جولین بارنز سالهاست که در مقام رماننویس سعی کرده است با استفاده از تاریخ ادبیات موضوع نوشتههای خودش را پیش ببرد. این روند برای بارنز در سیری متفاوت بوده و معمولا سعی کرده است با نوآوری در بیرونیترین حالت ایده، تفاوت مهمی در ساختمان رمان ایجاد کند. رمان «طوطی فلوبر» یا رمان «آرتور و جورج» گواهی بر این مدعاست. در هر دو این رمانها این نویسنده انگلیسی تلاش کرده پیوند عمیقی با تاریخچه ادبیات جهان برقرار کند. در رمان «طوطی فلوبر» که از مهمترین آثار اوست، به شکل کاملی زندگینامه فلوبر نویسنده شهیر فرانسوی را بازتعریف کرده یا در رمان «آرتور و جورج» به قصه واقعی از سرگذشت سر آرتور کانن دوئل پرداخته است، اما در رمان «فقط یک داستان» ارتباط با تاریخ ادبیات به شکل ضمنیتری رخ داده و سعی کرده است به شکلی تازه یکی از معروفترین رمانهای فلوبر یعنی «مادام بوآری» را به لحاظ ایده بازتعریف کند.
در امر ادبیات و داستاننویسی این تکرارهای مشابه چیزی عادی است و غالبا نویسندگانی که تحت تأثیر نویسنده خاصی قرار گرفتهاند، بدون هیچ پروایی رمان یا داستانی را -چه در بحث فرم و چه در بحث محتوا- تکرار کردهاند. گراهام گرین در آخرین رمان خود «عالیجناب کیشوت» قصه خودش را در قالب «دن کیشوت» اثر سروانتس نوشته است یا ناباکوف به تأثیر از رمان «مادام بوآری»، رمان «شاه، بیبی، سرباز» را نوشته. بسیاری از آثار نویسندگان جدیدتر، کسانی که نامشان به خاطر رمان مهمی به سر زبانها افتاده، سعی کردهاند در آثار دیگرشان از علاقه شخصی خودشان پردهبرداری کنند. رمان «فقط یک داستان» نیز همین قاعده را دارد. جولین بارنز که سه بار نامزد جایزه بوکر شده و یک بار هم موفق شده این جایزه را برای رمان «درک یک پایان» کسب کند و البته جزء برندگان احتمالی جایزه نوبل ادبیات است، به تأثیر از فلوبر به موضوع اصلی رمان «مادام بوآری» پرداخته و سعی کرده بازخوانی تازهای از قصه عشقهای ممنوعه داشته باشد. رمان «فقط یک داستان» درباره پسری جوان به نام پل است که عاشق زنی میانسال به نام سوزان میشود. سوزان که مادر دو بچه همسنوسال پل است، رابطه خوبی با همسرش ندارد لذا تن به این دل و دلدادگی میدهد. عشق میان این دو با شور و هیجان پیش میرود، اما معمولا در اینطور مواقع یک نفر از بین دو نفر باید از گردونه سلسله عشق حذف شود که در رمان «فقط یک داستان» قرعه به نام سوزان میافتد.
جولین بارنز در این رمان نگاهی بیطرفانه داشته و سعی کرده با جابهجایی راوی و البته غیرقابل اعتماد نشاندادن آن، از اثرات رمانتیک اتمسفر قصه بکاهد و سعی در پرداخت فرمی آن داشته باشد. رمان از چند نکته مهم پیروی کرده تا خواننده را به سمت قلم فلوبر سوق بدهد و البته با زیرکی در بسیاری از قسمتهای رمان امضای خودش را پای قصه کاشته؛ برای مثال در شروع رمان ما برخلاف داستانهای مدرن با شروعی کلاسیک روبهرو هستیم. بارنز مانند لحظهای که مادام بوآری همراه با همسرش به روستای دیگری نقل مکان میکند، به شرح کلی شهر میپردازد. انگار که میخواهد پلان شهر ویلج را تعریف کند. خانهها، مغازهها، فضای سبز و خیابان و... را یک به یک توصیف میکند تا به در خانه شخصیت اصلی رمان برسد. از این دست تکنیکهای فلوبری که خاص این نویسنده فرانسوی است در جای جای رمان وجود دارد. همانطور که فلوبر در رمان «مادام بوآری» سقوط اما بوآری را با توصیف اشیا و خانه و محیط در ذهن مخاطب میکارد، جولین بارنز پل را که تنیسور حرفهای است موقعی که در حال بازی است نشان میدهد و در لحظهای از بازی وقتی میخواهد توپ راحتی را از روی تور زمین تنیس رد کند زمین میخورد. این نکات نشاندهنده اشراف دقیق نویسنده به قلم رماننویس محبوب خودش یعنی فلوبر است.
اما بارنز که خود قلم خاص و تکنیکهای منحصربهفرد روایتگویی را دارد، در خلال قصه آن را به کار بسته تا از شباهتهای صددرصدی دوری کند. مثلا یکی از نکات جالب توجه این رمان، لحن سرد راوی است که آنگونه که فلوبر روایت میکرد نیست و ما را یاد رمان «درک یک پایان» میاندازد، یا نکته دیگر این رمان موقعی است که قصه به نقاط اوج میرسد و نویسنده با ردشدن از آن، فضای خالیای باقی میگذارد تا روند قصه از حالت عاشقانه و درسآموز خارج شود.
بارنز در طول رمان با جابهجایی راوی به زمان حال، بسیاری از قسمتهای رمان را پیش از رسیدن برای مخاطب تعریف میکند تا تلاشی بر روند کاهشی بار رمانتیک داستان باشد، همچنین اشارههای پیدرپی راوی به نکته عشق بیشتر و رنج بیشتر یا عشق کمتر رنج کمتر، ذهن مخاطب را به دوگانگی وجودشناسانه میرساند تا با این تأکید مداوم و البته تکرار «فقط یک داستان» است، رمان را از زیر سایه چنین ایدههای مشابهی خارج کند.
از قسمت سوم به بعد این رمان، بارنز عملا با چیدمان خلاصهتری نسبت به دو بخش ابتدایی روند قصه را به سمت پایان حرکت میدهد، همچنین شکل پایانبندی را با ترکیبکردن لحن راوی انگار اما بوآری مدعیتری را برای مخاطب تصویر میکند تا آقای جوان یعنی پل در رمان «فقط یک داستان» در همان حد راوی بدون اعتماد و موجزگو باقی بماند.
منبع: sharghdaily-941711
نظر شما