شناسهٔ خبر: 67790085 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

در سالمرگ احمدشاملو، شاعر آزادی

استعاره شاملو

احمد شاملو به‌راستی یکی از روشنفکران شاخص و تأثیرگذار ما بوده است. اگر بخواهیم شعر شاملو را از حیث امر اجتماعی و سیاست دوره‌بندی کنیم و به اقتضای بحث که درباره روشنفکری است، به نظرم پنج دوره را می‌توان در شعر شاملو تشخیص داد. البته اگر قرار بود از حیث زیبایی‌شناسی صحبت کنیم، حتما این دوره‌بندی جور دیگری می‌شد. دوره اول به دوران نوجوانی و جوانی برمی‌گردد.

صاحب‌خبر -

حافظ  موسوی: 

شاعر آزادی

احمد شاملو به‌راستی یکی از روشنفکران شاخص و تأثیرگذار ما بوده است. اگر بخواهیم شعر شاملو را از حیث امر اجتماعی و سیاست دوره‌بندی کنیم و به اقتضای بحث که درباره روشنفکری است، به نظرم پنج دوره را می‌توان در شعر شاملو تشخیص داد. البته اگر قرار بود از حیث زیبایی‌شناسی صحبت کنیم، حتما این دوره‌بندی جور دیگری می‌شد. دوره اول به دوران نوجوانی و جوانی برمی‌گردد. شاملو در مصاحبه با ناصر حریری به ماجرای زندان متفقین اشاره می‌کند و می‌گوید در شرایطی که ایران با کشورهای انگلیس و روس مشکل داشته و در تاریخ معاصر دست‌کم در دوره قاجار، این کشورها باعث عقب‌ماندگی و حتی تجزیه بخش‌هایی از ایران شده بودند، فکر می‌کردند آلمان با دو دشمن تاریخی ایران درگیر است و ازاین‌رو قصد داشتند برای جلوگیری از پیشرفت متفقین در ایران دست به اقداماتی بزنند. مابازای هنری و شعری این تلقی همان کتاب «آهنگ‌های فراموش‌شده» است که آن کتاب هم عمدتا گرایش‌های رمانتیک دارد، کما‌اینکه در آن گرایش سیاسی هم نوعی رمانتیسم به چشم می‌خورد. اما شاملو در دوره دوم از این گرایش عبور می‌کند. دوره دوم از ۱۳۲۶ تا حدود ۱۳۳۸ ادامه پیدا می‌کند. از مشخصات این دوره، گسستن از دوره پیش است. شاملو چند شعر برای عبور از آن دوره دارد که دست‌کم برای ما که کارهای شاملو را پیگیری کرده‌ایم شعرهای معروفی هستند، گرچه ممکن است سر زبان توده مردم نیفتاده باشد. در این دوره تمایل شاملو به جریان چپ و گرایش سوسیالیستی کاملا آشکار است. ارتباطش با مرتضی کیوان و مرتبطین با حزب توده ایران در این دوره کاملا مشخص است و در این دوره انسان‌گرایی به‌عنوان یکی از محورهای شعر و اندیشه شاملو مطرح است. یکی از موارد دیگر این است که به‌عکس آن واکنش ملی‌گرایانه که موجب گرایش به آلمان می‌شود، در این دوره شاملو در حیطه روشنفکری به امری فراتر از مرزهای ملی فکر می‌کند؛ یعنی روشنفکری که نسبت به آنچه به کل بشریت و جهان بشری تعلق دارد، احساس تعلق می‌کند و در شعرهایش نمونه‌های فراوانی است که اشاره می‌کند به وقایعی که در آن روزگار در دنیا می‌گذرد. در این دوره حزب توده تأسیس شد، تأثیر اجتماعی گذاشته، جنبش‌های اجتماعی شکل گرفتند، گفتمان چپ در جامعه به‌‌تدریج مسلط می‌شود، تشکل‌هایی هم در حوزه کارگری و روشنفکری شکل گرفته است. در این دوره از شعر شاملو این‌ها را به‌روشنی می‌توان دید. شاملو در ابتدای مجموعه اشعارش گفته «شعر یکسره خود زندگی است». و جایی در مصاحبه‌هایش می‌گوید اگر مجموعه اشعارش را نگاه کنیم، سیر روند اجتماعی و وقایعی سیاسی را که اتفاق افتاده می‌توان در شعرش دید، و به‌ راستی در شعر شاملو این‌طور است. شعرهای معروفی که در این دوره وجود دارد با تأکید بر وجه سیاسی، اجتماعی -و نه وجه زیبایی‌شناسی- شعرهایی است که هم گرایش روشنفکری و سیاسی-‌اجتماعی مسلط آن روزگار را بازتاب می‌دهد و هم مورد پذیرش جامعه واقع می‌شود. به نظر معروف‌ترین شعرهای این دوره، «گل‌کو»، «بیابان را سراسر مه گرفته‌ست»، « از زخمِ قلبِ آبائی»، «مرگ نازلی»، «شعری که زندگی‌ست»، «بودن» (گر بدین‌سان زیست باید پست)، «پریا»، «افق روشن»، «از عموهایت»، «بر سنگفرش»، «کیفر»، که شعرهای درخشانی از شاملو است و همه این‌ها پذیرش توده و عام پیدا کرده‌اند. شاملو در بحثی درباره سفارش اجتماعی، درباره شعر «پریا» می‌گوید‌ من در مقطعی که شعر «پریا» را گفتم احساس کردم جامعه به روحیه نیاز دارد و بی‌‌آنکه از پیش نقشه مشخصی داشته باشم، این کار را در شعر «پریا» انجام دادم و در جامعه گرفت. و می‌دانیم که شعر «پریا» چقدر بر سر زبان‌ها بود و ما در دوره نوجوانی متأثر از این شعر بودیم. به این ترتیب، به گمانم دوره دوم تا سال ۱۳۳۸ ادامه پیدا می‌کند و دوره بعد، از ۱۳۳۸ تا 1348 است که در این دوره کم‌کم در شعر شاملو یأس و بدبینی جا پیدا می‌کند. شاملویی که درباره انسان، توده مردم، جنبش اجتماعی و تعهد نسبت به جامعه صحبت می‌کرد، در این دوره شعرهایی می‌گوید که شاید برای ما حتی دور از انتظار باشد. مثلا روی‌گردانی از توده مردم که می‌گوید من از درد شما سخن نمی‌گویم، سخن من از دردی است که خود شما هستید. البته در مقطع 1338 تا 1348 به‌‌تدریج عنصر مهمی که هم در زندگی شخصی شاملو و هم به لحاظ فکری برای او مطرح می‌شود، پناه‌بردن به عشق است. یعنی در این دوره، عشق در شعر شاملو به‌عنوان پناهگاه، جایی که زخم‌های اجتماعی یا شخصی التیام می‌یابد، اهمیت پیدا می‌کند و به‌تدریج هرچه به اواخر این دوره نزدیک می‌شویم، آرام‌آرام در شعر شاملو یک روحیه به خود اندیشیدن، به خود آمدن دیده می‌شود. مورد دیگری که در مرور شعرهای شاملو برای من جالب است، صداقت شاملو در این مراحل است. یعنی بدون پرده‌پوشی و جلب حمایت عام، درافتادن با یک محبوبیت پوپولیستی، کار خودش را انجام می‌دهد. کما‌اینکه گویا در این دوره است که حتی دانشجوها به او اعتراض می‌کنند که در این شرایط به چه مناسبتی شما از عشق سخن می‌گویید، با توجه به تصوری که در آن دوره از آن قضایا وجود دارد. در این دوره که دوره شکوفایی شعر شاملو هم هست و شعرهای مهمش، «باغ آینه» و «دخترای ننه دریا»، بازتاب عمومی پیدا کرده، نوعی جدال می‌بینیم، در «دخترای ننه دریا» جدالی است بین یأس و نومیدی و امید. بده‌بستانی که در نهایت به گمان من به سمت روشنایی و امید گرایش پیدا می‌کند. باز «سخنی نیست»، شعر «حماسه»، یا «کوچه‌ها باریکن/ دکونا بسته‌س» («شبانه»). شاملو شعری دارد که به گمان من می‌تواند خیلی در این بحث معنادار باشد: «سرودِ آن‌کس که از کوچه به خانه بازمی‌گردد». شاملو، شاعر کوچه و خیابان و مبارزه است، شاعر کار جمعی است و حالا به خانه برگشته است. این شعر ممکن است به لحاظ زیبایی‌شناسی چندان مهم نباشد، ولی شاملو صادقانه خودش را در این شعر بیان می‌کند. یا شعری دارد که می‌گوید «من محکومِ شکنجه‌ای مضاعفم». یعنی خودش را هم‌سخن با جامعه نمی‌داند یا به عبارتی جامعه پیام شاملو را نمی‌گیرد، چون یأس و ناامیدی مسلط است. موردی که در این دوره می‌توان در کار شاملو اشاره کرد، نوعی تأمل است. فاصله شعرها و تاریخ‌شان را نگاه کنید، پیداست که شاعر مدام با خودش درگیر است. یک شاعر غیراجتماعی، غیرمتعهد و غیرسیاسی، اساسا وارد این ماجرا نمی‌شود. حتی این شعرها یک‌جور نعل وارونه زدن است. شاملویی که در گذشته با توده مردم سخن می‌گوید و می‌خواهد توده مردم را به عرصه مبارزه بکشاند و توده مردم را به شأن انسانی‌شان واقف کند، در این دوره باز با همین توده مردم اما به گونه دیگری مواجه است. بنابراین کماکان مردم، انسان، مخاطبش هستند. منتها دوره‌ای است که کم‌کم طبقه متوسط شکل گرفته، یک‌جور ظواهر مبتذل در جامعه دارد پیدا می‌شود که در شعر فروغ فرخزاد هم می‌توان واکنش نسبت به آن را دید. این در شعر شاملو هم هست. به‌واقع دل‌نگرانی شاعر از سقوط جامعه در ورطه ابتذال است و این یکی از دستمایه‌های شعر شاملو در این دوره است. می‌توانم به شعر «آیدا در آینه» اشاره کنم. به شعر «لوح» که شاعر دارد یک لوحی را می‌آورد و توده مردم نمی‌پذیرد. یا «چلچلی» که به‌ گمانم با این بخش درخشانِ «با این‌همه، ای قلب دربدر!/ از یاد مبر/ که ما/ - من و تو-/ انسان را/ رعایت کرده‌ایم،/ خود اگر شاهکار خدا بود/ یا نبود‌». همچنین شعرهای «با چشم‌ها»، «تمثیل» و «عقوبت» و چند شعر دیگر. بعد، وارد سال 1349 می‌شویم که کمی قبل‌تر از آن به‌تدریج نسل جدیدی از مبارزان سیاسی و جنبش‌های اجتماعی در شکل چریکی مطرح می‌شود و شاملو هم به عالی‌ترین بیان هنری این جریان تبدیل می‌شود. می‌دانید که آن دوره شاعران بسیاری متأثر از این جنبش‌های نوپدید بودند که عمدتا هم نسل جوان با آرمان‌های پرشور و ایثار باورنکردنی به میدان آمدند. مابازایش هم شاعران زیادی داریم، از سعید سلطان‌پور تا خسرو گلسرخی و بسیاری از شاعران دیگری که شاید امروز اسم و رسمی از آنها نباشد، ولی من به‌عنوان جوان آن دوره، خواننده پرشور این‌ها بودم. فرق شاملو این است که تجلی هنری پیدا می‌کند؛ یعنی امروزه آن شعرها کماکان به قوت خودشان باقی است. در این دوره شعرهای معروف شاملو، «نشانه»، «برخاستن» و «در میدان» است. حتی این فضا در تغزل شاملو مؤثر است. در دوره قبلی که با عشق شروع می‌کند، یک شور انسانی را در شاملو می‌بینیم. در این دوره هم به‌ گمانم همراه با این روند، روحیه و وضعیت جدید و آن چیزی که به شاملو به‌عنوان یک آرمان‌خواه نیرو می‌دهد، در تغزلش هم تأثیر می‌گذارد. مثلا شعر معروفِ «مرا/ تو/ بی‌سببی/ نیستی./ به‌راستی/ صلتِ کدام قصیده‌ای/ ای غزل؟» («شبانه»)، به‌واقع بازتاب آن چیزی است که شاملو گرفته، وگرنه نمی‌توانست این‌قدر با اطمینان و ایهام از شکوه یک عشق، یا در شعر «آه‌ ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!» («ماهی»)، از یقین صحبت کند. از دیگر شعرهای معروف این دوره هم البته «ابراهیم در آتش» است. می‌رسیم به دوره بعد از انقلاب که کماکان شاملو شاعر تردید و شاعری است که در همان ابتدا در سرمقاله معروفی در «کتاب جمعه» نوشت و هم در شعرهایی مثل «دهانت را می‌بویند». در این دوره به گمانم شاملو همچون روشنفکر مدرن دوره تأمل و بازبینی را می‌گذراند، مانند آنچه در محمد مختاری هم می‌توانیم ببینیم. منتها کماکان اینجا محور اندیشه و سخن شاملو تأکید و تمرکز بر انسان است؛ یعنی اگر چند کتاب بعدی او را نگاه کنید، به‌ تناوب تأمل در مورد انسان، جایگاه انسان، تأمل در خود زمین و نابسامانی اوضاع پیداست. در این دوره به‌ گمانم نوعی گرایش فلسفی در شعر شاملو وجود دارد، مانند شعری که به هوشنگ گلشیری تقدیم کرد. نوع دیگری از تأمل، تأمل هستی‌شناسانه در شعر شاملو دیده می‌شود. رفتارهای شاملو را در این دوره نگاه کنید. در شعر شاعران ما، از شهریور بیست تا دهه شصت، مفهوم آزادی کمتر به چشم می‌خورد. اگرچه در شعر مشروطه، یکی از مفاهیم و مضامینی که بسیار تکرار می‌شد، مفهوم آزادی بود. اتفاقا شاملو یکی از کسانی است که در کار او با مفهوم آزادی، آزادی در وجه سیاسی نه آزادی در وجه فردی، مواجه هستیم و تأکید و تمرکز او بر آزادی و استقلال [ناوابستگی به قدرت] است، تا حدی که نام‌گذاری عمومی برای شاملو که مورد پذیرش همه قرار گرفت، «شاملو شاعر آزادی» است.

حدیث صداقت شاملو

یکی از ویژگی‌های مهم شعر احمد شاملو، صداقت و راستگویی شاملو است. اینکه او سیمای تحول فکری جامعه روشنفکری ایران است. یعنی شاملویی که در «قطع‌نامه» می‌بینید با شاملویی که در «حدیث بی‌قراری ماهان» می‌بینید فرق می‌کند. به همین خاطر به محمد مختاری اشاره کردم، چون او هم چنین روندی داشت. اگر به «منظومه ایرانیِ» محمد مختاری نگاه کنید، روایت کلی از یک تاریخ و مبارزه است، ولی وقتی به «آرایش درونی» می‌رسید، می‌بینید همه این‌ها در ابعاد مدرن مطرح‌اند. یک جایی خواندم که به شاملو خبر می‌دهند یک گروه یا یک جوانی را برای اعدام می‌بردند و این‌ها حین رفتن به سمت اعدام، شعر شاملو را می‌خواندند و شاملو می‌گفت چه بار سنگینی را روی دوش من گذاشتند. حالا غلط یا درست، ممکن است خیلی‌ها به جنبش چریکی انتقاد کنند و بگویند جنبش چریکی یک حرکت زودهنگام یا خشونت‌طلبانه بوده است. اما در آن مقطع، شاملو به‌درستی احساس خودش را بیان کرده؛ احساسی که از یک روح جمعی بر‌خاسته است. به همین خاطر شعر «مرگ وارتان» (نازلی) سرود شد. یکی از تجربه‌های خودم این است که در نوجوانی، یک کتاب شاملو درآمده بود و رسم بود که کتابفروشی نصرت در رشت، یک شعر برجسته را پشت شیشه می‌نوشت و می‌گذاشت و شعر این بود: «بر زمینه سُربی‌ صبح/ سوار/ خاموش ایستاده است/ و یالِ بلندِ اسبش در باد/ پریشان می‌شود./ خدایا خدایا/ سواران نباید ایستاده باشند/ هنگامی که/ حادثه اخطار می‌شود... خدایا خدایا/ دختران نباید خاموش بمانند/ هنگامی که مردان/ نومید و خسته/ پیر می‌شوند». («ترانه تاریک») من چنان برافروخته شدم که فکر کردم همین الان باید یک اسبی باشد که من بر آن سوار شوم. البته امروز انتقاد می‌کنند که شما با برانگیختن جوانان جلوی سد توسعه را گرفتید و حالا این را باید در حوزه سیاسی ببینیم که توسعه‌ای در جریان بود یا نبود. به هر حال به گمان من، شاملو در هر مقطعی نسبت به واقعیت صداقت داشت، یعنی با جریانات درگیر بود و خودش را بخشی از آن جریان می‌دانست. شاملو یک انسان مبارز را به انسان اسطوره‌ای تبدیل می‌کند و چون صادقانه با این انسان و این آرمان برخورد می‌کند، شعرش اثرگذار است. در این سیر که نگاه می‌کنیم، شاملو شاید به یک شاعر آنارشیست تبدیل شود. خود او در گفت‌وگویش با ناصر حریری در مورد سهراب سپهری می‌گوید، اگر من به شعر سهراب برگردم شاید نظر دیگری داشته باشم، مشکل سهراب این بود که آنارشیست نبود. همه شاعران بزرگ به‌نوعی شاعران آنارشیست هستند. شاملو در دوره‌ای که یک کمونیست وفادار بود، روحیه آنارشیستی داشت. البته به گمان من، شاملو تا آخر عمرش به سوسیالیسم وفادار بود و در گفت‌وگوهایش هم اشاره می‌کند. درک او از محیط‌ زیست و ارزش‌نهادن به پرنده و آب و دیگر چیزها، مانند یک چپ نو است. یعنی شاملو اگرچه تسلطی بر نظریه‌های چپ نو، چپ کلاسیک و چپ سنتی نداشته، اما از این‌ها متأثر بوده است. خودش این‌ها را از وجدان روشنفکری خودش عبور می‌داده و به همین دلیل همواره تفاوت‌هایی با جریان مسلط دارد. همان‌جا هم که به‌عنوان کمونیست وفادار زندگی می‌کند و شعر می‌گوید، یک روحیه آنارشی‌گری برآمده از استقلال و نه آنارشی به معنای هرج‌ومرج، داشت و شاملو این را تا آخر عمرش رعایت می‌کند. ضمن اینکه با کمال صداقت و با تمام وجودش خودش را به سمت امر بیرونی پرتاب می‌کند. به اقتضای رابطه شاملو با سیاست و با جریان روشنفکری است که شعر شاملو این‌همه بازتاب پیدا می‌کند و زبان دانشجویان، زبان جنبش و مبارزه، زبان آزادی‌خواهی به‌ویژه در دوره اخیر می‌شود.

 زبان به‌مثابه سرپناه

درک شاملو از زبان با نیما متفاوت است. از این زاویه اتفاقا به‌ویژه در دهه هفتاد نقدهای بسیار نسبت به زبان شاملو مطرح شد که زبانش زبان سلطه است، یا گفتند زبان آرکائیک و باستان‌گراست و با زندگی روزمره ارتباطی ندارد. این نقدها مطرح بود. اما چرا شاملو این زبان را انتخاب کرد؟ اتفاقا در کنار شاملو، شاعری مانند اخوان را داریم که او هم بیش و کم آن زبان را دارد، اما لزوما زبان اخوان زبانی کلاسیک نیست. درواقع اخوان این زبان را در زبان فارسی احداث کرده است. اگرچه زبان اخوان وامدار زبان خراسانی است، ولی در تمام مکتوبات خراسانی چیزی مانند زبان اخوان پیدا نخواهید کرد. در مورد شاملو هم اگرچه می‌گویند از نثر قرن چهارم تا ششم بهره برده است، به‌ویژه مطلبی که دکتر براهنی در مورد بیهقی نوشته بود که اگر قسمتی از بیهقی را تقطیع کنیم می‌شود زبان شاملو، به گمان من درست نیست. شاملو با آمیزه‌ای از زبان روز و زبان ادبی ما، زبانی ایجاد کرد که «زبان شاملو» است. یعنی اگر تکه‌ای از شعر شاملو را برداریم و در کتاب «تاریخ بیهقی» مونتاژ کنیم، معلوم می‌شود که این با بیهقی فرق می‌کند. من به این قضیه خیلی فکر کردم. به گمان من دلیل اصلی‌اش این بود که شاملو متعلق به نسلی است که میراث شکست را با خودش دارد؛ سرکوب جنبش‌ها و شکست کودتای ۲۸ مرداد، به‌واقع چندین نسل تحقیرشده را در پی داشته است. شاملو زبانی را آگاهانه یا با شَم غریزی نبوغ‌آمیز خودش پیدا می‌کند که ما در این زبان احساس سربلندی می‌کنیم، وقتی در شعر شاملو می‌خوانیم: «من آن غولِ زیبایم که در استوای زمین ایستاده است» یا «شیرآهن‌کوه مردا/ که تو بودی».

زبان شاملو زبانی است که می‌خواهد جواب آن تحقیر را بدهد. شاملو در زبان یک خانه و سرپناهی درست کرده که وقتی در این سرپناه می‌رویم، احساس غرور می‌کنیم و شکست‌مان یادمان می‌رود و این همان حسی است که وقتی شعر «بر زمینه سربی صبح» را خواندم با آن زبان احساس کردم. اینکه ما خیلی پیروز هستیم و خلاصه با پیروزی فاصله‌ای نداریم.

اما شاملو در زبان فارسی چه کار کرد؟ دقت‌هایی که شاملو در زبان فارسی دارد، نکاتی که در مورد زبان فارسی اشاره می‌کند، حیرت‌انگیز است. حتی می‌خواهم بگویم اگر ادبای نسل‌های پیشین، استادان دانشگاه، کسانی که به زبان فارسی خدمت کرده‌اند، از ملک‌الشعرای بهار گرفته تا امروز، زبان را به‌عنوان یک امر جامد یا امر منجمدشده در کتب و دیوان‌های ما نگاه می‌کردند و می‌خواستند مکانیسم یا سازوکار آن را دربیاورند، شاملو همان زبان را با همه میراث غنی‌اش به‌عنوان یک امر زنده در نظر می‌گرفت. به همین دلیل است که دخالت‌های شاملو در زبان فارسی، این زبان را باشکوه‌تر کرده است. بنابراین در برابر کسانی که باور دارند زبان شاملو زبان سلطه است و از بالا صحبت می‌کند و حتی این را نوشتند، من معتقدم زبان شاملو زبان غرور است؛ زبانی ایجاد شده که می‌خواهد به چند نسل شکست‌خورده بگوید سرت را بالا بگیر. در مورد همان شعر «وارتان» که در زندان‌ها به‌صورت سرود می‌خواندند، خود جنس زبانش، خارج از چیزی که گفته می‌شد، یک‌جور احساس غرور و عدم شکست و سربلندی دارد. من چنین حسی نسبت به زبان شاملو دارم و به همین دلیل معتقدم، این زبانی است که شاملو در دل زبان فارسی احداث کرده است و مربوط به یک دوره خاص است. یعنی اصلا به این معنا نیست که باید کماکان به زبان شاملو شعر بگوییم. حتی فکر می‌کنم شاملو در ترجمه شعرهای مارگوت بیکل داشت تجربه زبانی دیگری می‌کرد که دیگر آن زبان نبود. اگر به شعر دهه 60 ما نگاه کنید، اغلب شاعران دهه 60 تا نیمه‌های دهه 70، اغلب تحت تأثیر ترجمه شاملو در شعرهای مارگوت بیکل هستند. این هوشیاری در شم زبانی شاملو کاملا وجود دارد. اینکه چرا مارگوت بیکل را انتخاب می‌کند و چرا کمک کرد به شاعری که در زبان اصلی‌اش ظاهرا چیزی هم نبوده. شاملو علاوه بر همه جنبه‌های دیگر ماجرا، در فکر تأسیس یک زبان بود و در سر یک پیچ تاریخی که از یک دوره به دوره دیگر می‌رفتیم، آن زبان را احداث کرد. به همین دلیل چند شاعر شاخص دهه شصت را که نگاه کنید، ردپای زبان ترجمه شاملو وجود دارد، نه زبان اصلی شعر شاملو که میرزا آقا عسگری سعی می‌کرد به آن زبان بنویسد، یا حتی ما که در کارهای اولیه‌مان تحت تأثیر آن زبان بودیم.

 کتاب کوچه

دهخدا و روشنفکران آن نسل در دوره‌ای زیستند که مردمی با یک گذشته تاریخی به هم پیوسته بودند تا یک ملت را تشکیل بدهند، اما در عین حال پراکنده بودند. در دوره مشروطه عملا یک کشور از‌هم‌گسیخته بودیم، این کشور دوباره می‌خواهد هویت پیدا کند و کشور شود، می‌خواهد فرهنگ خودش را پیدا کند. این فرهنگ امکان‌پذیر نیست مگر اینکه زبانش منسجم شود. دهخدا این کار را کرد. کار دهخدا بیشتر در وجه رسمی، ادبیات و زبان رسمی بود. شاملو با هوشیاری آن بخش دیگری که می‌توانست کار دهخدا را تکمیل کند، انتخاب کرد. وسوسه یا نگرش شاملو نسبت به فرهنگ عامه موجب شد تا «کتاب کوچه» را تدوین کند. شاملو میراث‌دار هدایت است. دقت‌های هدایت را که در جمع‌آوری افسانه‌ها می‌بینیم یا حتی تحلیل‌هایی که هدایت از افسانه‌ها و متل‌ها می‌کند، یک‌جور خودآگاهی ملی نه در وجه ناسیونالیستی، در گرایش هدایت وجود دارد. شاملو اگرچه ناسیونالیست نبود، به‌شدت میهن‌‌دوست بود، به‌ویژه در شعرهایی که در آمریکا گفته یا «چراغم در این خانه می‌سوزد»، برمی‌گردد به چیزی که در هدایت به شکل مبالغه‌آمیزش وجود داشت. به همین دلیل کار شاملو در «کتاب کوچه» کار بزرگی است و البته اینجا سهم خانم آیدا را باید به طور جدی در نظر داشت که شاملو هم بارها اشاره کرده است. «کتاب کوچه» هم اتفاقا بخشی از آن مسئولیت روشنفکرانه شاملو است.

غول زیبای ادبیات

در مورد شاملو ناگفته بسیار است. اما یکی از ویژگی‌های مهم شاملو عرصه‌های گوناگون کارش است. در دیالوگ‌نویسی و سناریونویسی و حتی در گرافیک تأثیر گذاشته و فکر کنم ممیز نخستین کارهای گرافیک را با شاملو در مجله او انجام داده است. در روزنامه‌نگاری ادبی تأثیر داشته، البته خودش از لفظ ژورنالیست استفاده نمی‌کند، اما می‌بینیم که در این عرصه نمونه‌های درخشانی دارد. تأثیری که در زبان روزنامه‌نگاری ما دارد، تأثیر بسیار آشکاری است. شاملو یکسری مفاهیم مدرن را از طریق شعر یا گفته‌هایش آورده است. من یک جایی خواستم همه این‌ها را جمع کنم. شاملو خودش یک استعاره شد. حتی اگر شاملو نخوانده باشید و خیلی هم شعر شاملو را بلد نباشیم، خود شاملو یک استعاره است. در این استعاره، شما می‌توانید انسان را ببینید، آزادی و مدرنیسم را ببینید، وسواس به زبان فارسی، میهن‌‌دوستی، عشق را ببینید. مهم‌تر اینکه ذره‌ای ابتذال در استعاره‌ای که از شاملو در ذهن همه هست، راه ندارد، بنابراین تبدیل‌شدن یک آدم به استعاره‌ای که از زاویه‌های مختلف خودمان را در آن نگاه می‌کنیم، چیزی است که هنوز می‌توان در موردش حرف زد. حتی اگر درست خاطرم مانده باشد، معصومی جزو اولین عکاسان حرفه‌ای ایران که عکاسی صنعتی انجام می‌داد، یک جایی از تأثیر شاملو بر نگرشش به مسئله عکاسی گفته بود. به‌دقت که نگاه کنید، می‌بینید این آدم در چه عرصه‌هایی سرک کشیده است. در هر عرصه‌ای بر آدم‌های صاحب‌نام آن تأثیرگذار بوده است. اکبر رادی هم در مصاحبه‌ای از تأثیر شاملو می‌گوید (کمک به دیده‌شدن نمایش‌نامه «روزنه آبی»). هر جا نگاه می‌کنید می‌بینید این آدم مهر و نشان خودش را زده است. به لحاظ شخصیتی هم آدم خاصی بود. یک خاطره‌ای هم تعریف کنم. عمران صلاحی می‌گفت من پیش پرویز شاپور بودم و او در دوره‌های بد زندگی‌اش بود. شاملو آمد و پرویز شاپور را صدا کرد و رفتند در اتاق پشتی با هم صحبت کردند و بعد شاملو رفت. از شاپور پرسیدم ماجرا چه بود؟ گفت شاملو برای من یک‌خرده پول آورده بود. در شرایطی که شاملو خودش در وضعیت مالی خوبی نبود. درواقع از یک آدم کوچک آن شعرها و این تأثیرگذاری‌ها برنمی‌آید. شاملو خیلی بزرگ بود. به‌واقع «غول زیبا» در ادبیات فارسی و روشنفکری ما، در حساسیت نسبت به امر اجتماع و فرهنگ بود.

 

نظر شما