شناسهٔ خبر: 68221724 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه قدس | لینک خبر

یادی از سیدمحمد محیط‌طباطبایی در سالروز درگذشتش

استادِ بی‌استاد

سخت است باور کنیم در تاریخ معاصر علم‌آموزی و پژوهش این مرز و بوم، کسانی پیدا می‌شوند که هفت شهر علم و دانش را بی‌خیالِ مدرک تحصیلی گشته‌اند، بدون اینکه کسی و دانشگاهی پای صلاحیت علمی‌شان را مهر و امضا زده باشد! یکی از این «بی‌خیالِ مدرک»‌های معاصر، استاد سید محمد محیط طباطبایی است که گمنام بودنش میان قشر مدرک‌طلب و فرهیخته امروزی چیز خیلی غریبی نیست!

صاحب‌خبر -

استاد ندیده
با اینکه خودش در بسیاری از زمینه‌ها استاد است اما «استاددیده» نیست! یعنی آموخته‌هایش را بیشتر از اینکه مدیون شاگردی نزد استادان مختلف باشد، مدیون خواندن و پژوهیدن‌های بی‌امان خودش است. مرحوم ابوالقاسم انجوی شیرازی، پژوهشگر ادبی، درباره‌اش گفته است: «هر وقت می‌خواستیم پیدایش کنیم، اول به کتابخانه «ملک» و بعد هم به کتابخانه‌های دیگر تهران سر می‌زدیم...». به جز پژوهشگر و معلم بودن، نویسنده توانایی هم بود که البته هیچ‌وقت کتابی ننوشت. سایت «ویکی فقه» در این باره می‌نویسد: «اگرچه درباره نکته‌ای به نوشتن مقاله بسنده می‌کرد، اما برای پرداختن به طرح بحث و بدست آوردن حقیقت، سالیان متمادی زحمت می‌کشید. به عنوان نمونه از موقعی که کتاب «نوروزنامه خیام» انتشار یافت، وی فهمید این کتاب نمی‌تواند متعلق به خیام باشد... تا روزی که توانست نظر درست و تحقیقی خود را در این باره ابراز کند حدود 30سال طول کشید». انگیزه‌اش از کاویدن و سپس نوشتن را از زبان خودش بخوانید: «واقعیت این است هر بار که می‌دیدم موضوعی و مطلبی مورد تجاوز قرار گرفته و یا مردم درباره آن دچار اشتباه شده‌اند، روحم برانگیخته می‌شد... به دلیل اینکه دنیا هر روز با مسئله‌ای تازه روبه‌رو بود که در اغلب موارد هم حقی از حقدار در آن از بین می‌رفت، دست به قلم می‌بردم و به نوشتن مقالات می‌پرداختم. نوشتن درباره مسئله روز سبب شده بود نتوانم خودم را از قید تعلق به موضوع روز خالی کرده و به گذشته برگردم... وقتی به کتابخانه‌ای می‌رفتم و با کتاب‌های قدیمی روبه‌رو می‌شدم، معمولاً دنبال مطلبی می‌گشتم که به درد مردم فرومانده و صدمه دیده بخورد».

روزنامه‌نگار
انگار رها کردن یک‌باره درس و مشق از همان کودکی توی خونش بود! هنوز 10سال بیشتر نداشت که قید درس، تحصیل منظم و مکتبخانه «زواره» را زد تا هم به کار کشاورزی پدر کمک کند هم نزد او که یک پا ملا بود، درس بیشتری بیاموزد. در 13سالگی با قصد درمان بیماری به اصفهان رفت اما شوق درس خواندن، او را در این شهر ماندگار کرد. علوم طبیعی را که آموخت... کمی هم با زبان فرانسوی آشنا شد و بعد یک‌باره به زادگاهش برگشت... چند سال بعد که دوباره به اصفهان آمد به سرش زد «طب» بخواند و طبیب شود... مدتی درس طبابت خواند... باز هم درس را رها کرد... به زادگاهش رفت و معلم شد... در کنارش بدون کلاس‌های امروز زبان‌آموزی از مدیر مدرسه‌اش زبان انگلیسی آموخت... چون هوس روزنامه‌نگاری به سراغش آمده بود، هوای تهران رفتن کرد... در مدرسه قاجاریه درس خواند... چند سالی دارالفنون را تجربه و سپس نیمه‌کاره رها کرد... بعد تصمیم گرفت قاضی شود و در مدرسه عالی، حقوق خواند... باز هم آن را رها کرد... زبان فرانسه را کامل فراگرفت... و خلاصه در خلال همه کارهایی که آغاز و بعد رها کرد، نوشتن و روزنامه‌نگاری را اما ادامه داد و بی‌خیالش نشد! آشنایی‌اش با دنیای روزنامه‌نگاری  به 12 یا 13سالگی برمی‌گشت. یکی از اقوامش منشی «سردار صولت بختیاری» بود و  روزنامه‌ها را پس از مطالعه سردار صولت به «سید محمد» نوجوان می‎رساند که اشتیاق عجیبی به خواندنشان داشت.  همین آشنایی در آینده او را به همکاری با روزنامه‌ای در اصفهان و در سال‌های بعد روزنامه‌های مختلف تهران کشاند و نتیجه‌اش شد نزدیک به 50سال کار مطبوعاتی.  چه در پژوهش‌های علمی و چه در روزنامه‌نگاری، دشمن جعل و تحریف‌های به ظاهر عالمانه بود. محیط طباطبایی را زمانی در تلاش برای این می‌بینیم که با دلیل و مدرک به برخی‌ها ثابت کند برخلاف جوی که به راه انداخته‌اند «فردوسی» زرتشتی نیست، گاهی به مقابله با کسانی برمی‌خیزد که آن سوی آب‌ها تلاش دارند «خلیج‌فارس» را غیرفارس کنند، زمانی هم با قلم به جنگ کسانی می‌رود که سعی کرده‌اند نام اسلام و جایگاه علوم اسلامی را در بررسی تاریخ علم و فلسفه از قلم بیندازند. او با همه مشغله‌های علمی و غیرعلمی‌اش به جز سلسله مقاله‌هایی که در افشای ماهیت «بهائیت» می‌نویسد از معدود نویسندگانی است که در مطبوعات پیش از انقلاب به دفاع از «فلسطین» و آرمانش می‌پردازد.

حالا دیگر دیر است
دانشگاه آن زمان اما مانند مطبوعات، آموزش و پرورش، مؤسسات پژوهشی و...  با او مهربان نبود و نظام آموزش عالی هم حاضر به پذیرش استادی نمی‌شد که پایان‌نامه و مدرک معتبر هیچ دانشگاهی را در کیفش نداشت. به‌خصوص کسانی که صراحت و استقلال شخصیت «محیط طباطبایی» و البته نیش قلم او را در نقد‌هایی که بر آثارشان نوشته بود، دوست نداشتند! از نخستین کسانی بود که با نوشتن مقالات جدی در نشریات، روند اعزام دانشجو به خارج را به نقد کشید و خواستار تأسیس دانشگاه در ایران شد. اما وقتی سال‌ها بعد در ایران دانشگاه به راه افتاد، کسی از او برای تدریس دعوت نکرد!  وقتی هم نظام آموزشی مجبور شد در برابر جایگاه علمی مقالات و اندیشه‌های او سر تعظیم فرود بیاورد و استادی‌اش را بپذیرد، در پاسخ به دعوت‌نامه پروفسور «رضا» نوشت: «... تا می‌توانستم مفید باشم، در دانشگاه‌ها به رویم بسته بود... حالا دیگر دیر است»!
مطلب دارد تمام می‌شود و نوشتن از مقوله‌هایی مانند طبع شعر محیط طباطبایی، تعریف و تمجید‌هایی که شخصیت‌ها و دانشمندان مختلف در زمان حیاتش از او کرده‌اند، آثار بسیاری از او که توسط دیگران جمع‌آوری و منتشر شد، سخنرانی‌هایی که به 600 مورد می‌رسد و... ممکن نیست. پس با بخشی از معروف‌ترین شعرش مطلب را تمام می‌کنیم: آن‌چنان از یاد بردم آشیان خویش را / کز نگاه غیر می‌گیرم نشان خویش را ... شعله‌ شمع حیاتم سوخت تا خاموش شد/ بس که خود دادم به خاموشی زبان خویش را... تا نسوزد بوم ایرانشهر در آتش‌فشان / بر سر تفتان فروبستم دهان خویش را... .

خبرنگار: مجید تربت‌زاده

نظر شما