به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، نامش محمدرضا منوچهری بود و در میان بچههای رزمنده به «ممد گره» معروف شده بود. او گاهی روزها و حتی هفتهها در سنگر دیدهبانی میماند و آنقدر دیر به عقب برمیگشت که موهای سر و محاسنش بلند و آشفته میشد. شهید منوچهری دیدهبانی وظیفهشناس بود که حاضر نمیشد حتی برای دیدار با مادرش به مرخصی برود. عاقبت در حالی به شهادت رسید که مدتها از آخرین باری که با مادر خداحافظی کرده بود، میگذشت. در گفتوگویی که با رضا میرزایی از همرزمان شهید منوچهری انجام دادیم، خاطراتی از این شهید بزرگوار را تقدیم حضورتان میکنیم. در باره شهید منوچهری و دیدهبانهای ادوات کتابی نیز تحت عنوان «بچههای ممد گره» به نگارش درآمده است.
چرا به شهید منوچهری «محمد گره» میگفتند؟
این شهید بزرگوار دیدهبان بود و یکی از وظایف دیدهبانها گرفتن گرای دشمن است. از طرفی شهید منوچهری به قدری در کار دیدهبانی فرو رفته بود که هر وقت او را میدیدیم در حال انجام وظیفه در همین مسئولیت بود. تا زمانی که او در خط مستقر بود، دشمن روی آرامش نداشت. منوچهری با آن چشمهای تیزبینش همه حرکات دشمن را زیر نظر داشت و گرای دقیقی به واحدهای توپخانه و خمپاره خودی میداد. به همین دلیل بچهها نامش را محمد گره گذاشته بودند که برگرفته از همان مسئولیت دیدهبانیاش بود.
ایشان در کدام منطقه دیدهبانی میکردند؟
اوایل جنگ سپاه همدان در جبهه غرب و مناطقی مثل غرب سرپلذهاب، ارتفاعات قراویز، ارتفاعات شهرک المهدی تا زیر دامنه بازیدراز مستقر شده بود. شهید شهبازی فرمانده سپاه همدان هم سردار همدانی را به عنوان مسئول خط معرفی کرده بود. ما یک سنگر دیدهبانی در محور قصرشیرین داشتیم که جلوتر از خط اصلیمان بود. این سنگر جایی قرار داشت که کاملاً به دشمن و تحرکاتش در آن محور مشرف بود. دشمن هم به محلی که این سنگر وجود داشت اشراف و دید مستقیم داشت، اما سنگر در یک نقطه مخفی بود و نیروهای دشمن نمیتوانستند آن را ببینند. شهید محمد منوچهری در چنین سنگری که جای حساس و خطرناکی قرار داشت دیدهبانی میکرد و تحرکات دشمن را زیر نظر میگرفت. گاه پیش میآمد او روزها و به مدت طولانی یکه و تنها در این سنگر میماند و به عقب برنمیگشت. البته قبل از محور قصرشیرین در مناطق دیگر هم دیدهبانی کرده بود. محمد از آن دیدهبانهای قدیمی و با تجربه بود و قبل از اینکه عراق از قصر شیرین عقبنشینی کند هم دیدهبان جبهه قراویز سرپل ذهاب بود. او اولین دیدهبانی بود که متوجه شده بود عراقیها از جبهههای سرپل ذهاب عقبنشینی کردهاند.
اینکه گفتید نمیخواست مرخصی برود دلیل خاصی داشت؟
اجازه بدهید این سؤال شما را با یک خاطره جواب بدهم. یکبار با شهید همدانی که مسئولمان در خط بود پیش محمد در سنگر دیدهبانی رفتیم. شهید منوچهری مادر پیری داشت که به خاطر دیر رفتن محمد به مرخصی نگرانش شده و چند باری با سپاه همدان تماس گرفته بود. آن روز با احتیاط به سنگر محمد رفتیم تا مبادا دشمن از وجود این سنگر مطلع شود. وقتی به محمد رسیدیم شهید همدانی با ناراحتی به او گفت چرا مرخصی نمیروی؟ مادرت نگران است و خدا را خوش نمیآید آن بنده خدا چشم انتظار بماند. محمد گفت اینجا نقطه حساسی است و من عبور و مرور دشمن و عقبههایشان را تحت نظر دارم، نمیتوانم چنین پست حساسی را ترک کنم و به دلایل شخصی به مرخصی بروم. اما شهید همدانی قبول نکرد و گفت من به تو میگویم باید به مرخصی بروی. محمد که دید فرمانده خط اصرار دارد او به مرخصی برود، گفت باشد سعی میکنم بروم. بعد شهید همدانی نگاهی به سر و وضع شهید منوچهری انداخت که به خاطر حضور طولانی مدت در سنگر دیدهبانی خاک روی سر و گردنش نشسته بود. گفت تو با این وضع شهید شوی مردم میگویند این دیگر چطور شهیدی است. زودتر برو حداقل حمام کن. بعد دور و بر را نگاه کرد و دید یک دبه آب آنجاست. گفت همین را برمیداریم و میریزیم روی سرت که خودت را بشویی، اما شهید منوچهری گفت اینجا آب آوردن کار راحتی نیست. هم منبع آب دور است و هم عبور و مرور اضافی باعث حساس شدن دشمن میشود. این دبه که میبینید مصرف یک هفته من است. ما آن روز نتوانستیم حریف محمد شویم و برای سرکشی به دیگر مناطق رفتیم.
عاقبت شهید منوچهری توانست به دیدار مادرش برود؟
متأسفانه قسمت نشد او به مرخصی و دیدار مادرش برود. پس از دیداری که همراه شهید همدانی با محمد گره داشتیم، مدت زیادی نگذشت که او بر اثر اصابت گلوله خمپاره و ترکشهای حاصل از این انفجار در 27 بهمن 61 به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش را شنیدم بسیار متأثر شدم، چراکه دوست داشتم حداقل برای آخرین بار هم که شده به خانه برگردد و مادرش را ملاقات کند. یکبار که خیلی اصرار کردیم چرا به مرخصی نمیروی، ناراحت شد و گفت به خاطر مادرم میگویید که به مرخصی بروم؟ فکر میکنید من دلم برای او تنگ نشده است؟ باور کنید بیشتر از مادرم، دل من برای او تنگ شده است و هر وقت یاد مادر و دلتنگیهایش میافتم، اشک از چشمهایم جاری میشود، اما چطور میتوانم پست دیدهبانی در این منطقه حساس را رها کنم. مگر یادتان رفته است بار قبلی چه بلایی سر بچهها آمد. من چطور وجدانم را راضی کنم از اینجا بروم در حالی که میدانم یک لحظه اهمالکاری در دیدهبانی میتواند چه فاجعهای را به وجود آورد و باعث شهادت تعدادی از بچهها شود. به او گفتم حداقل یک نفر را بیاور کنار دست خودت تا تنها نباشی. عصبانی شد و گفت اگر تردد اینجا زیاد شود احتمال لو رفتن سنگر دیدهبانی بیشتر میشود. حساب و کتاب دشمن دست من افتاده است. اجازه دهید کارم را انجام دهم.
قضیه شهادت تعدادی از رزمندگان که شهید منوچهری به آن اشاره میکرد چه بود؟ ایشان هم در آن ماجرا مقصر بود؟
نه، ایشان مقصر نبود. در منطقه ارتفاعی بود به نام ارتفاع شهید شیرودی که نسبت به باقی ارتفاعات منطقه، بلندتر بود. معمولاً تعدادی از بچهها روی این ارتفاع و تعداد بیشتری نیز در دامنه پشت این ارتفاع مستقر بودند. بچههایی که روی ارتفاع شهید شیرودی میرفتند به صورت شیفتی آنجا مستقر میشدند. یکبار تعداد زیادی از کماندوهای دشمن بدون آنکه رزمندههای حاضر در ارتفاع شهید شیرودی متوجه آنها شوند، به عقبه ما نفوذ میکنند و در حالی که بچهها در سنگرهای اجتماعی مشغول استراحت بودند، با سرنیزه تعدادی از آنها را در خواب به شهادت میرسانند و سپس باقی بچهها را با سلاحهایشان به رگبار میبندند و به شهادت میرسانند. در آن زمان دیدهبان این منطقه کسی دیگر بود، اما شهید محمد منوچهری که بسیار از این اتفاق تلخ تحت تأثیر قرار گرفته بود، میگفت من نباید به هیچ عنوان سنگر دیدهبانی خود را ترک کنم و، چون نسبت به باقی نفرات اشراف بهتری به دشمن دارم، بهتر است اینجا بمانم و تحرکات دشمن را تحت نظر بگیرم تا مبادا اتفاق تلخی نظیر آنچه رخ داده است بار دیگر اتفاق افتد.
کتابی هم آقای حمید حسام تحت عنوان «بچههای ممد گره» نوشته که نشان میدهد شهید منوچهری چه جایگاه ویژهای در میان دیدهبانها داشت.
بله، این کتاب در واقع خاطرات دیدهبانی ادوات و توپخانه است. خود آقای حسام در جایی گفته است از آنجا که شهید «محمد منوچهری» به عنوان اولین دیدهبان توپخانه و ادوات لشکر 32 انصارالحسین (ع) در جبهه به «ممد گره» مشهور بود، به نوعی نسب هر دیدهبان گردان از متقدمین تا متأخرینش به شهید منوچهری میرسد، بنابراین به احترام استاد دیدهبانهای همدان، این کتاب به این عنوان نامگذاری شد.
منبع: جوان
انتهای پیام/
∎