امسال هم در روز خبرنگاران، تعدادی از اهالی مطبوعات در زندان و بازداشت به سر میبرند. این روند در دو سال اخیر شدت گرفته است. گاهی فراموش میشود وظیفه خبرنگاران بیان حقایق است، حتی همان حقایقی که به مذاق برخی مسئولان خوش نمیآید. البته هر بار در پس هر برخوردی که با خبرنگار میشود یا بازداشتی که میشود و شبها و روزهای بسیار را پشت میلهها میگذرانند، جرمی دیگر نیز در نظر گرفته میشود. جرمی دیگر تا فراموش شود که او به چه دلیل نباید در رسانه خود باشد.
بازداشتیها و حکمدارها
در همین امروز حداقل پنج خبرنگار به دلیل انتشار مطلب و شکایت در زندان هستند. تعداد کسانی که حتی بعد از عفو بهمنماه 1401 هنوز دارای حکم هستند خیلی بیشتر است. در هر تحریریه روزنامههای مستقل، حداقل دو سه نفر هستند که حکمی تعلیق دارند یا روزهایی را در بازداشت گذراندهاند. درحالحاضر در گوشهوکنار ایران، پریسا صالحی، ویدا ربانی، روحالله نخعی و کامیار فکور درحال گذراندن حکم خود هستند. یاشار سلطانی و دو نفر دیگر نیز قبل از انتخابات به خاطر اجرای حکم روانه زندان شدهاند.
چند نفر از خبرنگارانی که حکم داشتهاند نیز مدتی است احکام آنها متوقف شده است. فهرست آنها طولانیتر است.
همانطورکه تعداد کسانی که حکمی تعلیقی را در پرونده خود دارند و همواره باید مراقب باشند تا این حکم به مرحله اجرا درنیاید. این فقط بخشی از زندگی حرفهای خبرنگاران و روزنامهنگاران ایران یا به طور خلاصه تهران است.
رابطه قدرت با خبر
در تهران شرایط برای انعکاس آسیبها و مشکلاتی که برخی مسئولان برای خبرنگاران فراهم میآورند، آسانتر است. اگر دستی شکسته شود، اگر ضربوجرحی رخ دهد، خبرنگاران تهرانی راحتتر مسئله را بیان میکنند. همکارانشان، سردبیران و مدیران مسئول از آنها حمایت میکنند و یا حداقل انجمن صنفی برای خود دارند که مسائل را با این نهاد در میان بگذارند. نهادی که در بیشتر مواقع گوش شنواست تا دستی همراه. اما همین هم غنیمت است. اما هنگامی که خبرنگاران در شهرستان با مشکلی روبهرو میشوند -مثل ماجرای خبرنگار ارومیه که هنگام تهیه گزارش کتک خورد یا خبرنگار محیطزیستی که در ماجرای ساخت کارخانهای در شمال کشور به مرگ تهدید شد- عملا خودشان هستند و خودشان.
مردم و خبرنگاران
میدانید یکی از مسائلی که هر خبرنگاری با آن روبهروست، جایگاه او در اجتماع است؟ این روزها اگر کسی بداند که حرفه شما خبرنگاری است و برای آن درس خواندهاید، اولین واکنش این است: «شما که نمیتوانید راستش را بنویسید! نمیگذارند کار کنید! چه کاریِ خب؛ شماها که باید هرچی خودشون بگن را بنویسید!». ما که سالهاست با کلمه زندگی میکنیم، میدانیم چطور با کلمه میتوان زخمی کرد و این کلمات هم به مانند خنجر هستند؛ البته واکنش ما همیشه یک لبخند کوچک است، اما گاهی که حوصله داریم خبرهایی که باعث تغییر و واکنش در جامعه شده را فهرست میکنیم. هرچند درنهایت بازهم در چشمانشان ناباوری موج میزند و گوشه لبشان لبخندی حکایت از دلسوزی دیده میشود. در مواردی هم دلسوزی اولین واکنش آنها در مقابل شنیدن شغل و حرفه خبرنگاری است: «خیلی اذیتتون میکنند؟ مدام باید برید توضیح بدید؟ نگیرنتون؟ چند بار بازداشت شدی؟».
و ما عاشقان این سالها
حالا دیگر شمار روزها و ساعتهایی که عاشقانه در تحریریه حضور داشتهام را از دست دادهام. بهترین لحظات زندگی اجتماعیام در همین تحریریههای کوچک و در کنار همکاران و دوستانم بوده است. در همین تحریریهها ترسیدهایم، گریه کردهایم، شمع تولد فوت کردهایم، برای موفقشدن همکاری دست زدیم و شادی کردیم و برای آسیبدیدگان حوادث این سالها گریستیم. راستی من هم دوست داشتم تعداد صفرهای حقوقم بیشتر از این بود. من هم دوست داشتم میتوانستم وقتم را برنامهریزی کنم و بدانم سر ساعت مشخص میتوانم سراغ فرزندم بروم یا محیط کار را ترک کنم. من هم دوست داشتم نگران بیمه و امنیت شغلی نباشم. من هم دوست داشتم نگران بازداشتشدن دوستانم و همکارانم نباشم. من هم دوست داشتم ساعتها پشت در دادگاهها ننشینیم. من هم دوست داشتم شب راحت بخوابم بدون آنکه نگران باشم امشب قرار است کدام همکارمان گرفتار شود، یا به آن همکارمان پتویی دادهاند در شبهای سرد زمستان کمتر بلرزد یا همکار دیگرمان در زندان بزرگ بازهم هوشیار خوابیده که در دعوای همسلولیهای معتادش آسیب نبیند؟ اما بهترین دوستانم از همکارانم هستند. از همکارانی که لحظههای خوش و ناخوش را کنار هم گذراندیم و زنده ماندیم.