ماهرخ یک دهه شصتی است که زندگی سخت و پرفراز و نشیبی داشته است. او بعد از سالها اعتیاد، سوختگی، ترک فرزندان و ازدواجهای ناموفق، مواد را ترک کرده و به زندگیاش سر و سامان داده است. ماهرخ که با کمک مددکار اجتماعی موسسه خیریه مهرآفرین توانسته مواد را کنار بگذارد و حالا پرستار کودک است. او برای اعتمادآنلاین از زندگی پر از دردش میگوید.
*از زندگیات بگو. اولین بار چند ساله بودی ازدواج کردی؟
من اولین بار در ۱۵ سالگی ازدواج کردم. خیلی زود هم حامله شدم و یک دختر به دنیا آوردم اما زندگیام دوام نداشت.
*چرا از همسر اولت چدا شدی؟
همسر اولم مرد سختگیری بود. او نسبت به من عاطفهای نداشت، البته اصلاً اعتیاد نداشت و خسیس هم نبود اما آنقدر در روابط سختگیر بود و بددلی میکرد که من اصلاً نمیتوانستم زندگی را آنطور ادامه بدهم. آنقدر به من بیتفاوتی کرد تا دل به فرد دیگری بستم.
*بعد جدا شدید؟
بله، جدا شدیم. بچه را از من گرفتند و دیگر نشانم ندادند. من هم رفتم سراغ زندگی خودم.
*چطور شد معتاد شدی؟
در خانواده من اعتیاد وجود دارد. پدر و برادرم معتاد بودند. من هم بعد از طلاق با دوستم مهمانی و اینطرف و آنطرف میرفتم. در یک مهمانی شیشه تعارف کردند. من هم یک کام گرفتم. خیلی خوب بود. واقعاً لذت داشت. بعد از آن در پارتی و مهمانیها مصرف میکردم و کمکم فاصله این مصرف کردنها کم شد و معتاد شدم.
*مادرت با این موضوع مشکلی نداشت؟
مادرم از پدرم جدا شده بود. من و مادرم با هم زندگی میکردیم. مادرم وقتی فهمید اعتیاد دارم، من را از خانه بیرون کرد و همان موقع با مرد دیگری ازدواج کردم. ما صاحب دو دختر شدیم ولی ازدواج دوم هم دوام نداشت.
*ازدواج دومت چرا دوام نداشت؟
هم من موادی بودم و هم شوهرم، ولی اعتیاد من شدیدتر بود. بعد هم خانه آتش گرفت و خیلی وضعیت سختتر شد و طلاق گرفتیم.
*چرا خانه آتش گرفت؟
مواد زده بودم. شیر گاز شهری را باز کردم و داخل بادکنک میزدم. باد بادکنک مرتب خالی میشد و من دوباره گاز میزدم. در فکر خودم اینطور بود که دارم بادکنک را باد میکنم و نتیروژن میزنم ولی شیر گاز شهری را باز کرده بودم و خانه را گاز گرفته بود. یکدفعه خانه منفجر شد و من هم سوختم.
*جند درصد سوختگی داشتی؟
من ۵۵ درصد سوختگی داشتم. مدتهای زیادی در بیمارستان بودم و بعد هم به خانه خورشید رفتم. مدتی در خانه مادرم ساکن شدم. مادرم که متوجه شد اعتیاد دارم من را از خانه بیرون انداخت. من هم پیش پدرم رفتم و مدتی با پدر و برادرم متادون مصرف میکردم ولی چون برادرم مصرفکننده اذیتکن بود و همهاش دعوا راه میانداخت با خواست خودم به کمپ رفتم. بعد از آنجا بود که من را به موسسه مهرآفرین معرفی کردند. با مددکارم خانم رضاعلی خیلی جور هستم.
*در موسسه ترک کردی؟
در کمپ ترک کردم و زیر نظر موسسه در یک خانه میانه مشغول به کار شدم. خیاطی میکردم. بعد با مادرم آشتی کردم. حالا مدتهاست که پاک هستم و با مادرم زندگی میکنم.
*چند سال است ترک کردی؟
پنج سال است که کاملاً پاک هستم.
*شغلی هم داری؟
بله. اول پرستار سالمند بودم اما چون پرستاری سالمند اینطوری است که جسم خسته نمیشود اما فشار روانی زیادی دارد، تصمیم گرفتم پرستار کودک شوم. چون پرستاری کودک اینطوری است که جسم خسته میشود و روان آرام است. من هم نیاز داشتم جسمم خسته شود. درآمد خوبی هم دارم.
*با بچههایت چه ارتباطی داری؟
فقط دختر بزرگم را میبینم. بعد از اینکه پاک شدم سراغش رفتم. مادربزرگش اجازه نداد و گفت این بچه الان کنکور دارد باید کنکورش بگذرد بعد. وقتی دخترم دانشگاه قبول شد، سراغش رفتم و خدا را شکر رابطه خوبی داریم. دخترم دانشجوی لیسانس است.
*با دو دختر دیگر چطور؟ رابطه داری؟
یک بار به دیدن آنها هم رفتم اما بچهها من را قبول نکردند و گفتند با مادربزرگشان راحت هستند. از اینکه من ترکشان کردم خیلی ناراحت هستند. البته من حالا نمیتوانم بگویم چرا ترکشان کردم اما بزرگتر که شدند، حتماً میگویم.
*از زندگیات راضی هستی؟
خیلی راضی هستم. واقعاً زندگی خوبی دارم. کار میکنم. موادی نیستم و جامعه من را دوست دارد. زندگیام سامان دارد و با مادرم زندگی خوبی دارم.
نظر شما