده تصویر و صدا و ۳۳ رختخواب فشرده در بسته‌های به عرض حدود ۱۰ سانت برای کارگران محبوس فرستادند. عملیات امداد و نجات این ۳۳ کارگر، ۶۹ روز طول کشید و در این ۶۹ روز، رسانه‌های تصویری و مکتوب مهم جهان همچون CNN، گاردین، BBC، نیویورک تایمز، NBC، الجزیره، نیویورکر، PBS و آسوشیتدپرس بخشی از اخبار خود را به پوشش زنده عملیات امداد و نجات اختصاص دادند. در این ۶۹ روز، روسای جمهور و نخست‌وزیران ۱۳ کشور با رییس‌جمهور شیلی در تماس بودند و ضمن تقدیر از امدادگران، برای زنده ماندن معدنچیان محبوس ابراز امیدواری کردند و پاپ بندیکت شانزدهم هم با انتشار یک پیام ویدیویی به زبان اسپانیایی، برای موفقیت عملیات نجات دعا کرد. در روز پایانی عملیات نجات، رییس‌جمهوری شیلی به همراه همسرش در محل حادثه و در کنار گروه‌های امداد و نجات حضور داشت. ساعت ۱۱ و ۲۰ دقیقه شب ۱۲ اکتبر ۲۰۱۰، کپسول نجات نفربر، با سرعت یک متر در ثانیه وارد تونل شد و ساعت ۹ و ۵۶ دقیقه شب ۱۳ اکتبر آخرین معدنچی با همین کپسول از معدن بیرون آمد. طبق گزارش شبکه خبری CNN، پخش زنده خروج ۳۳ معدنکار از تونل معدن، یک میلیارد بیننده در سراسر جهان داشت. معدنکاران نجات یافته، بعد از دوره نقاهت، از سوی رییس‌جمهور شیلی به یک بازی دوستانه فوتبال، بازدید از کاخ ریاست‌جمهوری و حضور در مراسم افتتاح یک بزرگراه دعوت شدند و از دست رییس‌جمهور مدال گرفتند و هدایایی از جمله موتورسیکلت و بلیت سفر به جزایر یونان و بازدید از دیزنی‌لند دریافت کردند و در برنامه ویژه CNN با عنوان «قهرمانان» حاضر شدند. ده‌ها فیلم مستند و یک فیلم سینمایی از عملیات امداد و نجات معدنچیان و روایت‌شان از روز‌های حبس در عمق ۷۰۰ متری زمین ساخته شد و ثبت خاطرات‌شان به دنیای ادبیات هم رسید. کپسولی که معدنکاران را به سطح زمین برگردانده بود، امروز در میدان اصلی سانتیاگو و روبروی کاخ ریاست‌جمهوری شیلی نصب شده است.

دلیل بازخوانی همزمان زاویه‌هایی از فاجعه ریزش معدن هجدک و انفجار معدن زمستان یورت و معدن پروده طبس، همین است. گاهی کارکرد تکرار، از زجر رودررو شدن با جسد سوخته و شکسته و متورم کارگر معدن زغال‌سنگ، مهیب‌تر است.

این معدن نباید فعال می‌ماند، ولی ماند

۲۳ آذر ۱۳۸۹ که آوار معدن هجدک کرمان ۴ کارگر را جوانمرگ کرد، یک زن، پزشک معاینات کارگران معدن بود؛ خانم دکتر، همان روز‌های سیاه زمستان ۱۳۸۹، بدون نام حرف زد و حالا هم که بازنشسته شده می‌خواهد گمنام بماند. از خاطرات ۱۴ سال قبل، سایه محوی باقی مانده؛ مثلا اینکه بعد از شنیدن خبر ریزش معدن، هر کاری بوده را رها کرده و به سمت معدن رفته، مثلا اینکه خصلت زغال این معدن، خودسوزی و تولید گرمای مرگبار بود که امید به زنده ماندن ۴ کارگر دفن شده زیر آوار را به صفر می‌رساند، مثلا اینکه این معدن به دلیل ویژگی‌های طبیعی‌اش اصلا نباید این همه سال فعال می‌ماند ولی ماند، مثلا اینکه در اولین روز بعد از ریزش معدن، تیم نجات و کارگران و خانم دکتر فهمیدند که خانواده این ۴ کارگر باید به دنبال سنگ قبر باشند، مثلا اینکه جنازه حسین گریکی پور زودتر از بقیه پیدا شد آن هم به این دلیل که حسین با تقلا خودش را تا نزدیکی‌های درگاه معدن کشانده بود ولی در نهایت، پشت آواری که پی در پی می‌ریخت و مثل دیوار بالا می‌آمد، خفه شده بود.

همان سال، خانم دکتر برایم تعریف کرد که کارگران بخش استخراج و پیشروی که بیشترین حجم گرد زغال را نفس می‌کشند، چه زود از کارافتاده و ناتوان می‌شوند و ریه‌های تاول زده شان از چشم رادیوگرافی پنهان نمی‌ماند و گراف‌ها برای‌شان حکم سند مرگ دارد، چون پزشک معالج به محض مشاهده این گراف‌ها، دستور به خروج کارگر از تونل می‌دهد. سال ۱۳۸۹ حقوق یک کارگر بخش استخراج معدن زغال‌سنگ حدود ۴۰۰ هزار تومان بود ولی اگر با دستور پزشک معدن به محوطه بیرونی منتقل می‌شد، ۷۰ هزار تومان از حقوقش کم می‌کردند و این ۷۰ هزار تومان، برای آن زندگی‌های آشفته وابسته به تعداد نفس‌های کارگر معدن در دل لایه‌های زغال، خیلی پول بود. همان سال، خانم دکتر از شرمندگی‌هایش گفت وقتی در برابر التماس‌های کارگر معدنی که دیگر چیزی از ریه‌اش باقی نمانده، خودش را به نشنیدن می‌زند و حکم اخراج از تونل را امضا می‌کند در حالی که می‌داند صدای التماس کارگر بابت همین تفاوت ۷۰ هزار تومانی کار در داخل تونل و کار در بیرون تونل، مثل هوایی که نفس می‌کشد، همین قدر ناملموس، اما همین قدر ناگریز، تا اعماق ذهن و قلبش رسوخ خواهد کرد. حالا ۱۴ سال از فاجعه معدن هجدک گذشته و در آستانه تدارک بساط سوگی جدید برای کارگران معدن زغال و این‌بار برای جانباختگان معدن زغال پروده طبس، خانم دکتر می‌گوید که ۱۷ سال کار با کارگران معدن زغال‌سنگ، از او آدمی ساخت که امروز هیچ کسی جرات ندارد جلوی این پزشک بازنشسته، از زیاده‌خواهی کارگران معدن زغال‌سنگ بگوید.

«ما، هم کارگرای بخش استخراج و پیشروی و راسته تونل رو و هم کارگرایی که بیرون تونل کار می‌کردن رو معاینه می‌کردیم. بیماری‌های تنفسی و اسکلتی در کارگرای بخش استخراج و پیشروی، خیلی زیاد و خیلی شدید بود. کارگرای بخش استخراج و پیشروی، برای پیشروی و گسترش تونل و کارگاه استخراج، باید با پیکور سنگ می‌تراشیدن و آرک می‌زدن که کارگاه مقاوم بشه. این پیکورزنی، به اسکلت‌شون لرزه می‌انداخت و باعث فرسایش مفصل‌هاشون می‌شد. خیلی از کارگرا، به دلیل تنگی فضای کارگاه، مجبور بودن در حالت نشسته یا زانو زده پیکور بزنن که این وضعیت، آسیب بیشتری داشت، چون ارتعاش پیکور به اسکلت و استخونای جمع شده بدن‌شون وارد می‌شد. ما با موارد بسیار زیاد آرتروز زودرس، زانودرد‌های شدید، دیسک کمر، تغییر شکل مفاصل و سندرم رینود (کاهش چشمگیر جریان خون در رگ‌های دست یا پا) در این کارگرا مواجه بودیم. اغلب کارگرای بخش پیشروی و استخراج، به دلیل گرد زغالی که نفس می‌کشیدن دچار مشکل تنفسی بودن و ما، در معاینات می‌دیدیم که مجاری و بافت ریه‌شون تا چه حد تخریب شده و به مرحله فیبروز ریه رسیدن. کار سخت و سنگین در محیط تاریک معدن زغال‌سنگ باعث مشکلات روحی شدید می‌شد. اغلب کارگرا به دلیل ساعات طولانی کار در تاریکی، دچار کاهش بینایی می‌شدن و ما این کاهش بینایی رو در معاینات متوجه می‌شدیم. مثلا بینایی هر دو چشم باید به عدد ۱۲ می‌رسید ولی بینایی این کارگرا گاهی از ۱۰ هم کمتر بود...»

خانم دکتر، چند بار در دوران کارش به داخل تونل‌های معادن رفت و کارگاه و دویل دید.

«مهندس معادن، من رو به تونل معدنی برد که امن‌تر بود. در همون تونل امن هم متوجه شدم که یک کارگر وقتی ۷ یا ۸ ساعت در هر روز، در مکانی کار می‌کنه که هیچ نوری نداره و اطرافش، بسته و محصوره و هر لحظه با خطر ریزش و انفجار و گازگرفتگی تهدید میشه، هر چقدر هم که حقوق بگیره، باز هم احساس خفگی داره. با اونچه دیدم، دیگه دلم نمی‌خواست دوباره به اونجا برگردم. اون سال توی معدن هجدک، یک تونل عمودی هم داشتیم. از مهندس خواستم که از اون تونل هم بازدید کنم. به من گفت خانم دکتر شما نمی‌تونی به اون تونل بری، چون خیلی خطرناکه. ولی کارگرا هر روز در همون تونل کار می‌کردن.»

خانم دکتر، چند بار هم به خانه کارگرانی رفت که شدت بیماری، زمینگیرشان کرده بود در حدی که با پای خودشان نمی‌توانستند به دفاتر اداری و کارگزینی بروند و برای از کارافتادگی درخواست بدهند. خانم دکتر چند بار به خانه این کارگر‌ها رفت.

«اون زمان، کمیسیون پزشکی بابت ادامه فعالیت کارگر نظر می‌داد. من به خونه چند نفر از کارگرای زمینگیر رفتم تا بابت وضعیت‌شون به کمیسیون گزارش بدم. حدس می‌زدم چه خواهم دید ولی باز هم باورم نشد؛ خونه‌های بسیار ساده، بدون مبل و میز، یک تشکچه‌ای کنار دیوار برای نشستن مهمان و مریض هم توی همون فضا، روی زمین خوابیده بود و تختی در کار نبود. اینا، کارگرایی بودن که توان تنفس طبیعی نداشتن و باید با کپسول اکسیژن یا دستگاه اکسیژن‌ساز نفس می‌کشیدن. ما این کپسول یا دستگاه رو به امانت به خانواده می‌دادیم و به فاصله کوتاهی؛ بعد از فوت بیمار، کپسول یا دستگاه رو به ما برمی‌گردوندن. من وقتی به خونه‌های این کارگرا می‌رفتم متوجه شدم که چرا اصرار دارن حتما توی تونل کار کنن.»

هنوز هم تلخ‌ترین خاطره خانم دکتر از ۲۰ سال کار در معادن زغال‌سنگ، همان ریزش معدن هجدک است. ۱۴ سال از فاجعه ریزش معدن هجدک گذشته ولی خانم دکتر خیلی خوب یادش مانده که چند هفته بعد از بیرون آوردن جسد حسین - همان کارگری که پشت درگاه خروجی معدن پشت آوار جان داد - مسوولان شرکت زغال‌سنگ که از نفوذ به آوار مستاصل شده بودند، به خانواده‌های طیب و مسلم و حسن پیشنهاد دادند که عملیات جست‌وجوی اجساد متوقف شود و در عوض، سه سنگ قبر جلوی معدن نصب شود به یاد کارگران جانباخته که خانواده‌ها قبول نمی‌کنند و عملیات جست‌وجو متوقف نمی‌شود.

«چند شبانه‌روز، کنار ورودی معدن چادر زدیم و همون جا مستقر بودیم. وقتی اجساد رو بیرون آوردن و به پزشکی قانونی بردن، من باید برای تشخیص و تایید هویت گواهی می‌دادم. وقتی به پزشکی قانونی رفتم، دیدم که جسدا در حرارت زغال سوخته بودن و اصلا قابل تشخیص نبودن. صدور گواهی متوقف شد. از یک پزشک ژنتیک درخواست کردیم که از هر جسد نمونه DNA بگیره تا با مشخصات خانواده‌ها مطابقت بدیم و متوجه بشیم که هر جسد متعلق به کدوم خانواده است... گاهی وقتا میگم کاش آدم یک جا‌هایی کار نکنه...»

بیشتر از آنکه پزشک و بیمار باشیم، رفیق بودیم

دکتر فرشاد فرهادی، پزشک کارگران معدن زمستان یورت بود. از اواخر دهه ۱۳۷۰ و بعد از راه‌اندازی مطبش در آزادشهر، طبق یک قرارداد رسمی برای معاینات مستمر به معدن می‌رفت و در صورت وقوع حادثه منجر به فوت، گواهی خروج جسد از معدن می‌نوشت و به کارگران تازه وارد، کارت سلامت می‌داد. هنوز هم، بعد از ۱۳ سال بازنشستگی، بیشترین بیماران مطبش در آزاد شهر، کارگران معدن زغالند؛ بازنشسته‌ها، جوان‌ها، همسر و فرزندان‌شان. یادآوری خاطرات ۷ سال قبل و انفجار معدن زمستان یورت، آن هم در آستانه چهلم سوگی جدید، باز هم بغض به گلوی آقای دکتر انداخت. می‌گفت اصلا مگر می‌شود فراموش کرد؟ همان ۷ سال قبل، چند روز بعد از اینکه آخرین جسد از تونل معدن زمستان یورت بیرون آورده شد، مهم‌ترین تغییری که در آن ولوله غم و خشم به یاد اورد این بود که «قربانعلی» برای اولین‌بار در همه این ۲۰ سالی که آقای دکتر در آزادشهر مطب داشته، ۱۰ روز است که به مطب نیامده و احوالی از آقای دکتر نپرسیده. قربانعلی نصیروطن، پدر مرادعلی نصیروطن بود و مرادعلی، کارگر معدن زمستان یورت بود. مراد علی، آخرین جسدی بود که از تونل معدن زمستان یورت بیرون آوردند. ۱۰ روز طول کشید تا آخرین جسد را از تونل معدن بیرون آوردند و قربانعلی، همه این ۱۰ روز را تا سربالایی معدن زمستان یورت پیاده رفت و منتظر ماند تا جسد بچه‌اش را تحویل بگیرد. آخر هم، جسد بچه‌اش را تحویلش دادند؛ جنازه‌ای که نه سر داشت و نه دست.

«.. قربانعلی هنوزم هست. مریض منه. من پزشک خانواده شونم. قربانعلی و خانواده‌اش ۲۵ ساله که مریض منن...»

داغ پسرش سرد شده؟

«نه؛ خاطرات بچه‌اش همیشه براش زنده است، چون نوه‌ها و عروسش پیش خودش زندگی می‌کنن و هر روز که نوه‌هاش رو می‌بینه، داغ بچه‌اش تازه میشه. دیگه پیر شده. سنی ازش گذشته. نزدیک به ۸۰ سالشه. ولی هنوز به مطب میاد و احوالپرسی می‌کنه. مادر مرادعلی خیلی صبوره؛ شهربانو. من در این ۷ سال از این مادر هیچ ناله‌ای نشنیدم.»

دکتر فرهادی، امسال، دو بار از ایامی که برای کارگران معادن زغال‌سنگ شاهرود و دامغان و مینودشت و آزادشهر کار می‌کرد حرف زد؛ بار اول، دومین غروب بعد از انفجار معدن زغال پروده طبس بود؛ وقتی به مطب کوچکش در یکی از خیابان‌های آزادشهر رفتم و آقای دکتر، برای زندگی غمبار و پر از رنج کارگران معدن زغال اشک ریخت، بار دوم، دو شب قبل بود؛ ساعتی نزدیک به نیمه شب که پای تلفن از رنج ابدی فاجعه «زمستان یورت» و طعم خوش رفاقت‌هایش با کارگران معدن گفت و از حرمت نان و نمکی که از سفره محقرشان به او تعارف می‌کردند.

«کار معدن برای این بچه‌ها بسیار آسیب‌زاست. وقتی ۷ یا ۸ ساعت از روز در محیطی کار کنی که تنها روشناییش، نور چراغ قوه‌ای به پیشونیت باشه و اگر به هر دلیلی، این چراغ قوه خاموش بشه، دور تا دورت مثل قبر، تاریکی و سیاهی مطلقه، حتما در این فضا و شرایط دچار افسردگی شدید میشی. ثمره تنفس گرد زغال و گاز متان و گاز بوتان اونم به مدت ۷ یا ۸ ساعت در هر روز، بیماری تنفسیه. زمانی که برای معدن زمستان یورت کار می‌کردم، حدود ۴۰ مبتلای پنوموکونیوزیس نوع یک، دو و سه شناسایی کردم. این بیماری بر اثر رسوب و تجمع گرد سیلیس و زغال در ریه ایجاد میشه و غیر قابل درمانه. کارگر معدن زغال با اون پیکور سنگینی که هر روز به دست می‌گیره و با لرزشی که این پیکور سنگین در زمان استخراج زغال به کل بدنش وارد می‌کنه، به یک بیمار اسکلتی عضلانی تبدیل میشه. تمام کارگرای معدن، تجربه شکستگی و ضربه جسم سنگین و درد استخوانی دارن. خیلی‌هاشون به دلیل جابه‌جایی حجم سنگین زغال، دچار فتق میشن. اغلب‌شون سوء‌تغذیه دارن. در محل کار یک وعده غذای گرم بهشون میدن ولی کیفیت این غذا نامعلومه و ما نمی‌دونیم این کارگرا با این دریافتی‌های اندک و با گرونی مخارج زندگی، توان خرید کدوم گروه از مواد غذایی مفید رو دارن. ضعف جسمانی، ضعف سیستم بدنی و حتی بیماری‌های جسمی و اسکلتی و عضلانی‌شون نشون میده که این کارگرا حتی قادر به تهیه حداقل‌های نیاز‌های غذایی‌شون هم نیستن و از وضع بیماری‌ها و سلامت رو به تضعیف شون میشه فهمید که چرا به سراغ کار در معدن زغال‌سنگ و به سراغ سخت‌ترین، پرخطر‌ترین و سنگین کار در رسته مشاغل کارگری میان. حتما نیاز مالی و فشار هزینه‌های زندگی وادارشون می‌کنه به سمت معدن زغال بیان و اصرار کنن که حتما وارد بخش استخراج و پیشروی بشن تا با وجود سختی و خطرات زیاد، چند تومن مزد بیشتر بگیرن.»

غروب دوم مهر ماه، کمی من حرف می‌زدم و کمی، دکتر فرهادی. از مظلومیت کارگران معدن می‌گفتیم و هر دو می‌دانستیم که انفجار معدن پروده، آخرین نخواهد بود. دکتر فرهادی وسط حرف‌هایش بغض کرد و دست به چشم‌هایش برد ولی این بغض تا وقت خداحافظی دست از سرش برنداشت.

«زمانی که با کارگرای معدن کار می‌کردم، خانواده‌هاشون هم به مطبم می‌اومدن. همیشه به همسر و مادراشون می‌گفتم هر صبح که شوهر یا پسرتون بیدار میشه و برای یک لقمه نون حلال به معدن زغال‌سنگ میره، براش دعا کنین، چون رفتنش با خودشه ولی زنده برگشتنش با خداست. چرا باید این همه جوون زحمتکش در انفجار و ریزش معدن کشته بشن؟ چرا سیستم هشدار گاز و تهویه همیشه خرابه؟ معدن زغال، هم واحد بازرسی داره و هم واحد ایمنی. بازرس و مسوول ایمنی موظفن هر روز و قبل از اینکه کارگر وارد تونل بشه، ایمنی شرایط رو تایید کنن. وقتی این همه معدن منفجر میشه و این همه مرگ و مرگ و مرگ توی معادن زغال‌سنگ، نشون میده که واقعا ایمنی معدن تایید نشده، چون اصلا ایمنی بررسی نشده. چرا باید این همه زن و مادر و بچه و پدر عزادار داشته باشیم اونم فقط به این دلیل که نخواستیم برای ایمن‌سازی معادن‌مون خرج کنیم؟»

دکتر فرهادی، در سال‌هایی که به صورت موظف، پزشک معادن زغال‌سنگ بود، بار‌ها به معدن رفت و در عمق ۷۰۰ متری و ۸۰۰ متری زمین و در تونل‌های سرد و نمور و تاریک معدن به کارگاه‌ها و دویل‌ها سرک کشید و با بیل، زغال توی واگن ریخت و واگن‌های پر از ۷۰۰ کیلو زغال را هل داد و برای درک علت لرزش اسکلتی و استخوانی بیمارانش، پیکور ۱۵ کیلویی و ۲۰ کیلویی به دست گرفت و زغال از کوه تراشید و در حین تراش کوه، بوی گند گاز گوگردی که از لایه زغال برمی‌خاست را نفس کشید و تا چند روز تنفس دشوار داشت و همه اینها برای اینکه بداند چرا کارگر ۳۰ ساله می‌گوید برای ساکت کردن درد مزمن شانه و مچ و بازویی که هر روز ۷ ساعت پیکور به دست می‌لرزد، باید شیره بخورد و تریاک دود کند.

«من همه این کار‌ها رو کردم که بفهمم چرا میگن کار در معدن زغال، سخت‌ترین کار دنیاست... و فهمیدم.»

با این جمله، دکتر فرهادی دوباره به گریه افتاد. این جمله، پایان گفت‌وگوی حضوری ما بود.

برای شما چطور آقای دکتر؟ داغ زمستان یورت برای شما سرد شده؟ (این سوال را در گفت‌وگوی تلفنی از دکتر بازنشسته پرسیدم؛ دو شب قبل وقتی گفت که قربانعلی، ۷ سال بعد از فاجعه زمستان یورت، هنوز هم برای پسر جوانمرگش گریه می‌کند و هنوز هم سر مزارش می‌رود)

«مگه ممکنه؟ هر بار که از جلوی معدن رد میشم، هر بار که یک کارگر معدن به مطبم میاد، یا خیلی اوقات در تنهایی‌هام، به یاد اون روز و اون ساعتای خیلی خیلی بد می‌افتم. معدن، نزدیک ظهر منفجر شده بود. همون موقع هم به من خبر دادن. هنوز یادمه که چطور وقتی خبر رو شنیدم، همه چیز رو رها کردم و بدون اینکه روپوش مطبم رو عوض کنم، سوار ماشینم شدم و با بیشترین سرعتی که ماشینم توان داشت، به سمت معدن روندم. اصلا نفهمیدم چطور به معدن رسیدم. به غریبه‌ها اجازه ورود به محوطه نمی‌دادن. وقتی من رو شناختن، راه دادن و رفتم تا جلوی تونل. تا آخر شب جلوی معدن بودم. اون موقع، هیچ پزشکی جز من اونجا نبود و منم فقط گریه می‌کردم. تا ۶ ماه بعد از انفجار معدن، حالم بد بود. این بچه‌ها و خانواده‌هاشون، مریضای من بودن. من مدت طولانی توی معدن زغال‌سنگ کار می‌کردم. هم پزشک درمانگرشون بودم، هم پزشک طب کارشون بودم و هم رفیقشون بودم. من با این بچه‌ها سر یک سفره غذا می‌خوردم، توی خوابگاه‌شون می‌رفتم، باهاشون زندگی می‌کردم. اونا هم من رو پذیرفته بودن. برای بچه‌هاشون الگو شده بودم. حالا بین بچه‌هاشون، چندین پزشک و پرستار داریم. من ۱۳ سال قبل بازنشسته شدم ولی کارگرای معدن هنوز وقتی به مطبم میان به من میگن تو پدر ما هستی، میگن تو اگه توی این شهر نباشی ما یتیم می‌شیم. به من میگن ما دعا می‌کنیم که تو مطبت رو به شهر دیگه‌ای نبری، چون اگه تو از این شهر بری ما می‌میریم. همین احترام من رو توی این شهر نگه داشت. مگه ما چی می‌خواییم از زندگی؟»

دکتر فرهادی می‌گفت که در این ۲۵ سال نسخه‌های تلخی برای معدنکاران تجویز کرده؛ نسخه‌های تلخ برای معدنکاران سرطانی، برای معدنکارانی که از ریه‌شان چیزی باقی نمانده و باقی عمرشان باید به کپسول اکسیژن دوخته شود، برای معدنکاران مسلول، برای معدنکارانی که به آخر خط رسیده‌اند و دیگر هیچ نسخه‌ای شفای‌شان نمی‌دهد و باید با درد منتظر مرگ باشند.

دستیار آقای دکتر، خانمی بود که با صبر و لبخند، بیماران را نفر به نفر، نوبت می‌داد و به سمت مطب راهنمایی می‌کرد. این خانم، خواهر یک کارگر معدن زغال‌سنگ بود. کارگری که پدر دو فرزند بود و چند سال قبل، در دویل معدن بر اثر نشت گاز متان خفه شد.

جای وسایل‌شان بدجور خالی شده

وسایل ۵۳ کارگر جانباخته معدن پروده طبس را از خوابگاه جمع کرده‌اند و به خانوادهای‌شان تحویل داده‌اند. ابوالفضل می‌گوید بغض کارگر‌ها موقع جمع کردن این وسایل ترکید. می‌گوید زمان پیدا کردن جسد‌ها و کاور کردن جسد‌ها و بیرون فرستادن جسد‌ها با واگن‌های زغال‌کشی، هیچ کسی گریه نمی‌کرد. می‌گوید همه در سکوت فقط جسد را توی کاور می‌خواباندند و دو نفری یا سه نفری، سه طرف کاور را می‌گرفتند و تا ریل واگن‌ها و تا راسته تونل می‌آوردند و در همه این لحظه‌ها هیچ کسی گریه نمی‌کرد. ابوالفضل، یکی از اعضای تیم ۱۵ نفره‌ای است که تا سه روز بعد از انفجار معدن زغال پروده طبس، فقط توی تونل‌ها گشتند و آوار کنار زدند و جسد پیدا کردند. جسدها، دوستان ابوالفضل و این گروه ۱۵ نفره بودند؛ کارگرانی که سلام و خداحافظی‌شان به وقت تعویض شیفت‌های ۱۵ روزه، سر به سر می‌شد. ۵۳ نفر عدد کمی نبود. ابوالفضل در این ۱۷ سالی که کارگر معدن بوده و در همه سال‌های عمرش، این همه جسد ندیده بود و این همه جسد رفیق ندیده بود.

«شب که برای شیفت جدید به معدن رسیدیم، گفتن بلوک بی و سی انفجار شده. ما بچه‌های تخریب بودیم و گفتن شما بمونین. گفتن باهاتون کار داریم. چند ساعت پشت درگاه معدن نشستیم. نیم ساعت نیم ساعت هوا توی تونل فرستادن تا گاز مونوکسیدکربن خارج بشه. وقتی گاز تخلیه شد، گفتن برین داخل تونل جسد بیارین. از راسته رفتیم تا به کارگاه رسیدیم. کارگاهی که با گاز متان منفجر شده بود. از همون اول کارگاه جسدا رو دیدیم. کارگاه تخریب شده بود. کوه روی کارگاه خوابیده بود. واگنای زغال زیر تخته سنگا له شده بود. آوار رو کنار زدیم و صورت رفقامون معلوم شد. انقدر سنگ و زغال روی سر و تن‌شون ریخته بود که بدن‌شون از داخل ترکیده بود و له شده بودن. ظاهر بدن‌شون سالم بود. گرمای موج انفجار توی اون هوای مرطوب، جسدشون رو آب‌پز کرده بود. به یه کارگاه دیگه رفتیم. اونا با مونوکسید کربن کشته شده بودن. کارگاه سالم بود. هیچ آوار نبود. بعد از انفجار، مونوکسیدکربن توی هوا پخش شده بود و به این کارگاه رسیده بود. مونوکسیدکربن، بچه‌های این کارگاه رو مثل چوب خشک کرده بود. رنگ پوست‌شون رو برده بود. مثل مرغی که توی یخچال می‌ذاری و رنگش بر اثر سرمای یخچال تغییر می‌کنه. اینا ۱۱ نفر بودن. بی‌رنگ شده بودن. ما ۱۳ تا جسد بیرون آوردیم. هر روز حدود ۱۳ ساعت کار کردیم. حالم خوب نیست. مادرم گفت چرا رفتی توی تونل؟ اگه دوباره انفجار می‌شد و بچه‌هات یتیم می‌شدن چطور جواب می‌دادی؟ به مادرم گفتم برام دعا کن. حالم خوب نیست. حال هیچ کدوم‌مون خوب نیست.»