صهیونیستها فکرش را هم نمیکردند به جای اینکه تکههای سیب خوابیده شده در عسل را گاز بزنند، شیرینی کشمشی و کیک عسلی بخورند و مست از شادی آغاز سال نو یهودی در ساز معروفشان یعنی «سوفار» بدمند، بخواهند خودشان را پس از کشیده شدن صدای آژیر وضعیت قرمز، ظرف چند دقیقه به پناهگاهها برسانند و به زور لابهلای آدمهای وحشتزده درون دخمه بچپانند.
این کابوس اما در شب چهارشنبه و با عملیات «وعده صادق2» به رؤیای صادقه کودکان غزه بدل شد. صدها فروند موشک بالستیک و هایپرسونیک ایرانی به خونخواهی شهیدان اسماعیل هنیه، سیدعباس نیلفروشان و سیدحسن نصرالله از شهرهای مختلف ایران روانه سرزمینهای اشغالی شد. سیل موشکها بود که تصاویر غرش و برخاستن آنها توسط مردم همرسانی میشد. حجم موشکهای شلیک شده از هر نقطه، خود ما مردم عادی را انگشت به دهان کرده بود. مردم موشکها را بر فراز آسمان تهران، کرج، ارومیه، اصفهان، کرمانشاه، شیراز و تبریز دیده بودند. حداقل ردپای نام چند تا از همین شهرها را میشد در نطق چند روز پیش نتانیاهو خطاب به مردم ایران پیدا کرد. او مشخصاً از قم، اصفهان، شیراز و تهران نام برده بود و وعده آزادی و آبادانیشان را توسط اسرائیل میداد. ایرانیها هم از همین شهرها، پیامشان را با سریعترین وسیلهای که میتوانست آن را به دست او برساند، فرستادند.
شلیک 200 موشک بالستیک و هایپرسونیک در کمتر از چند دقیقه. چنین چیزی در تاریخ سابقه نداشت. این را خبرنگار «اسکاینیوز» در سرزمینهای اشغالی هم میگفت. میگفت دیدن این حجم از موشکهای شعلهور و پرتوهای نارنجی رنگشان که در حال حرکت به سمت نقاط مرکزی اراضی اشغالی بودند، برایش صحنهای همچون فیلمهای سورئال را رقم زده است.
لحظات آستانه حمله نیز در جای خودش جالب بود. پیامی از نتانیاهو در شبکههای اجتماعی و کانالهای تلویزیونی صهیونیستی با این مضمون مخابره شد: نخست وزیر بنیامین نتانیاهو در یک پیام غیرمعمول و عجیب: «ما در میانه نبردی با محور شرارت هستیم. پس دو نکته: به دستورالعملهایی که از طرف مرکز فرماندهی صادر میشود عمل کنید تا جانتان در امان باشد و اتحادتان را از دست ندهید که ما پیروزیم». این پیام که بیقراری و نگرانی در آن مشهود بود، کاملاً تأیید میکرد رژیم اسرائیل در آستانه یک حمله انتقامجویانه از ایران قرار دارد. غافلگیر شده بودند. همان طور که میلر، سخنگوی وزارت امور خارجه روز بعد از حمله روی آن صحه گذاشت و گفت: ما هیچ گونه هشداری از طرف دولت ایران درباره اینکه چنین حملهای را انجام میدهند، نداشتیم.
حمله با رمز «یا رسول الله(ص)» و با نام «وعده صادق2» شروع شده بود. شبکههای اجتماعی ترکیده بودند از خبر. تا میآمدی وارد یک کانال خبری شوی تا فیلمها و عکسهای عملیات را ببینی، میدیدی از یک کانال دیگر سر درآوردی. البته فرقی هم نمیکرد، همه انگشتها در حال مخابره یک خبر بودند: ایران داشت اسرائیل را شخم میزد. از همه مهمتر این بود که همه مردم منطقه راوی «وعده صادق2» شده بودند. بهترین فریمها اما داشت توسط خود فلسطینیها مخابره میشد. اهالی غزه و کرانه باختری داشتند به صورت زنده و با بهترین کیفیت از لنز چشمان خودشان، ماجرا را تماشا میکردند. شهرکنشینهای صهیونیست هم چون خاطره خوبی از اکتبر نداشتند بعضاً فکر میکردند شاید «یحیی سنوار» دارد برای هفتم اکتبر جشن تولد میگیرد. جایی در میانه یکی از همین فیلمها یکی از شهرکنشینها با دیدن موشکهای گداخته در آسمان از آن یکی میپرسد: «حماس» هست؟ و دیگری جواب میدهد: نه! خمینی! خمینی! حقیقتاً با همین یک کلمه بهترین تشخیص را درباره اینکه چه کسی دارد این بلا را به سرشان میآورد، روایت میکرد: همهاش کار خمینی است.
موشکها میآیند و برای خودشان در آسمان چرخی میزنند و هر جا دلشان بخواهد مینشینند. اسطوره سامانههای پدافندی و «فلاخن داوود» در کمتر از ده دوازده دقیقه یعنی به اندازه طی کردن فاصله ایران تا سرزمینهای اشغالی، دود میشوند و میروند هوا. مردم کرانه باختری و غزه بالا و پایین میدوند و ویدئوهای شادیشان در شبکههای مجازی، میلیونها بار «ویو» میخورد. تمام دنیا از خوشحالیشان، خوشحال هستند. در «کامنت»ها به آنها میگویند با اشکهایتان اشک ریخته بودیم و حالا عجیب است که با خوشحالیهایتان هم به جای اینکه بخندیم، هِقهِق گریه امانمان نمیدهد. یک ترکیب عجیب و ناب، یک شادی بغضآلود.
ساعتی گذشت. حمله اول اکتبر تمام، ولی قصههایش تازه شروع شد. رفت و شد قصه مادران غزاوی که به شوق شنیدن آن، بچههایشان را به خوابیدن مجاب کنند. برق شوق ببینند در چشم کودکانی که این جای قصه را با اینکه هزار بار در شبهای قبل از او شنیدهاند، باز هم همان را طلب کنند؛ اینکه چطور ذوالفقارهایی گداخته آمدند و پهنه گنبدهای سیاه و ظلمانی شیاطین را شکافتند و بر فرق شیطان فرود آمدند و این تازه شروع ماجرا بود.