معین احمدیان در فرهیختگان نوشت: ۱. شاید بهخاطر نمایش واقعی و ظریف یک زندگی از هم پاشیده بود که برخی از همان قسمتهای اول سریال «در انتهای شب» میگفتند با اثری شبیه «داستان ازدواج» نوآ بامباک طرف هستیم.
سریال آیدا پناهنده سراغ پیچیدگیهای روابط انسانی یک زوج طلاق گرفته میرود، اما مثل فیلم بامباک، قرار نیست در نمایش واقعبینانه روند قصه یک جدایی، درگیریهای حقوقی این زوج را نقطه بحرانی این درام شخصیتمحور قرار دهد.
مسائل پیرامونی زوج در انتهای شب، مختص بخشی از جامعه ایران است که در آرزوی تثبیت یا بهبود جایگاه اجتماعی خود از استرسهای مالی در امان نیست و هیجانات اجتماعی، تکانههایی را در زندگی و روابط عاطفی آنها شکل داده است. غالبا چنین بیان میشود که طبقه متوسط فعلی ایران، بعد از دهه ۷۰ به وجود آمده است؛ این طبقه فراز و نشیبهای متعددی را طی این سالها از سر گذرانده و حتی در سه سال اخیر بیان میشد که از صحنه اجتماع در حال حذف شدن است.
آنچه در انتهای شب نشان میدهد اول اینکه دوباره مسائل مربوط به آدمهای طبقه متوسط را از حاشیه به متن آورده و دیگر اینکه میگوید تمام عوامل چنین وضعی، بیرونی نبوده و بعضی تناقضات درونی مرتبط با عادتوارههای فرهنگی این طبقه حل نشده و حتی برایشان راهکار مشخصی ارائه نشده است. این سریال، تروماها، کمپلکسها و توهمات آدمهای متعلق به این طبقه را نشان میدهد و شاید بهخاطر همین است که از جانب همین دست از مخاطبان مورد پسند قرار میگیرد. البته سازندگان در انتهای شب با کمک دیالوگ و طراحی کاراکترها، تلاش دارند که رابطه مخدوش زن و مرد سریال را از محیط پیرامونیشان منفک کنند، اما واقعیت این است که قصه ماهرخ و بهنام در دل طبقه متوسط ایران میگذرد. در انتهای شب در میان انبوه تولیدات نمایشی که این روزها پخش میشود، از این جهت قابل توجه است که زیادهگویی نمیکند و تلاش دارد به روابط آدمهای زیسته در این طبقه نزدیک شود. هر چقدر امکانهای نمایش سینمایی مسائل این بخش از جامعه فراهمتر و به تبع آن بیشتر شود، تصویر و نبض جامعه برای نقاط موثر حکمرانی قابل شناسایی خواهد شد. تسهیل این امر محقق نمیشود، مگر اینکه سوءتفاهمات رایج سینمای ایران برطرف شود.
۲. حدود ۱۰ سال پیش که سینمای ایران گرفتار سوءتفاهماتی، چون این روزهایش بود، در یکی از خبرگزاریها میزگردی با موضوع سینمای اجتماعی برگزار کردیم. رخشان بنیاعتماد، حمید نعمتالله و رضا میرکریمی سه کارگردان حاضر در این نشست بودند. در پرانتز این را هم بگویم عجیب که در فاصله این ۱۰ سال، سرنوشت و جنس امیدواری هرکدام از این سه کارگردان تغییر کرده و بنیاعتماد با اینکه چند مستند با موضوع اجتماعی ساخت، اما «قصهها»ی ساخته شده در سال ۹۲ آخرین اثر او در سینمای اجتماعی بود؛ نعمتالله دو سه فیلم ساخت و آخرین کارش هم با، اما و اگر و پنهانکاری فقط فرصت اکران خارجی دارد. میرکریمی هم که این روزها او را جزء گزینههای تصدی وزارت ارشاد میدانند، در ۱۰ سال گذشته آنقدر که در بخش مدیریتی جشنواره بینالمللی فیلم فجر دیده شد، فیلمهایش دیده نشد.
غرض اینکه برای مرور مسیری که سینمای اجتماعی در سالهای اخیر طی کرده، رجوع به احوالات و وضعیت این روزهای نمایندگان سینمای اجتماعی کفایت میکند. بگذریم! در آن سالها اتهام سیاهنمایی بر گرده فیلمسازان سینمای اجتماعی سنگینی میکرد و اگرچه نمایندگان این جنس سینما در این نشست تلاش داشتند به چنین اتهامی پاسخ دهند، اما سوال اساسی درباره چرایی اختلال در رابطه سهگانه سینمای اجتماعی، واقعیت و کارکرد در آن سالهای سینمای ایران بود. اختلالی که همچنان وجود دارد و عمدتا برآمده از سوءتفاهم بین سه بخش مدیریتی سینما، جامعه و بدنه سینمای ایران است و نهایتا باعث شده واقعیتهای امروز جامعه ایران، امکان نمایش که نه، حتی طرح بحث هم نداشته باشند. سریال در انتهای شب نمونه قابل اعتنایی است که نشان میدهد میتوان به همین فضای نیمبند باقیمانده در سینمای اجتماعی امیدوار بود. پرهیز از پرگویی و نزدیکشدن به احساسات درونی آدمها باعث شده که لحظات در انتهای شب برای تماشاچی امروزی قابل لمس باشد.
نظر شما