چه کسی فکرش رامی کرد عشق موتورهای تهرانی که روز و شبشان را در تپههای گیشا میگذراندند و صدای گوشخراش موتور کراسشان روی اعصاب بود معروفترین گردان موتوری جنگ را تشکیل دهند.
به گزارش همشهری آنلاین، هیچچیز نمیتوانست مانع موتورسواریشان شود. حتی سرمای سوزناک تهران و تپههای گیشا. جوانهای عشق موتوری که کاروبار درستوحسابی نداشتند. عباس ریغو، حمید جنازه، نوروزبچه، حسین کاراته، احد ترکه، جلیل پاکوتاه و بسیاری از جوانهایی که از دار دنیا یک موتور داشتند و بیشتر روزشان را به بطالت میگذراندند.
در یک روز پاییزی یک پیشنهاد تاریخی زندگی ۱۴ قهرمان موتورسواری تهران را زیر و رو کرد. از آن ۱۴ موتورسوار که خاکریزهای خط مقدم را با غرش موتورهایشان میدریدند تنها ۳ نفر زندهاند. حمید فتحی، حمید نقاد و سید عباس حیدر رابوکی.
حمید فتحی که به حمید جنازه معروف بود. متولد سال ۱۳۳۹ است. او همچنان سرحال و پرشور در پیست های موتورکراس مشغول آموزش به علاقهمندان به این ورزش است. میگوید: «آن روزها ۱۹ ساله بودم. به معنای واقعی سرمان بوی قورمهسبزی میداد. همان کودکی مادر و پدرم را از دست دادم. ۱۰ ساله بودم که با پولهایی که جمع کردم اولین موتورم را خریدم.
سال ۱۳۵۷ با دوستانم در تپههای گیشا مشغول موتورسواری بودیم که خبر رسید مردی از جبهه آمده و میخواهد ما را ببیند. دکتر چمران بود. آمده بود پیست و موتورسواریمان را از نزدیک نگاه میکرد. میگفت: شما که اینقدر در موتورسواری تبحر دارید چرا به جبهه نمیآیید؟ جان و ناموس مردم در اهواز و شهرهای اطراف در خطر است.
آن روزها موتورم توقیف بود. سر پرسودایی داشتم و کمیته هم موتورم را خوابانده بوده. به دکتر چمران موضوع را گفتم. با دستخط خودش نامهای نوشت که وقتی به مسئول کمیته دادم جور دیگری نگاهم کرد و بلافاصله موتورم را پس دادند.»
۱۴ جوان معروف موتورسوار تپههای گیشا در موتورسواری سرآمد بودند و به آنها لقب قهرمان داده بودند. حمید فتحی میگوید: «اکثرمان بچههای سلسبیل، قلعه مرغی، میدان خراسان و خیابان غفاری بودیم. بعد از صحبتهای چمران دور هم جمع شدیم و تصمیم نهایی را گرفتیم. درست است که بعضیهایمان حتی اهل نماز هم نبودند ولی تکلیف حکم میکرد راهی جبهه شویم. گویی دستی از غیب ما را انتخاب کرده بود. روزی که به ساختمان نخستوزیری در خیابان ولیعصر (عج) رفتیم ۲۵ موتور هیوندا آنجا پارک بود. بهغیراز ما چند جوان چریک هم آمده بودند. گویا سلاح ما همین موتورها بود. به اهواز که رفتیم وظیفهمان انتقال آرپی چی زن ها به سمت خط مقدم و محورهای حساس بود. آنها را ترک موتورسوار میکردیم و همچنان که حرکت میکردیم تانکها را میزدند. اولین گروه موتورسواری که وارد جبههها شد گروه ما بود. جوانهایی که نصف وقتشان را جلوی آینه به تیپ و لباسشان میرسیدند حالا در قلب میدان جنگ بالا و پایین میپریدند. خمپاره میزدند، میافتادیم در جویهای پر از خون و تعفن. بدنمان پر از تاول و دستوپایمان زخمی بود و چیزهایی دیدیم که محال بود به غیر از حضور در خط مقدم باورشان کنیم.»
فتحی نفسی تازه میکند و میگوید: «همان روزها خیلیها از دکتر چمران خرده گرفتند که چرا این جوانها را آوردی جبهه؟ میگفتند اینها با کتونی وارد مسجد میشوند. شهید چمران در جوابشان بارها تأکید کرد که تجربه ثابت کرده است همینها از بهترینها و از فداکارترینها هستند.»