پیام حیدرقزوینی
فریدون تنکابنی که روز شنبه هفتم مهرماه در 87سالگی در آلمان درگذشت، از نسل داستاننویسانی بود که در ابتدای دهه 40 اولین آثارشان را منتشر کردند. تنکابنی در سال 1316 متولد شده بود و در چند دهه اخیر دور از ایران زندگی میکرد. او در سالهای ابتدایی فعالیتش، بهجز داستاننویسی به همکاری با چند نشریه هم میپرداخت و در اینجا بود که سراغ طنزنویسی و بهطور خاص طنز سیاسی رفت. اما نام او بهجز در داستانها و طنزهایش، در چند نقطه از تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران معاصر به چشم میآید. تنکابنی از اعضای هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران بود و همچنین در 10 شب شعر و سخنرانی کانون در سال 56 نیز حضور داشت. او تا سال 1358 عضو کانون نویسندگان ایران بود، اما به دلیل اختلافی که در آن دوران میان هیئت دبیران کانون و تعدادی از اعضا به وجود آمد از کانون نویسندگان ایران کنار گذاشته شد. در سالهای پرتلاطم و بحرانی دهه 60، تنکابنی از ایران خارج شد و سرانجام دور از ایران هم درگذشت.
تنکابنی ازجمله نویسندگانی به شمار میرود که در اواخر دهه 40 و با شدتگرفتن سرکوب، تنها به خاطر انتشار یک کتاب زندانی شد. نخستین داستان تنکابنی با عنوان «مردی در قفس» در آغاز دهه 40 به چاپ رسید. داستانهای تنکابنی نیز مثل آثار برخی نویسندگان شاخص آن دوره همچون ساعدی و احمد محمود، تصویری از فقر، فلاکت و نابرابری اجتماعی است؛ اگرچه داستانهای تنکابنی به لحاظ ارزشهای ادبی همپای آثار نویسندگان برجسته آن دوره نیست و ازاینرو اغلب داستانهای او در گذر زمان کموبیش اعتبار اولیه خود را از دست دادهاند. حسن میرعابدینی در «صد سال داستاننویسی ایران»، در ارزیابی داستانهای تنکابنی، او را هجونویسی که به شکل و ساختمان داستانهایش اهمیت نمیدهد، نامیده و نوشته: «او برای اینکه نوشتهاش را سرشار از بار اجتماعی کند، داستان و مقاله را درهم میآمیزد و با صراحت مسائل روز را گزارش میکند. با خشمی که نوشته را از قالب داستان خارج میکند، معترضانه در سیر رویدادها دخالت میکند، شعار میدهد و گاه فحاشی میکند. بدینسان اثری میآفریند که هرچند صاحب اعتبار روز است، اما نمیتواند بهعنوان نوشتهای ماندگار به تاریخ ادبیات سپرده شود».
اولین مجموعهداستان تنکابنی «اسیر خاک» نام دارد که در سال 1341 منتشر شد. او در این کتاب تصویری از زندگی تهیدستان، طبقه کارگر و محرومان به دست داده است. راوی داستان «مادربزرگ خواب نبود» که از قصههای این مجموعه است، کودک بلیتفروشی است که میخواهد آرزوی چندساله مادربزرگش را برآورده کند. مادربزرگ راوی این داستان، چند سال است آرزوی خوردن هلو را دارد و راوی حتی توان برآوردهکردن این آرزو را هم ندارد و وقتی میتواند هلو بخرد که مادربزرگش مرده است. آرزوی حقیری که در این داستان به تصویر کشیده شده، نه حقارت آدمهای داستان بلکه حقارت وضعیتی است که آنها در آن به سر میبرند. شخصیتهای بقیه داستانهای کتاب هم هریک به نوعی آرزویی دارند که محقق نمیشوند. جهان این آدمها، جهان تقلاهای بیهوده و بینتیجه و جهان شکستهای مداوم و پیدرپی است. آنها گرفتار شرایط بغرنج و ناگواری هستند، اما نکته درخور توجه این است که به حدی در بدبختیهای پیرامونشان غرق شدهاند که شکلی از بیتفاوتی را پیدا کردهاند. اما خود داستان «اسیر خاک» را میتوان متمایز از سایر داستانهای مجموعه دانست. این قصه هم به لحاظ شیوه روایت و هم به لحاظ مضمون، برجستهترین قصه کتاب است. در این داستان، یک جوان روستایی در راه بازگشت به روستا به چنگ تعدادی دزد میافتد که او را تا گردن زیر خاک مدفون میکنند. در لحظات وحشتآور دفنشدن در خاک، روستایی جوان در ذهنش زیباییهای زندگی را به یاد میآورد و در نبردی میان امید و ناامیدی، سرانجام مرگ را پس میزند و با مقاومتکردن به زندگی بازمیگردد. داستان «اسیر خاک» در این مجموعه را میتوان از بهترین داستانهای تنکابنی به شمار آورد.
تنکابنی در داستانهای بعدی خود سراغ استفاده از عنصر طنز رفت و بهخصوص در برخی آثارش تصویری طنزآمیز از زندگی طبقه متوسط شهری در آن دوره به دست داد. میرعابدینی میگوید او در میان نویسندگانی که چنین شیوهای داشتند، «پیگیرتر» و «خشمگینتر» از دیگران بود؛ اگرچه «کارش از عمق و ظرافت بهرهای نبرده است، اما لطف داستانهایش نه در صناعت بهکاررفته در آنها، بلکه در مضمون آنهاست: طنز او اساسا بر نفی ابتذال و انحطاط اجتماعی استوار است و ازاینرو ماهیتی عقیدتی یافته. خنده به نوعی وسیله مقاومت در برابر شرایطی که پستی را بر همه ابعاد زندگی میگستراند، تبدیل شده است. تنکابنی میکوشد فرومایگی را در هرجا که هست آشکار کند، پوسیدگیها را از پشت پردههای ظاهرفریب و خوشبینیهای ساختگی بیرون کشد، و ترسها و حماقتهایی را که مانع شناخت زشتیها میشوند، رودررویمان قرار دهد و به این ترتیب مسخشدگی زندگی را به نمایش بگذارد». بااینحال، تنکابنی چندان در قیدوبند شیوه روایت و سبک داستاننویسی نیست و به این خاطر است که اغلب داستانهایش از نظر فرمی چندان قابل توجه نیستند.
در داستانهای تنکابنی صدای خشمگین نویسنده بهوضوح شنیده میشود. این خشم و صراحت بهخصوص در کتاب «یادداشتهای شهر شلوغ» که در سال 1348 منتشر شد، دیده میشود. او در اینجا از فرم داستان دور میشود و به قول میرعابدینی «با نگاهی گذرا به خیابانها و اماکن عمومی و ثبت گفتوگوهای پراکنده مردم میکوشد درماندگی، جهل و فقر آنها را در تضادی مستقیم با هیاهوها و جشنهای دولتی بنمایاند. او میخواهد با توصیف مسائل جزئی، جنبههای گوناگون زندگی در شهر بزرگ تهران را نشان دهد و به یک نتیجه کلی برسد. در بخشی از این کتاب آمده: «شهر بیهودگی. شهر هیاهو. شهر سوزان. شهر برهنه. شهر غبار. شهر زباله. شهر لجن. شهر تعفن. شهر جویهای فروریخته گندیده. شهر دیوارهای بلند استوار دشمنخو. شهر خانههای توسریخورده گلی. شهر آهنهای سرخ ستبر داغ سر به فلک کشیده. شهر حقیر. شهر دود. شهر بادهای خاکآلود. شهر نئون. شهر پلیدی. شهر دهاتی. شهر کجسلیقه. شهر خیس گلآلود کثیف سرد چندشانگیز. شهر عریان. شهر پاییز. شهر ماتم. شهر شب. شهر خستگی. شهر یخ. شهر سکوت. شهر تجمل. شهر تحمل. شهر خفت...». انتشار همین کتاب منجر به دستگیری و زندانیشدن تنکابنی در سالهای پیش از انقلاب شد.
اما تنکابنی در برخی از داستانهایش توانسته به خوبی از طنز اجتماعی استفاده کند و این داستانها را میتوان بهترین آثار او دانست. «ماشین مبارزه با بیسوادی» یکی از این قصههاست که تنکابنی در آن با استفاده از طنزی اجتماعی، کلیشه دروغین حکومت شاه در مبارزه با بیسوادی را رسوا کرده است.
نظر شما