شناسهٔ خبر: 68668597 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

سفر به تهران قدیم؛ «گفتم اگر نتوانستم روزانه یک اتوبوس بسازم، دست هایم را قطع می‌کنم»

شبی که اجازه ساخت اتوبوس را گرفتم به اتفاق ایشان در هتل و تک پشت بار نشسته بودیم آقای سودآور پرسید فکر می‌کنی بتوانی اتوبوسی مثل اتوبوس‌های کارخانه مان‌هایم بسازی؟ گفتم صد درصد، گفت ماهی یکی هم نمی‌توانی بسازی، گفتم حداقل با ساختن روزانه یک دستگاه اتومبیل شروع می‌کنم گفت این کار بچه بازی نیست؛ اگر توانستی ماهی دو تا اتوبوس بسازی دو تا مرسدس کوپه ۳۰۰ بهت می‌دهم؛ گفتم اگر نتوانستم بسازم دست‌هایم را قطع می‌کنم.

صاحب‌خبر -

کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال ۹۷ منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاه‌های کوروش و بانک صنعت و معدن است.

به گزارش انتخاب، یک روز، نامه تندی به وزیر اقتصاد نوشتم و منافع کارم و امکانات آن را برایش شرح دادم. در خاتمه اضافه کردم اگر اجازه بدهید مراتب را از طریق دفتر مخصوص به عرض خواهم رساند چند روز بعد، وزیر مرا خواست و درباره اشکالاتی که این کار داشت صحبت کرد گفتم من کلیه این اشکالات را بهتر از شما می‌دانم و درباره همه آن‌ها مطالعه کرده‌ام شما چه زبانی از این کار خواهید دید؟ اگر این کار درست شود نخستین قدم مثبت برای صنعتی کردن کشور برداشته شده است و اگر نشد من زبان خواهم کرد و هیچ وام و کمکی هم نمی‌خواهم.

وزیر اقتصاد گفت من تمام پروژه و طرح‌های شما را در یک هفته مطالعه می‌کنم و با مشاورانم مشورت می‌کنم و سعی می‌کنم در پانزده روز اجازه نامه را برایتان صادر کنم خلاصه دو ماه دیگر مرا سرگردان کردند و سرانجام اجازه ساخت اتوبوس را صادر کردند. این اتوبوس صد درصد با اتوبوس‌های ساخت کشور‌های صنعتی رقابت می‌کرد صد درصد حقوق گمرکی و سود بازرگانی لوازم و ماشین آلات مورد نیاز را پرداخت می‌کرد و به تدریج کار ساخت اتوبوس را به خودکفایی می‌رساند.

اجرای این پروژه با تبصره‌هایی که در اجازه نامه وجود داشت برای ۹۹ درصد از دست اندرکاران غیر ممکن می‌نمود از سوی دستگاه کامل مونتاژ سی کی دی را چهار ماه پیش وارد کرده و عملاً شروع به مونتاژ اتوبوس کرده بود ولی این شرکت حتی با کمک چند نفر متخصص آلمانی هنوز نتواسته بود حتی یک دستگاه اتوبوس را تمام و کمال تولید کند و به بازار بفرستد.

در آن زمان با احمد سودآور دوستی و همکاری داشتیم و در رفت و آمد بودیم. شبی که اجازه ساخت اتوبوس را گرفتم به اتفاق ایشان در هتل و تک پشت بار نشسته بودیم آقای سودآور پرسید فکر می‌کنی بتوانی اتوبوسی مثل اتوبوس‌های کارخانه مان‌هایم بسازی؟ گفتم صد درصد، گفت ماهی یکی هم نمی‌توانی بسازی، گفتم حداقل با ساختن روزانه یک دستگاه اتومبیل شروع می‌کنم گفت این کار بچه بازی نیست؛ اگر توانستی ماهی دو تا اتوبوس بسازی دو تا مرسدس کوپه ۳۰۰ بهت می‌دهم؛ گفتم اگر نتوانستم بسازم دست‌هایم را قطع می‌کنم.

پرسید برای شاسی‌اش چه کار می‌کنی گفتم اول آن را از شرکت شما می‌گیرم، اما نه مانند شاسی‌های قبلی که سر هر دستگاه هفت هزار مارک کشیده بودید رویش اول انکار کرد و گفت من خبر ندارم موقعی که اسناد آن را نشان دادم گفت من که باخبر نیستم ممکن است دیگران این کار را کرده باشند.

احمد سودآور خیلی به من خوبی کرده بود و به قول اولیه وفادار مانده بود اما غیر ممکن بود از این مطلب مطلع نباشد. گفتم با قیمت خالص مرسدس بنز پنج درصد می‌دهم و قرارداد آن را باید به امضای بنز برسانی آن هم به خاطر دوستی ای که با هم داریم احمد سودآور به من کمک کرده بود ولی من هم منافع بی شماری به آن‌ها رسانده بودم و بنز را در ایران مشهور کرده بودم از سوی دیگر کاری که شده بود به معنای واقعی دور از مردانگی بود.

گفتم اگر با این پیشنهاد موافقت نکنی خودم مستقیماً از بنز خرید می‌کنم و در آن صورت به شما پولی نمی‌دهم بی نهایت عصبانی شد و گفت این دیگر غلط زیادی است که می‌کنی؛ از فردا دستور دیگر اجازه نداری شاسی اتوبوس سفارش بدهی قبلاً فکر این کار را کرده بودم و به حد کافی مرسدس سفارش داده بودم و همه آن‌ها داشت به دستم می‌رسید.

مقدار زیادی سواری و کامیون هم خریده بودم که حواله آن‌ها صادر شده بود. لوازم یدکی هم به حد کافی در انبار داشتم به این ترتیب آن شب من و سودآور با سردی هرچه تمام‌تر از یکدیگر جدا شدیم؛ تصور می‌کنم هوشنگ رام عمران هم در نزدیکی ما نشسته بود و صحبت‌های ما را شنیده بود و از شرطی که بسته بودیم مطلع شده بود. از فردای آن شب ارتباط من با شرکت مریخ به کلی قطع شد.

نظر شما