شناسهٔ خبر: 68645695 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: اعتماد آنلاین | لینک خبر

روزگار سیاه خواهر و برادر نوجوان بعد از مرگ مادر

از 4 ماه قبل که همسرم از دنیا رفت، من و دو فرزندم را هم از نگهبانی یک مجتمع ویلایی اخراج کردند؛ این بود که دیگر جا و مکانی برای زندگی نداشتم و درکنار دیوار باغ‌ها و کوچه‌های اطراف روستاها روز و شب را سپری می‌کردم اما ...

صاحب‌خبر -
روزگار سیاه خواهر و برادر نوجوان بعد از مرگ مادر
کد خبر: 674376
|
۱۴۰۳/۰۶/۲۴ ۰۹:۱۳:۲۹

از 4 ماه قبل که همسرم از دنیا رفت، من و دو فرزندم را هم از نگهبانی یک مجتمع ویلایی اخراج کردند؛ این بود که دیگر جا و مکانی برای زندگی نداشتم و درکنار دیوار باغ‌ها و کوچه‌های اطراف روستاها روز و شب را سپری می‌کردم اما ...

به گزارش روزنامه خراسان،این ها بخشی از اظهارات مرد 43 ساله معتادی است که در پی تماس های مردمی با پلیس،به همراه دختر11ساله وپسر14ساله اش به پاسگاه انتظامی فردوسی مشهد هدایت شده بود؛ چرا که برخی از اهالی محل مدعی بودند آن ها در شرایط بسیار نامتعارف و دردناکی زندگی می‌کنند. آن ها هیچ گونه لوازم و یا محلی برای سکونت نداشتند و کنار دیوار یک باغ روزهای تلخ و سختی را می گذراندند. به همین خاطر گروهی از ماموران  انتظامی با دستور سروان مصطفی حسنی(رئیس پاسگاه انتظامی)ماموریت یافتند تا آن ها را پیدا کنند و به مرکز انتظامی انتقال دهند. مرد 43 ساله درباره سرگذشت خود به ماموران انتظامی گفت:تا4ماه قبل که همسرم زنده بود، در باغ ویلاها به عنوان نگهبان و سرایدار زندگی می کردیم چرا که همسرم کارها را انجام می داد و من هم مشغول استعمال مواد مخدر بودم . ولی ناگهان همسرم بیمار شد و در مرکز درمانی جان سپرد. از آن روز به بعد مرا از نگهبانی باغ اخراج کردند؛  این بود که به همراه دختر و پسرنوجوانم در کوچه های روستا و اطراف باغ ها سرگردان شدم چرا که اقوام و آشنایان هم مرا به خاطر سرقت ها و اعتیادم نمی پذیرفتند و مرا مردی دست کج می خواندند.

در همین حال پسر14 ساله مرد معتاد نیز گفت: چندسال است که به مدرسه نمی رویم چون پدرم نمی توانست هزینه های تحصیل ما را بدهد. مادرم نیز به خاطر رفتارهای پدرم سکته کرد و این گونه همه امید ما بر باد رفت. مادرم همه کارهای مردانه و زنانه را در باغ انجام می داد تا حداقل مکانی برای زندگی داشته باشیم اما روزی که او از دنیا رفت...

بغض تلخی گلوی پسرک را فشرد و اشک های سیاه بر گونه های آفتاب سوخته اش سرازیر شد. او در میان اشک و بغض ادامه داد: چند ماه است که رنگ غذای گرم را ندیده ایم و حتی یک بار هم گوشت نخورده ایم. هیچ گاه پوشاک و خوراک مناسبی نداشتیم و از ترس پدرم فقط با آه و حسرت و اشک زندگی کرده ایم. پسرک دیگر نتوانست به صحبت هایش ادامه دهد چرا که مرد43ساله وقتی فهمید که قرار است به مرکز ترک اعتیاد منتقل شود به سوی دختر و پسرش هجوم برد تا آن ها را خفه کند! که با عکس العمل سریع عوامل انتظامی روبه رو شد و حلقه های قانون بر دستانش گره خورد.

در همین حال رئیس پاسگاه در تماس با قاضی دکتر اسماعیل رحمانی(معاون دادستان مرکز خراسان رضوی)علاوه بر مرد معتاد متجاهر،برای دو فرزند وی نیز کسب تکلیف کرد که با دستور مقام قضایی،دختر وپسرمذکور هم با حضور کارشناسان اجتماعی روانه بهزیستی شدند تا شاید آینده و سرنوشت آن ها تغییرکند اما آیا این گونه خواهد شد؟!

 

برچسب‌ها:

نظر شما