13 مهر، جمعهی گذشته، نماز جمعهی تهران به امامت آیتالله خامنهای در حالی برگزار شد که بسیاری گمان میکردند ممکن است اتفاق ناگواری در مصلای امام خمینی بیافتد. بعد از اتفاقاتی که در منطقه افتاده گروهی خبر حضور آیتالله خامنهای در این نماز را نشانهی اقتدار میدانستند و گروهی نگران بودند.
متن پیش رو گزارشی از دیدهها و شنیدههای خبرنگار انصافنیوز است که در این مراسم شرکت کرده است. او هم مانند مردمی که نگران بودند با ترس و تردید در این نماز حضور پیدا کرد. مشاهدات خبرنگار انصاف نیوز نشان میدهد جمعیت بسیار قابل ملاحظهای در این نماز شرکت داشتهاند؛ غالب جمعیت حداقل به لحاظ ظاهری شبیه به یکدیگر بودهاند و گروه گروه از استانها و شهرهای مختلف چندین ساعت در راه بودند تا به این نماز برسند. برخلاف خبرنگار انصاف نیوز گروهی از خبرنگاران این نماز جمعه را متکثر دیده بودند.
مترو صادقیه، ساعت 11
ساعت 11 صبح است. تقریبا یک ساعت دیگر نماز جمعهی تهران در مصلای امام خمینی به امامت آیتالله خامنهای اقامه میشود. برای رسیدن به نماز دیر است. گیتهای مترو صادقیه به سمت فرهنگسرا باز است و نیازی به استفاده از کارت مترو نیست. اینجا مترو بسیار خلوت است اما در همین خلوتی هم تعداد زنان چادری و مردانی که محاسن را نتراشیدهاند بیشتر است. بعضا حتی سیاه پوشیدهاند.
هنوز ترس و تردید حاصل از گمانهزنیهایی که در رسانهها و فضای مجازی میچرخید همراهم است. با جلو رفتن مترو بر تعداد خانمهای چادری اضافه میشد. بعضیها تسبیح به دست بودند و زیر لب ذکر میگفتند. دو زن مسن که چادرهای رنگ و رو رفتهای هم سر کرده بودند از آیندهی اسرائیل میگفتند: «این اسرائیلم از بین میره! چیزی از عمرش نمونده! دنیا دار مکافاته. الکی که نیست این همه بچه رو بکشه بعد هیچی به هیچی؟!»
هنوز رد رنگ شعارهای پاک شده روی دربهای مترو مشخص است.
زن لبهایش را به نشانهی تاسف کج میکند و ادامه میدهد: «من خیلی اخبارو نگا میکنم. حالا بعضیا میگن خبرای تلویزیون دروغه! الکیه این حرفا! ینی چی که دروغه؟!»
امروز روزشونه دیگه!
دو دختر جوان آن گوشهی مترو و مقابل این دو زن بیحجاب ایستاده بودند. هیچ برخورد یا تذکری هم صورت نگرفت.
یک دختر جوان هم روی صندلی درحال صحبت با تلفنش بود: «امروز روزشونه دیگه؛ اینجا پر فاطی کماندوئه»
برخورد پلیس با بیحجابی | تا دیروز خبری از پلیس روی سکوی مترو نبود
سکوی ایستگاه امام خمینی به سمت مصلا دیگر جمعیت به وضوح خودنمایی میکند. غالب نزدیک به صد درصد جمعیت زنان چادری بودند. گوشهای از ایستگاه چند دختر جوان بیحجاب ایستاده بودند. ماموران مترو تذکر دادند. بحثی در نگرفت اما دختر با غرولند شالش را سر کرد. انگار این تذکر مطابق عادت نبود. چند وقتی هست که دیگر ماموران مترو تذکر حجاب نمیدهند. پلیس هم روی سکوی مترو نمیآید.
مامور حفاظت مترو به این سوال که «آیا این تذکرات به دلیل مراسم امروز است یا خیر؟!» پاسخی نمیداد. انگار که به قدر کافی از سوی آن چند دختر جدی گرفته نشده بود. رفت و پلیس را آورد. پلیس با مهربانی و صمیمیت خیلی زیاد به دخترها تذکر میداد و هر طور شده پوششی سرشان میکرد. در همین حال همکارش در حال فیلمبرداری با گوشی تلفن همراهش بود.
پلیس: قبلا بهمون فحش میدادن الآن با شوخی و خنده سر میکنن!
انبوه جمعیت که به سختی وارد واگن شد پلیس مقابل در ایستاده بود و گلایههای زنی محجبه را میشنید. زن از پلیس میخواست با دختران بیحجاب و کمحجاب برخورد جدیتری داشته باشد.
مامور پلیس با لبخند پاسخ داد: با رفتار بد نمیشه! با نرمی و حرف خوب باید بهشون گفت. اینا هم دختر مائن دیگه! قبلا به ما فحش و فضیحت میدادن الآن از دور میبینن شالشون رو میندازن سرشون و با شوخی و خنده میگذرن!
فضایی همدلانه و یکدست
زن موافق نبود اما از مامور پلیس تشکر میکرد و خسته نباشید سرسختانهای میگفت. فضا خیلی همدلانه و یکدست شده بود. مامور پلیس هم در پاسخش میگفت: همین چادر شما باعث اقتدار ما و حفظ پرچم ماست. ما افتخار میکنیم.
در واگن به سختی بسته شد. زنی دستش را با پوستر سیدحسن نصرالله بلند کرده بود و تلاش در تهویهی هوای واگن داشت. صد در صد مطلق جمعیت به سمت مصلا میرفتند. مترو آنقدر شلوغ بود که از چند ایستگاه گذشت و توقفی نکرد.
«شهید راه ولایت بشیم صلوات»
در راه زنان دائم صلوات میفرستادند: «بر خامنهای، رهبر خوبان صلوات»، «برای سلامتی آقا امام زمان صلوات» و… زنی با خنده میگفت:«شهید راه ولایت بشیم صلوات»
«انگار دوتا ایران جداییم!»
زن مسنی با خندهی گلایهآمیزی میگفت: هیچوقت تا حالا دیده بودی تو مترو اینقدر صلوات بفرستن؟! راس گفتن «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». بحث تفاوت ظاهر مسافران مترو هم شد. دختری به شوخی در تایید بحث گفت: انگار دوتا ایران جداییم اصلا! زن مسن میگفت: خیلی از این بیحجابا هم آدمای خوبیان! نباید باهاشون بد حرف زد. من دیدم بعضی خانمای چادری خیلی بد حرف میزنن. بد نگاه میکنن. اون گناهش عیانه من شاید گناهم مخفی باشه!
اصلا نمیترسیم | من خیلی دوست دارم شهید بشَم
با چند دختر جوان چند کلمهای حرف زدم. یکیشان 28 ساله بود و دو نفر دیگر 22 ساله. راجع به احساس ترسم از حضور در این نماز جمعه گفتم و پرسیدم که آیا آنها هم چنین حسی دارند یا خیر؟!
دختر 28 ساله با تامل جواب داد: نه واقعا! آخه من خیلی دوست دارم شهید بشَم. همسرم هم همینه! ینی همیشه بهم میگه زینب دعا کن من شهید بشَم! میگفت شغل شوهرش طوریست که در معرض این اتفاق است.
از زینب پرسیدم مرگ در این شرایط را چطور شهادت میداند؟! و چطور میتواند مشتاق این امر باشد؟! زینب پاسخ داد: خب این نماز جمعه بیشتر یک عمل عقیدتیه تا عبادی. آره بنظرم شهادته. و پاسخش را اینطور ادامه داد: بستگی داره نگاهت به شهادت چطور باشه. من خودم به شخصه خیلی میترسم بمیرم. ینی همین جوری عادی و بیدلیل بمیرم. تو این شرایط امام عصر ما داره میاد نماز بخونه. امام بدون مامومش تنها میمونه. امام حسین هم موقع نماز ترک کردن.
دختر جوان دیگر هم میگفت از شهادت نمیترسد و با خنده ادامه میداد: تازه با خانواده اومدیم! بقیه خانوادهام هم جداگانه دارن میان!
دوستم در کرمان شهید شد
بحث به احتمال رخ دادن اتفاقی تروریستی مانند کرمان رسید. دختر جوان گفت:«اتفاقا من هم اونجا بودم. دوست من اونجا شهید شد. مسئول کاروان بود و انتهای کاروان راه میرفت. شهید شد. خیلی حس بدی بود ما خودمون دوستمون رو خاک کردیم.» تهرانی بود و همراه بسیج دانشگاهشان به کرمان رفته بود. با تمام این توصیفات با خنده میگفت که از حضور در این نماز جمعه و حتی مرگ نمیترسد.
نمازگزاران این نماز امتند یا ملت؟!
هر سهشان نمیترسیدند و باور خاصی هم برای حضور در این نماز داشتند. از آنها پرسیدم این حضور برایشان معنا یا بعد ملی هم دارد؟!
زینب گفت: نه نگاه من بیشتر امتیه! یعنی الآن بیشتر یه امتیم تا یه ملت! زینب معلم بود و به نظر درس حوزوی هم خوانده بود.
دختر جوانتر میگفت نگاه ملی کار آنها ناگزیر است و بلاخره بعد ملی هم دارد.
خطبه شروع شده بود و تعدادی در حال پیگیری خطبهها به صورت آنلاین و از گوشیهایشان بودند. دختری هندزفری را از گوشش درآورد تا اطرافیانش هم خطبهی رهبری را بشنوند.
قطار بالاخره در ایستگاه همت ایستاد
قطار در ایستگاه شهید همت ایستاد. جمعیت زیادی روانهی پله برقی شدند. تعدادی از معممین هم دیده میشدند. بسیاری با فرزندان خردسالشان آمده بودند.
چند نفری با اسپیکر در حال گوش دادن به خطبه بودند. چند سرباز مقابل خروجی مترو ایستاده بودند. پرچم ایران هم در دست مردم دیده شد. جمعیتی که برای نماز آمده بودند آنقدر زیاد بود که دو، سه ردیف ماشین کنار اتوبان همت پارک شده بودند. دختری بیحجاب هم روی پل بود اما هیچ تذکری نگرفت.
گروهی از دختران نوجوان چفیههایشان را روی چادرشان بسته بودند. مشهدی بودند و شب گذشته ساعت 9 به سمت تهران راه افتاده بودند. هیچ نشانی از خستگی در چهرهشان نبود.
پیرمردی در مسیر رفتن به سمت صف نمازگزاران به همراهش با ته لهجهی لری میگفت: نگا قدرت خدا! مِ را معمولیه نمِنِم بَرِم! و به گامهای پرشتابش به سمت مصلا اشاره میکرد.
مرد دیگری به دوستش میگفت این نماز بیشتر عقیدتیست تا عبادی.
ان الحیاه عقیده و الجهاد
نوشتههای قبلی پل عابر بر اتوبان همت رنگ شده بود. نوشتهای تازه با اسپری بر دیوارهی پل بود: انه الحیاه عقیده و الجهاد. حدیثیست نسبت داده شده به امام حسین که به اشتباه هم نوشته بود و به این معنی که زندگی داشتن عقیده و تلاش در راه آن است.
نمازگزاران در اتوبان هم صف کشیده بودند
صف نمازگزاران به هر سمتی کشیده شده و پر بود. از سمتی اطراف بنیاد حکمت اسلامی صدرا پر شده بود و از سمت دیگر اتوبان حکیم هم جا به جا صف نمازگزاران ایستاده بودند. تعدادی بر پستی و بلندی ایستاده بودند و شانس پیدا کردن جایی که اتصال با صف سایر نمازگران داشته باشد را پیدا نکرده بودند. صرفا برای حضور و گوش دادن آمده بودند. مامورانی از سپاه محمد رسولالله هم کناری ایستاده بودند.
چند ده اتوبوس از محلات مختلف تهران و اطراف تهران مردم را آورده بودند و کناری پارک کرده بودند. هوا خنکتر از تابستان بود اما آفتاب مستقیمش کم جان نبود. مردم زیر آفتاب صف تشکیل داده بودند. از پرچمها برای نوزادان و بچهها سایه ساخته بودند. سجادهی بعضیها هم همان پرچمها شده بود.
کودکی که پرچم ایران را سایهبان خود کرده بودرانندگان کنار ماشینهایشان سیگار میکشیدند تا نماز تمام شود. ماموران با لباس نظامی و غیرنظامی اطراف صف نمازگران به شکل محسوس و نامحسوسی مراقب بودند.
تعداد انگشت شماری از نمازگزاران پارچهای سفید مانند کفن بر تن کرده بودند.
راهپیمایی در تونل
بعد از پایان نماز مردم به سمت اتوبوسها، موتورهایشان، پارکینگ و یا مترو رفتند. جمعیت اطراف ایستگاه مترو اصلا جلو نمیرفت.
تعدادی از بچهها لباس نظامی تن کرده بودند. بعضی هم نشانی از این مراسم در لباسشان داشتند.
مادری در حال عکس گرفتن از دخترش در صف نمازگزارانگروهی به سمت تونل رفتند چون محل اتوبوسهایشان دورتر بود. خانمی که با گروهی شب گذشته از تبریز آمده بود میگفت اتوبوسشان بعد از تونل پارک شده است.
موتورهایی که رد میشدند و مردم پیاده در تونل هم شعار میدادند: لبیک یا خامنهای لبیک یاحسین است.
پیادهروی برای رسیدن به جایی که دسترسی به وسایل نقلیه ممکن شود زیاد شد. بالاخره نزدیک به پارک ساعی راهی پیدا کردم و از جمعیت جدا شدم. مقابل پارک ساعی هم یگانهای ویژهی فراجا ایستاده بودند.
«یه کمکی به ننه نمیکنی؟!»
زنی که در کنار خیابان ولیعصر گدایی و دستفروشی میکرد مشغول خوردن نانی به عنوان نهار بود. میگفت از نماز جمعه خبر داشته و میخواسته برود اما نتوانسته: چیزی(خوردنی) هم دادن؟! هر دو پسرش در سربازی معتاد شده بودند و شرایط زندگیاش خیلی سخت بود.
از او پرسیدم آیا امیدی دارد شرایط زندگیاش بهتر شود یا نه؟! معتقد بود که «اینا به فکر ما بدبختا نیستن». میگفت یکی از اقوامش که دورهای نماینده مجلس بوده هم نتوانسته برای پسرانش کاری کند چه رسد به دولت! حرفش را اینطور ادامه میداد: اصلا نمیتونن هم کاری کنن برای ماها!
از یکی از شهرستانهای غرب کشور آمده بود تا پسرانش زندگی بهتری داشته باشند اما اینطور شده بود.
ماشین یگانهای ویژه که میگذشت به دختری که کنارش ایستاده بود تا فال بخرد با دلسوزی و خجالت میگفت: چیزی نداری بپوشی؟ مگه نمیدونی اینا چه کار کردند!
یکی از رستورانهای اطراف که او را میشناختند غذایی برای نوههایش به او دادند. خانهاش در یکی از شهرستانهای اطراف تهران بود و هر روز مسیری طولانی را طی میکرد تا به محل کارش برسد. یکی از پسرانش بیکار بود و دیگری در زندان. به رهگذران میگفت: یه کمکی به ننه نمی کنی؟!
انتهای پیام