شناسهٔ خبر: 68348202 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: حوزه | لینک خبر

کتابخوانی در حال و هوای سفر عشق-۸

"مادرلند"؛ شور و شیرینِ سفر اربعین

"مادرلند" با عنوان فرعی "شور و شیرین، از سفر اربعین"، کتابی است به قلم فاطمه تقی زاده که در قالب روایت و سفرنامه در سال ۱۴۰۰ به همت انتشارات مسجد مقدس جمکران به زیور طبع آراسته شده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری حوزه، نویسنده در این اثر از سفر اربعینش می گوید؛ سفری که پیش از آن هزار جور اما و اگر و سنگ و سنگلاخ جلوی پایش افتاده بود و او را میان زمین و آسمان نگه داشته بود که آیا می تواند امسال هم راهی کربلا شود و پای در شاهراهی بگذارد که یک سوی آن را حرم علی ابن ابی طالب برکت بخشیده و از سوی دیگر متصل است به بارگاه ملکوتی سیدالشهدا(ع) و برادر با وفایش قمر بنی هاشم حضرت عباس (ع).

تقی زاده در این کتاب از معجزه ای می گوید که جواز حضورش در سفر اربعین می شود و از سفر به سرزمینی که حال و هوای بهشت را برای عاشقان تداعی می کند، سرزمینی که سال ها پیش در آن هفتاد و دو دلداده ی حقیقی در راه حق شهادت را به جان شیرین ترجیح دادند و با وجود این که برایشان مثل روز روشن بود هیچ کدام جان سالم به در نمی برند دعوت خداوند را لبیک گفتند و به قربانگاه عشق رفتند.

در بخشی از این کتاب می خوانیم؛ "مسیر شلوغ تر از آن است که فکرش را می کردیم. انگار همه زائرها قصد کرده اند سر صبحی بزنند به دل جاده. باید تا شب برسیم به ابتدای مسیر پیاده روی. از نجف تا آنجا صد و هشتادتایی عمود راه است. عمود، اختصاصی ترین واحد شمارش طریق الحسین است. واحد شمارشی که هیچ جای دنیا پیدایش نمی کنی. تمام تیرهای چراغ برق مسیر شماره گذاری شده اند تا بشود رویشان حساب کرد، تا بشود برنامه ریزی کرد و شدت و سرعت پیاده روی را با عدد آن ها سنجید. هر عمود تا عمود بعدی پنجاه متر فاصله دارد و این یعنی باید نه هزار متر پیاده بروی تا برسی به عمود اول. توی راه تا عمود اول، موکب ها خیلی کم اند ولی تا چشم کار می کند، خادم هایی را می بینی که با همه تجهیزات ایستاده اند به پذیرایی. هوای دم غروبشان دلبر است. دلت را می برد و مجبورت می کند هر چه سوژه داری، منگنه کنی به آسمان خوش برورویشان و چیلیک چیلیک عکسشان را بگیری. سوژه روز اولمان بچه ها هستند. دختر و پسرش فرقی نمی کند. همین که خادم باشند، همین که با لب های غنچه شده «اشرب مای یا زائر» بگویند، برایمان کافی است. شب نشده است هنوز. پسر نوزده بیست ساله ای سبز می شود جلوی راهمان. از سید درباره جای خوابمان می پرسد که داریم یا نه؟ جواب «لا» ی سید را که می شنود، گل از گلش می شکفد. دو پایش را می کند توی یک کفش که الا و بلا خوش داریم امشب مهمان خانه ما باشید. با انگشت، موتور سه چرخه اش را نشانمان می دهد که خیالمان بابت وسیله ایاب و ذهاب راحت شود. خواهر کوچک ترش را هم آورده تا خانم ها معذب نباشند توی راه. اولش کمی من من می کنیم، اما چند دقیقه بعد خودمان را توی موتور سه چرخه ای می بینیم که تمام عمودهای طی شده از صبح را دارد عقب عقب برمی گردد. رفیق سادات ملودی پت و مت را تکرار می کند و ما ریسه می رویم از خنده. "

انتهای پیام

نظر شما