ناگهان شعر
علی اصغر داوری
صاحبخبر - شعر اول: آنچنان در خودم، درین زندان گاه زنجیر می شوم بانو که برای شما نه، حتی خود دست و پا گیر می شوم بانو گر چه جو گندمی است موهایم شغلم ای خوب آسیابان نیست دارم از دست می روم دارم کم کَمک پیر می شوم بانو چون نسیمی که می رود با قهر رفته ای و هنوز با هر باد در به هم می خورد و من با خود سخت درگیر می شوم بانو سفره ای باز کرده ام از خویش آن قَدَر خورده ام خودم را که دارم احساس می کنم کم کم از خودم سیر می شوم بانو شعر دوم: به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق، به امضا شدنش می ارزد گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم کوشش رود به دریا شدنش می ارزد کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم به همان لحظه برپا شدنش می ارزد دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد سال ها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد∎
نظر شما