شناسهٔ خبر: 67812829 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: رویدادایران | لینک خبر

سرگذشت سیاه زنی که از سر لجبازی طلاق گرفت سرگذشت سیاه زنی که از سر لجبازی طلاق گرفت

اکنون که بعد از گذشت 17سال از ماجرای طلاق، به گذشته می اندیشم تازه می فهمم که فقط یک غرور بی جا و لجبازی کودکانه موجب شد تا روزگارم سیاه شود. به گزارش روزنامه خراسان، زن 44 ساله با بیان این که وقتی کبودی های روی اندام پسر24 ساله ام را می بینم به اشتباه بزرگم افسوس می خورم، درباره سرگذشت خود به

صاحب‌خبر -

اکنون که بعد از گذشت 17سال از ماجرای طلاق، به گذشته می اندیشم تازه می فهمم که فقط یک غرور بی جا و لجبازی کودکانه موجب شد تا روزگارم سیاه شود.

به گزارش روزنامه خراسان، زن 44 ساله با بیان این که وقتی کبودی های روی اندام پسر24 ساله ام را می بینم به اشتباه بزرگم افسوس می خورم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت: اگر چه پدر ومادرم کم سواد بودند اما فرهنگ بالایی داشتند و من در خانواده ای بزرگ شدم که عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند به طوری که همه خواهران و برادرانم اکنون زندگی آرام و شیرینی دارند اما من از همان دوران نوجوانی غرور عجیبی داشتم و همواره خواسته هایم را به دیگران تحمیل می کردم تا جایی که چند سال بعد از آغاز زندگی مشترک،با همسرم به خاطر انتخاب محل سکونت دچار اختلاف شدیم. آن زمان پسرم 8سال بیشتر نداشت و در کلاس دوم ابتدایی تحصیل می کرد. شوهرم قصد داشت منزلی را در نزدیکی محل کارش اجاره کند ولی من اصرار داشتم که باید در محله سکونت پدر و مادرم، خانه ای اجاره کنیم تا هر زمان که نیاز باشد به پدر و مادرم سر بزنم چرا که نمی توانستم دوری آن ها را تحمل کنم

. این موضوع به کشمکش و مشاجره های بین من و «سیاوش»تبدیل شد تا حدی که من از خواسته هایم کوتاه نیامدم و درخواست طلاق دادم. بالاخره با همین غرور و لجبازی کودکانه از سیاوش طلاق گرفتم و حضانت پسرم را نیز پذیرفتم. مدتی بعد با مرد دیگری ازدواج کردم که 2فرزند داشت و از بداخلاقی و بدرفتاری های همسرش نالان بود.«بابک» ادعا می کرد دیگر نمی تواند با رفتارهای تند و بدخویی های همسرش کنار بیاید به همین دلیل منزلی برای من اجاره کرد و به ندرت به همسر اولش سر می زد به گونه ای که فرزندانش آرزو داشتند شبی را در کنار پدرشان به صبح برسانند. حتی زمانی که دختر بزرگش ازدواج کرد او بازهم نسبت به فرزندانش بی توجهی می کرد. در این میان پسر من هم بیشتر اوقاتش را در خانه پدربزرگش سپری می کرد و گاهی نیز به منزل ما می آمد چرا که با ناپدری اش مشکل داشت و مدام با او مشاجره می کرد. خلاصه این اختلافات موجب شد تا «بابک»به من بی توجهی کند و دیگر حتی مخارج زندگی را هم نمی پرداخت و این موضوع به ناسازگاری های ما در زندگی دامن می زد اما اختلافات من و همسرم از 3 ماه قبل زمانی شدت گرفت که او پسرم را برای همیشه از خانه بیرون کرد و از او خواست دیگر هیچ گاه به منزل ما قدم نگذارد. این ماجرا منجر به درگیری شدیدی شد تا جایی که شوهرم پسر 24 ساله ام را کتک زد و اندام او را کبود کرد. حالا وقتی این کبودی ها را می بینم با آه و افسوس به گذشته ام می اندیشم که ای کاش غرور ولجبازی را در زمان جوانی کنار می گذاشتم و آینده ام را نابود نمی کردم. حالا هم به دختران جوان می گویم مشکلات بعد از طلاق بسیار وحشتناک تر از چیزی است که برای آن قصد طلاق دارید. ابتدا به آینده فکر کنید و بعد تصمیم بگیرید، ای کاش من هم ...

با دستور سرهنگ محمدولیان(رئیس کلانتری مصلای مشهد)، بررسی های قانونی و اقدامات مشاوره ای در این باره در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

منبع: etemadonline-668431

نظر شما