تصاویر آخرالزمانی است. انگار در یک پرش تاریخی به دورهای در قرن 12 خورشیدی پرت شدهایم. مردانی با لباسهایی که دامن آن در آغوش باد به رقص میآید و هیبتهای عجیبی هم دارند، دور دریاچه چیتگر را گرفتهاند. هر طرف را که میبینی پر شده از مردانی با این لباسهای نامتعارف. حضورشان حتی در همین تصاویر هم یکطوری است. جوانترهایی که انگار به شیوه خاصی هم زندگی میکنند، در هر سو گعده کردهاند. تصاویر دیگر بخشی از آنها را در میدان آزادی تهران نشان میدهد. سالها پیش در سال 81 اجتماعاتی شبیه این را در همین تهران دیدهام؛ اما با یک تفاوت بسیار بزرگ. آن روز کنسرت خوانندهای به نام داوود سرخوش از خوانندگان بنام افغانستانی در سالن 12هزارنفری مجموعه آزادی برگزار شد. حجم انبوهی از افغانستانیها که عموما از هزارهها هم بودند، در خیابان راه افتاده بودند و شاد و سرخوش، روزی خاص را سپری میکردند و شعف خودشان را هم از این اجتماع پنهان نمیکردند. حتی خوب در ذهنم مانده که آن روز یکی از آنها با لهجهای کاملا تهرانی به دیگری میگفت: «امروز، روز ماست دیگه...». تفاوت آنروزیها با امروزیها اما خیلی زیاد است. آن روز نه از روی لباس میتوانستی آنها را بشناسی و نه از روی لهجه؛ فقط چهرههایی کاملا شرقی، آنها را با دیگران متمایز میکرد. اما حالا «افغان»های چشمرنگی به ایران آمدهاند؛ افغانهای بور. اما انگار آنقدر به لباسشان تعصب دارند که حاضر نیستند حتی در پایتخت ایران که به میهمانی اجباری آن آمدهاند، آن لباسها را که با پوشش عمومی متفاوت است، از تن به در کنند. افغانستانیها امروز که به ایران آمدهاند، حتی سبک زندگی خاص خود را هم آوردهاند. دور هم که جمع میشوند، ناگاه میبینی که ماده پودریشکل سبزرنگی را از داخل جیب درمیآورند، داخل دستمال کاغذی میریزند و توی دهان و پشت لب بالا پنهان میکنند. انگار این ماده سبزرنگ، متاع گعدههای دوستانهای است که به شعف هم میانجامد. داستان مهاجران افغانستانی در ایران چندسالی است که وارد فازی جدید شده و انگار قرار است تا ساماندهی کامل آنها هر روز شاهد رخدادهایی باشیم که کام مردم ایران را تلخ میکند. مردمی که از یک سو به مهماننوازی معروفیت دارند و از سوی دیگر، زیر فشار برخی حوادث، لحظه به لحظه با فشار محیطی میهمانان خود مواجه هستند.
روایتهایی از کف خیابان
به گمانم همین چند روز پیش بود. میان شلوغی مترو مثل شیء و جسمی که اختیاری از خود ندارد، اینطرف و آنطرف میرفتم. درست مثل برگی که روی امواج دریا گیر افتاده و چارهای هم از امواج ندارد. موج به هر طرف که میرود، برگ را (یا هرچیز دیگر که بر شانه آن سوار شود) با خود میبرد. انگار سوار بر شانه جبر میشوی و طعم «دترمینیسم تاریخ و جغرافیا» را با هم میچشی. مترو در ساعات تعطیلی ادارات همینطور است؛ دقیقا بسان امواجی میماند که ما را اینسو و آنسو میبرد.
با هر ضربوزوری هست داخل واگن سوار شدم. اینجا خان دوم متروی تهران آغاز میشود؛ جدال تنبهتن بین مسافران که باید طول راه را با هم به رواداری سر کنند یا باید...! دقیقا از همین «یا باید» داستان داخل واگن مترو آغاز شده بود، اما چند ثانیه بعد از ورود!
پیرمرد دائم داشت بر سر نوجوانی که تمام داراییاش یک «رگال» گرد (که تعدادی جوراب زنانه و مردانه را سوار خود کرده) بود، فریاد میزد. گویا گوشهای از رگال چندطبقهای جورابها، به پیرمرد قصه خورده بود و اوقاتش را تلخ کرده بود. خیلی آرام و بیهیچ واکنشی تند به او اشاره کردم و گفتم: «چیزی نشده حاجآقا! این بنده خدا هم داره کار میکنه تا روزگار بگذرونه...». پیرمرد که انگار توقع طرفداری کسی از نوجوان لرستانی را نداشت، با عصبانیت شروع کرد به سخنرانی درباره اینکه هرچه سر ما مردم بیاید حق ماست و...! درست در همین وضع انگار لهجهاش بخورد توی صورت جمع، اطرافیان ملیت او را تشخیص دادند. انگار تازه آن نوجوان لرستانی دردش گرفته بود. آنطور که از صحبتهایش برمیآمد، اصلا توقع نداشت فردی که او آن را بیگانه میداند، اینطور با او برخورد کند. داستان دقیقا همینجا شروع شد و... .
ماجراهایی از این دست بسیار است. در همین روزهای قبل، ناگاه در شبکه اجتماعی خبری منتشر شد که خیلیها علیه آن موضع گرفتند. مواضعی که برخی آن را نژادپرستانه میدانند و برخی هم غیرمنصفانه، اما هرچه از این مواضع برداشت کنید، از میزان غمانگیزی صحنهها چیزی کم نمیشود. زنی جلوی چشمان فرزندش از سه چهار زن مهاجر از کشور همسایه، کتک خورده بود. چنان اوضاع تند شده بود که پهن زمین شده و داشت آهوناله میکرد.
مهاجران افغانستانی حالا دارند اتفاقات عجیبی را در ایران رقم میزنند که حتی هموطنانشان نیز دارند لب به انتقاد میگشایند. یکی از همین بلاگرهای افغانستانی که از روی لهجه بههیچوجه قابل شناسایی نیست، درست در روزهایی که اوج بحث مهاجران و رفتارهای آنها بود، در خلال همان روزهایی که حمید خراسانی از افغانستان خطاب به آنها که از رفتار بد ایرانیها گلهمند بودند، گفته بود: «سر ایرانیها را از پشت ببرید و آنها را حلال کنید.مگر در ایران چاقو گیر نمیآورید؟» و دوقطبیای بالا گرفته بود، در یک برنامه اینستاگرامی میگفت: «هموطنای من! ایرانیها آدمهای بدی نیستند، اما قبول کنید ما مشکل داریم. ما میآییم به کشور مردم و نه فرهنگ آنها را رعایت میکنیم و نه حتی لباسپوشیدن آنها را. هر کاری هم که دوست داریم میخواهیم انجام دهیم. اینکه نمیشود و روش زندگی نیست!». غمانگیزترین خودانتقادیها در قطب مهاجران، صحبتهای یک افغانستانی به نام «صلیح مبارز» اروپانشین بود که آن هم در فضای مجازی بسیار بازتاب داشت. او میگفت: هموطنان عزیز! اگر دقت داشته باشید، ما افغانها به جایی رسیدهایم که از همهجا رد مرز میشویم. آلمان ما را رد مرز میکند، ایتالیا ما را رد مرز میکند. ما از ایران هم رد مرز میشویم. او در ادامه صحبتهایش میگفت: هیچ توجه کردهاید که دنیا دیگر از ما خسته شده است؟ ما به هر کشوری رفتهایم فکر کردهایم که هنوز در افغانستان هستیم و هر... دوست داشتهایم، انجام دادهایم.
متوجه این موضوع هستید که ادعا هم داریم که همه این کشورها بد هستند و دارند به ما ظلم میکنند؟ او ادامه داد: حالا درست ایران بد است که ما را رد مرز کرده و پاکستان هم بد است، اما مگر میشود هم آلمان بد باشد، هم ایتالیا بد باشد. آیا همه کشورها بد هستند که ما را رد مرز میکنند. همه بد هستند و ما خوبیم؟ چرا هیچ جای جهان، ما انسانهای خوب را نمیپذیرند؟
او تأکید داشت: ما با هزار زحمت و خون دلخوردن از افغانستان ماتمزده خارج میشویم و به یک کشور میرسیم. بعد یا آنجا با لباسهای محلی در خیابانهاشان حاضر میشویم و محیط را غیرطبیعی میکنیم یا با شهروندان آنجا دعوا میکنیم و آنها را کتک میزنیم و شهرهایشان را به گند میکشیم یا به فرهنگ کشور توهین میکنیم و به آنها احترام نمیگذاریم. لطفا دیگر به دنیا گند نزنیم.
نگاه رسمی
حضور مهاجران افغانستانی در ایران، که این روزها مسئلهای بزرگ ایجاد کرده است، موضوع جدیدی نیست. موضوعی است که از قبل بوده و حالا با ورود موج جدید از آنها فضای مهاجران نیز تغییر کرده است. فضایی که به قول هموطنان خودشان هنوز باد قندوز و مزارشریف را با خود دارد و با همان رفتارها قرار است در جامعه ایرانی نیز زیست داشته باشند. رفتارهایی که از نظر جامعه ایرانی بههیچعنوان قابل پذیرش نیست و مطالبه زیادی برای اخراج آنهابه وجود آورده است.
ماجرای مهاجران افغانستانی، ماجرای مردمانی است که به قول اهل فلسفه دچار «دترمینیسم جغرافیا» شدهاند. جبر جغرافیا آنها را در جایی به دنیا آورده که محصول جنگ است. درست در زمانی که ناامنی افغانستان افزایش یافت و سایه جنگ خودش را روی سر این کشور هوار کرد، آنها از هر سو به سمت ایران هجوم آوردند و البته جامعه ایرانی که در آغاز انقلاب بود، آنها را بهخوبی پذیرفت. حالا آن نسل به ایران خو گرفته و همهچیزش ایرانی شده است. در همین بحثهایی که این روزها درباره مهاجران افغانستانی به وجود آمده، یکی از آنها در یک ویدئو میگوید: کجا بروم؟ میخواهید من را بیرون بیندازید؟ مگر همینطوری است. من از جایی نیامدهام که به جایی بروم. من همینجا به دنیا آمدهام، همینجا درس خواندهام و بزرگ شدهام. من کجا بروم؟
اینها یک بخش از مهاجران هستند که از قضا به دلیل آموزشدیدن در ایران در جامعه ایرانی حل شدهاند و رفتار استاندارد دیگر شهروندان را دارند. هرچند ممکن است در دیگر مؤلفهها با ایرانیان متفاوت باشند، اما موج جدید مهاجران افغانستانی که با شیوههای عجیب وارد کشور میشوند و با شیوههای عجیبتر ادامه میدهند، کار را به جایی رساندهاند که مسئولان را در مسیر برخورد قانونی با آنها قرار دادهاند.
همین دو روز پیش اسکندر مؤمنی از اخراج مهاجران غیرقانونی خبر داد و به طور ویژه به هزینههایی اشاره کرد که صرف آنها میشود. او گفت: اولویت ما اخراج و طرد اتباع غیرمجاز است و فراجا نیز به همین ترتیب عمل میکند و در همه کشور به همین شکل است. مؤمنی در جمع خبرنگاران، افزود: موضوع اتباع خارجی غیرمجاز، یک مسئله ملی است که طبیعتا در پیشانی آن، فراجا قرار دارد. با توجه به مطالبه مردم و دولت، در برنامه کار سردار رادان قرار دارد.
وزیر کشور ادامه داد: این موضوع، بینبخشی است و ما طرحهای لازم را آماده کردیم و بخشهای دیگری که متولی اسکان، کار و شغل برای اتباع هستند، باید دخیل شوند تا این طرح بهدرستی اجرا شود. بههرحال آنها برادران ما هستند و مشترکات زیادی با هم داریم اما ایران بیش از این امکان پذیرش اتباع را ندارد. تمام منابع و یارانههای کشور صرف اتباع میشود. بنابراین اولویت ما با طرح و برنامه مناسب، اخراج و طرد اتباع غیرمجاز است و فراجا نیز به همین ترتیب عمل میکند و در همه کشور به همین شکل است.
در فضاهای رسانهای ادعاهای عجیبوغریب زیادی درباره جمعیت تازهوارد افغانها که در دو سه سال اخیر و بهویژه با سیاستهای دولت سیزدهم وارد کشور شدهاند، مطرح میشود. در یک برنامه بر بستر یکی از شبکههای اجتماعی که عبدالرضا داوری مجری و میزبان برنامه بود، میهمان از وجود تعداد خاصی از کماندوهای افغانستانی در ایران خبر داد که آمار آن در مراکز رسمی امنیتی وجود دارد. همین سه روز پیش، حشمتالله فلاحتپیشه، رئیس پیشین کمیسیون امنیت ملی، درباره حضور افغانها در ایران ادعا کرد که بازتاب فراوان داشت. او گفت: بنده معتقدم هشت میلیون افغان در ایران هستند که یک خطر جدی برای امنیت است. من بهشدت درگیر مسائل سیاسی هستم، هرکجا بروم پرسوجو میکنم. او افزود: به یک گاراژی رفتم که ماشینم را برای تعمیر بدهم. آنجا یک فرد هیکلی بود که فکر میکردم ایرانی است و اصلا قیافهاش نمیخورد که افغان باشد. او با من زیاد صحبت کرد و گفتم کجایی هستی؟ گفت افغانستانی هستم. بعد یک عکس روی موبایلش بود که عکس خودش با گارد ویژه افغانستان بود. گفت گارد ویژه بودم. گفتم چطور آمدی؟ گفت فرماندهام که عمویم است، من را آورده و عمویم مسئول اطلاعات فلان ارتش است.
فلاحتپیشه افزود: آن آقا میگفت خیلی از فرماندهها آمدهاند و همه یگانشان را آوردهاند. میگفت فرمانده من اینجا را گرفته و ماهی 90 میلیون تومان کرایه میدهد و 12 نظامی هستیم که اینجا کار میکنیم. یگانش آنجا کار میکرد. آن آقا به نقل از خودش میگفت و من را نمیشناخت. من با لباس راحتی خانه برای تعمیر رفته بودم. از عمویش میگفت که مسئول اطلاعات فلان یگان نظامی است. گفت عمو به من گفته که ۸۸ درصد نظامیان افغان که از دست طالبان فرار کردهاند، به ایران آمدهاند و این وحشتناک است.
اینها همه یک سوی ماجراست و از سوی دیگر خبرهایی وجود دارد که نشان میدهد در برخی مناطق کشور حتی افغانستانیهایی که از قدیم هم در ایران بودهاند و مانند دیگر ایرانیان بخشی از جریان شهروندی این کشور هستند، در معرض اخراج قرار دارند. برخی معتقدند هرچند باید به همین دلایل امنیتی و افزایش ضریب امنیت شهروندان و به دلیل میزان بالای جرائمی که افغانستانیها انجام میدهند، بخش غیرمجاز آنها سریعا اخراج شود، اما باید با آنهایی که در این کشور به دنیا آمدهاند، مماشات کرد. مردمانی که اگر به جبر جغرافیا وارد ایران شدهاند و نسلی از خود را در این کشور برجای گذاشتهاند چندان در جامعه ایرانی ریشه دارند که اگر «رد مرز» شوند در کشور پدری خود، باز مهاجر به حساب خواهند آمد.
نظر شما