شناسهٔ خبر: 67682174 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شفقنا | لینک خبر

«شرح و تحلیل خطبه امام حسین(ع) در منا» قسمت هفتم: عالمان دین و علت سقوط از منزلت خویش – استاد سروش محلاتی

صاحب‌خبر -

شفقنا- دهه اول ماه محرم الحرام و ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) بهترین فرصت است تا شیعیان اباعبدالله الحسین(ع) با مکتب و سلوک آن حضرت بهتر و بیشتر آشنا شوند. یکی از متقن‌ترین و بهترین راه برای این شناخت و آگاهی، مطالعه ی بیانات نورانی خود حضرت است. براین ‌اساس شفقنا در مباحثی کوتاه که در ایام عزاداری حسینی (ع) ارائه خواهد شد، با همراهی استاد محمد سروش محلاتی یکی از خطبه های مهم امام حسین(ع) را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد.

به گزارش شفقنا، در قسمت هفتم تحلیل و بررسی خطبه منا امام حسین(ع) توسط استاد محمد سروش محلاتی آمده است:

 

 عالمان دین و علت سقوط از منزلت خویش

 سخن پیرامون خطبه‌ی اباعبدالله الحسین(ع) در انتقاد از علمای سوء بود و به فراز هفتم آن رسیدیم.

فراز هفتم: أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ

محور اصلی فراز هفتم تحلیل این نکته است که علماء، دانشمندان و نخبگان جامعه، جایگاه واقعی خود را از دست داده‌اند و نمی‌توانند نقش‌آفرینی کنند. اما چرا چنین اتفاقی در جامعه‌ی اسلامی افتاده است و برای جبران این خسارت چه باید کرد؟

منزلتِ از دست رفته!

حضرت این‌طور فرمودند: «أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ» مصیبت شما علماء و دانشمندان امت، از همه‌ی مردم بزرگ‌تر و سنگین‌تر است چون شما منزلت واقعی علماء را از دست داده‌اید و در جایگاه علماء دین نیستید. از یک‌سو عالمید و از سوی دیگر موقعیت عالم را در جامعه ندارید. به‌لحاظ فردی عالمید (یعنی علم و دانش کسب کرده‌اید) ولی به‌لحاظ اجتماعی نمی‌توانید نقش یک عالم را  ایفا کنید.

تحلیل حضرت، بسیار تحلیل دقیق و جالبی ا‌ست که چگونه یک فرد عالم در منزلت یک فرد جاهل قرار می‌گیرد و در جامعه، علم او به‌طورکلی نقش و اثر خود را از دست می‌دهد.

«لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ» را آن‌گونه که بنده با صیغه‌ی مجهول می‌خوانم و می‌فهمم، به‌معنای آن ا‌ست که شما منزلت علماء را از دست داده‌اید، مغلوب قرار گرفته‌اید و این منزلت را از شما ربوده‌اند. البته برخی از اهل فضل و دانش، این جمله را با فعل معلوم (لِمَا غَلبْتُمْ عَلَيْهِ) خوانده‌اند و معنا کرده‌اند که درست به نظر نمی‌رسد و با ذیل کلام حضرت هم (که در ادامه خواهد آمد) سازگاری ندارد، شما منزلت علماء را از دست داده‌اید، نه اینکه منزلت علماء را به‌دست آورده‌اید (این تفاوت معنای فعل معلوم و مجهول است). استاد احمد آرام(ره) که کتاب “الحیاة” را ترجمه کرده است، این‌ فعل را به صیغه‌ی معلوم خوانده‌ و ترجمه کرده‌اند(ج2، ص475). شاید منشأ این تفسیر از ناحیه‌ی ایشان، این باشد که این روایت در «الحیاة» به‌صورت کامل نقل نشده است و چون ذیل روایت نیامده است، ایشان این‌طور معنا فرموده‌اند (والا روشن است که فعل مجهول است و از گذشته هم معمولاً علماء روایت را به همین شکل خوانده‌اند و درک کرده‌اند که: شما مصیبت‌تان بزرگ است چون عالمید و در‌عین‌حال منزلت عالم را در جامعه ندارید).

جایگاه و منزلت علماء

مگر منزلت عالم چیست که این مخاطبان حضرت (از صحابه و تابعین)، آن منزلت را از دست داده‌اند؟ معیاری که حضرت برای منزلت علماء بیان فرمودند، این است: «وَ ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ» منزلت واقعی علماء این ا‌ست که علماء در جامعه نقش‌آفرین باشند، بر امور جامعه تأثیرگذار باشند، بتوانند هدایت کنند و در واقع از احکام و ارزش‌های الهی به‌عنوان امین‌هایی که از وصف امانت‌داری برخوردار هستند، صیانت کنند. ولی الان شما چنین نقشی ندارید و «مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ» دست شما نیست و شما را حذف کردند. حذف فیزیکی و ترور نشدید، حذف علمی هم نشدید (درس دارید، شاگرد و تألیف دارید) اما حذف اجتماعی شدید یعنی نمی‌توانید نقش خود را در جامعه ایفا کنید. عالم واقعی، عالمی ا‌ست که در جامعه تأثیرگذار است و می‌تواند جلوی انحرافات و مظالم را بگیرد و جریان‌ساز باشد اما شما که چنین نقشی ندارید و شما را حذف کرده‌اند. «ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ» تعلیل برای جمله‌ی قبل است. شما مغلوب شدید و جایگاه خود را از دست دادید زیرا جایگاه عالم این ا‌ست که نبض جامعه به دست او باشد، اشاره‌ی او کارساز باشد، مورد‌توجه و اعتناء مردم قرار بگیرد، شما که امروز چنین نقشی در جامعه ندارید.

ربودن منزلت و جایگاه عالم دین

«فَأَنْتُمْ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ» شما این منزلت و موقعیت را از دست داده‌اید و آن را از شما ربوده‌اند («مسلوب» کسی ا‌ست که چیزی را از او گرفته‌اند و ربوده‌اند). یک موقع ظالمان یک عالم را ترور می‌کنند. آیت الله مدرس(ره) در برابر ظلم و استبداد می‌ایستد، او را می‌گیرند و خفه می‌کنند. این یک نوع برخورد است؛ حذف یک عالم روشن‌بین که به جایگاه عالم بودن خود توجه دارد و این نقش را ایفا می‌کند. یک موقع هم ربودن و گرفتن لباس از یک عالم است مثل زمان رضاخان که بسیاری از علماء، دانشمندان و روحانیون را خلع لباس می‌کردند و عمامه را از آن‌ها می‌گرفتند. این هم سلب و ربودن علائمی ا‌ست که یک عالم می‌تواند در جامعه داشته باشد و نقش خود را به‌عنوان عالم دین ایفا کند. کمالاتی مثل علم هم در درون عالم هست که آن‌ها قابل ربودن و دزدیدن نیست. کاری که می‌شود انجام داد این‌ است که این عالم هم باشد، هم لباسش را داشته باشد، هم حضور داشته باشد ولی درعین‌حال موقعیتی که عالم در جامعه دارد (به‌عنوان این‌که به‌تعبیر علوم‌ اجتماعی، جزو گروه‌های مرجع است و مردم به او مراجعه می‌کنند و به او اعتماد دارند)، را از او بگیرند. عالم دینی باشد (یعنی مسجد می‌رود، امامت جماعتی خودش را دارد، روضه‌ی خودش را می‌خواند، صیغه‌ی عقد ازدواج برای مردم جاری می‌کند، جواب مسائل شرعی مردم را می‌دهد، برای مردم استخاره می‌کند، مردم دستش را هم می‌بوسند به‌عنوان این‌که عالم دین است، همه‌ی این‌ها سرجای خودش) اما در‌عین‌حال منزلت اجتماعی او را از او می‌گیرند تا در جامعه و روند امور اجتماعی تأثیرگذار نباشد. آن‌چه در طول تاریخ برای دستگاه ظلم مزاحمت دارد، نقش اجتماعی ا‌ست و اگر هم شخص حذف فیزیکی می‌شود به‌خاطر این‌ است که این نقش از بین برود و اگر برای او محدودیت‌ بوجود می‌آید برای این است ‌که این‌ نقش از بین برود و الا کسی با سواد و درسش، مخالفت و دشمنی ندارد.

البته بسیاری از اوقات، عالِم احساس نمی‌کند چیزی را از او دزدیده‌اند و منزلت خود را از دست داده است چون اصلاً توجه به منزلت عالم ندارد. فکر می‌کند همین‌که می‌تواند مسجد برود، امامت جماعت دارد و بعد از نماز جماعتش برای مردم مسأله می‌گوید، کار خودش را انجام می‌دهد و بیشتر از این توقع و انتظاری ندارد و دعاگوی همه هم هست که الحمدلله وضع عالمان دین خوب است و اگر حکومت‌، توجه و التفاتی هم به او داشته باشند و دست نوازشی هم بر سر او بکشند و به او کمکی هم کند، که دیگر عالی می‌شود! شخصی مانند اباعبدالله الحسین(ع) با آن بینش عمیق و با آن روشن‌بینی اجتماعی، لازم است تا به این افراد بفهماند (اگر بفهمند) که شما منزلت دیگری دارید و آن منزلت را از شما ربوده‌اند، و آن منزلت این ا‌ست که عالم دین می‌تواند در جامعه نقش ایفا کند، می‌تواند در نحوه‌ی سلوک مردم و در نحوه‌ی سلوک حکمرانان نقش داشته باشد. وضع اقتصاد، معیشت و حقوق مردم و… می‌تواند تحت‌تأثیر نقش‌آفرینی عالمان و نخبگان باشد که خود حضرت در فرازهای قبل فرمودند.

یک موقع، مجلس به عدم کفایت سیاسی یک رئیس جمهور رأی می‌دهد و او را خلع می‌کنند که یک‌جور منزلت شخص را گرفتن است ولی این منزلت، منزلت اعتباری است، این رئیس جمهور، یک جایگاهی دارد که آن جایگاه و اعتبار و منصب حقوقی را از او می‌گیرند. این جور نقش گرفتن است، خیلی مشکلی نیست. اما علماء که ابلاغیه‌ای برای نقش خودشان از حکومت‌ها نداشتند تا کسی بیاید آن ابلاغیه و حکم را از دست‌شان برباید. این ربایش، یک ربایش اجتماعی است که یک کاری کنند که علمای‌ دین نتوانند در جامعه تأثیرگذار باشند تا دست حاکمان جور برای غارت حقوق و اموال مردم باز باشد. این‌ جماعت نخبگان را که می‌توانستند روشنگری و اعتراض کنند و مردم را به صحنه بیاورند، غیرفعال کنند، متلاشی و حذف کنند. یک کاری کنند که رغبتی برای حضور اجتماعی نداشته باشند، مأیوس شوند و از مسائل اجتماعی کناره‌گیری کنند. یک حوزه‌ای باشد که هم باشد و هم درعین‌حال افراد غیرفعال باشند. یک دانشگاهی باشد که هم باشد ولی درعین‌حال بسیاری از افراد دانشگاه، میل و رغبتی برای کنش‌گری اجتماعی نداشته باشند. امام(ع) همین را این‌طور تعبیر می‌فرمایند: «فَأَنْتُمْ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ»

چگونگی ربودن منزلت علماء

یک سؤال این ا‌ست که چرا این ظلم و تعدی و ربودن نسبت به منزلت علماء اتفاق می‌افتد و علماء را از جایگاه خود ساقط می‌کنند؟ این اسقاط یک علت بیرونی دارد که آن علت فاعلی‌ و همان دستگاه ظلم است که تخریب می‌کنند و ساقط می‌کنند ولی علاوه بر آن مبدأ فاعلی، یک علت درونی و یک مبدأ قابلی هم دارد یعنی یک زمینه‌ها و نقطه‌ضعف‌هایی در خود علماء و دانشمندان وجود دارد، که با توجه به آن، منزلت‌ آن‌ها را می‌گیرند و ساقط‌شان می‌کنند و حضرت در ادامه، این نکته و علت درونی را بیان می‌فرمایند.

علت اول: فاصله گرفتن از حق

حضرت می‌فرمایند: «وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ». علت اول این ا‌ست که شما علماء به‌جای این‌که سراغ حق بروید، سراغ مسائل دیگر رفتید. همه‌ی نخبگان در جامعه و به‌خصوص عالم دین، اول باید سراغ حقیقت و دفاع از حقیقت بروند. اگر از حق و عدل دفاع کنند، در جایگاه و منزلت خود قرار می‌گیرند. ولی شما به‌جای این‌که از عدالت دفاع کنید و در برابر ظلم بایستید (که نقش اول عالم دین است)، به مسائل دست دوم و سوم پرداختید. درست است که بیگانه در این جهت تلاش کرده است اما بیگانه هم شما را با دست خودتان ساقط کرده و از چشم مردم انداخته است. بنده در این‌جا نمی‌توانم وارد این مسأله شوم که چگونه در طول همین حدود چهل سال گذشته، تأثیر عالمان دین و جایگاه آن‌ها در گروه‌های مرجع که مورد اعتماد مردم بودند و از آن‌ها نظر می‌خواستند، روز به‌ روز تنزل پیدا کرده است. در این زمینه تحقیقاتی صورت گرفته است، خودتان این را مطالعه بفرمایید.

علت دوم: اختلاف

علت دومی که حضرت بیان می‌فرمایند این است: «وَ اخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ بعد از این‌که راه برای شما روشن است، بین خودتان تشتّت و تفرّق به‌وجود آمد. نیروی شما به‌جای این‌که دربرابر حاکم جائر قرار بگیرد و مصرف شود و در یک جهت باشد، صرف خنثی شدن نیروی دیگری شد و هم‌دیگر را متلاشی کردید. نظر واحد و راهکار واحد ندارید و هرکدام برای خودتان، یک اجتهاد و یک استنباط دارید. از نظر علمی، استنباط‌های مختلف و اجتهادهای گوناگون خیلی خوب است ولی در سطح جامعه مردم از شما راهکار می‌خواهند، باید استنباط‌های خودتان را منقح کنید و سنت را برای مردم به‌صورت واضح و روشن بگویید، درحالی‌که این‌قدر بین شما اختلاف و پراکندگی وجود دارد که مردم می‌گویند: هرکدام‌شان یک حرفی می‌زنند! این موجب می‌شود تا منزلت خود را از دست بدهید. البته گاهی اوقات، همان حاکمان جامعه اختلاف‌افکنی می‌کنند و با عوامل و دست‌های مرموزی که دارند اختلاف به‌وجود می‌آورند.

راهکار برای بازگشت به منزلت از دست رفته!

مسأله‌ی چهارمی که امام حسین(ع) در این فراز مطرح می‌فرمایند این است که چگونه علماء مجدداً به آن منزلت و جایگاه از دست رفته، برگردید؟ یک شرط اساسی دارد و آن این‌که باید صبر و استقامت داشته باشید و درد و رنجی را که بر شما تحمیل می‌کنند، بپذیرید. باید عافیت‌طلبی را کنار بگذارید و استقامت کنید. نظام‌های جبّار حاکم، از این‌که علمای دین، شخصیت‌های حرّ، آزاده و شجاعی باشند و در میان مردم تأثیرگذار باشند، نگران هستند و می‌خواهند این گروه نخبگان را در جامعه حذف کنند یا در مشت خودشان بگیرند که هرچه را که خواستند، به‌ آن‌ها القاء کنند و بگویند: این را بگو، این موضع‌گیری را داشته باش، او هم بگوید: چشم! اگر می‌خواهید از چنگ آن‌ها فرار کنید و استقلال و شجاعت داشته باشید، باید آمادگی داشته باشید و بهای این حریت و آزادگی را بپردازید. اینکه بگویید: ما نقش خود را ایفا می‌کنیم و هیچ‌کس هم به ما کاری نداشته باشد و نمی‌خواهیم هم بهایی بپردازیم، نمی‌شود!

حضرت فرمودند: «وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ فِي ذَاتِ اللَّهِ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ» اگر شما بر اذیت‌ و آزارها صبر کردید (این مسیر یک مسیر سختی است، ممکن است زندان داشته باشد، تبعید داشته باشد، حصر داشته باشد، فشار داشته باشد و…) و هزینه‌ها و سختی‌های آن را در راه خدا تحمل کردید، مسیر امور به شما برمی‌گردد. مردم به شما برمی‌گردند و به شما اعتماد می‌کنند و امور الهی در اختیار شما قرار می‌گیرد. بحث فقهی نیست، بحث اجتماعی ا‌ست که چگونه شما تنزل کردید و چگونه می‌توانید بار دیگر به آن جایگاه برگردید. «كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُر وَ إِلَيْكُمْ تَرْجعُ» امور جامعه به شما برمی‌گردد و از شما صادر می‌شود. یعنی شما در جایگاه مرجعیت واقعی قرار می‌گیرید نه مرجعیت صرفاً برای این‌که یک حکم کلی را درباره‌ی نماز و روزه بگویید. مسیر امور اجتماعی به‌دست شما قرار می‌دهد. ولی حضرت می‌فرمایند این اتفاق نیفتاده و نمی‌افتد! چون شما به‌جای این‌که مقاومت کنید و بایستید و هزینه‌های آن را بپردازید، خودتان به‌ دست خودتان منزلت خودتان را در مقابل جباران قربانی کردید و امور را به دست جباران و حاکمان سوء سپردید: «وَ لَكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ».

این نکته‌ی خیلی مهمی است! افتخار شیعه و ماهیت و حیات حوزه در طول بیش از هزار سال (از آن زمانی‌که شیخ طوسی(ره) حوزه‌ی نجف را تأسیس کرد تا بعد که حوزه‌های دیگر مثل حله، اصفهان و قم تأسیس شد)، به این بوده است که علمای شیعه از استقلال برخوردار باشند و همه‌ی تلاش حاکمان این بوده است که به‌گونه‌ای حکومت‌ها بتوانند این مراکز علم دین و علماء دین را مصادره کنند و در چنگ خودشان دربیاورند. امام حسین(ع) در این‌جا به صحابه و تابعین می‌فرمایند که شما اعتبار و جایگاهی داشتید و همه‌ی آن را به پای حاکمان جائر ریختید. این سرمایه‌ی اجتماعی، به این راحتی قابل ترمیم نیست و ده‌ها و صدها سال می‌گذرد تا آرام آرام این سرمایه‌ی اجتماعی شکل بگیرد.

اول سخن در این بود که منزلت شما را از شما ربودند، بعد حضرت تحلیل کردند که خود شما در پیدایش این وضع مقصر بودید و کوتاهی کردید. حالا حضرت می‌فرمایند: معلوم می‌شود که این فعل را اصلاً باید به خود شما نسبت داد: «إسْتسلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ» شما امور الهی را به دست دیگران سپردید، خودتان کوتاهی کردید و تقصیر از ناحیه‌ی خود شماست.

جمله‌ای از این خطبه که در فقه وارد شد!

تعبیرات حضرت، بسیار دقیق و عمیق است و نمی‌توان در چنین فرصت کوتاهی همه‌ی جنبه‌های آن‌را به‌صورت عمیق مورد بررسی قرار داد. اما فراز هفتم از این خطبه‌ی نورانی اباعبدالله الحسین(ع) با فرازهای قبل و فرازهای بعد تفاوتی دارد. و آن این ا‌ست که از همه‌ی این خطبه‌ی نسبتاً طولانی، فقط یک جمله‌ی آن، مورد توجه فقهای ما قرار گرفته است و در فقه محل بحث و تحلیل قرار گرفته است. جملات دیگر این خطبه (که در کتب حدیثی بوده و هست)، مورد تحلیل فقهی و مورد استناد فقهی قرار نگرفته است. آن یک جمله‌، همین جمله‌ است: «وَ ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ».

این جمله در فقه ما در طول دویست سال اخیر مورد توجه قرار گرفته است. از موقعی‌که مرحوم ملااحمد نراقی(ره) در کتاب “عوائدالایام” بحث ولایت فقیه را مطرح کرد و درصدد این برآمد که شواهد روایی را برای اثبات این موضوع جمع کند، یکی از روایاتی که به‌نظر او رسید برای این کار مطلوب و مفیدست، این جمله بود؛ فقهاء ولایت دارند چون امام حسین (ع) فرمود: «وَ ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ» مسیر و جریان امور باید در اختیار علماء باشد و مقصود از علماء هم همان فقهاء و علمای‌ دین است پس فقهاء برای اداره‌ی امور جامعه معین شده‌اند و حکومت به‌ آن‌ها اختصاص دارد. این اشاره‌ای‌ است که در کلام مرحوم نراقی دیده می‌شود(عوائد الایام، ص534). در همان زمان، عالم بزرگوار دیگر صاحب جواهر(ره) است که ایشان هم تعبیری دارد که نشان می‌دهد چنین برداشتی از این روایت داشته است(نک: جواهرالکلام، ج25، ص258). بعد از نراقی و صاحب جواهر، به طبقه‌ی بعد می‌رسیم که طبقه‌ی شیخ انصاری(ره) است، ایشان هم نگاه مثبتی به همین تحلیل دارد که ما می‌توانیم در بحث ولایت فقیه از این جمله‌ی امام حسین(ع) استفاده کنیم(نک: کتاب المکاسب، ج3، ص554). بعد نوبت به طبقات بعدی مثل مرحوم سید یزدی در “تکملة العروه الوثقی” می‌رسد که ایشان هم در بحث کتاب القضاء به این روایت استناد کردند و تعدادی از علمای دیگر. بحث ما در این‌جا فقهی نیست و نمی‌خواهیم وارد آن بحث فقهی شویم ولی به‌مقداری که مرتبط و لازم است، اشاره‌ی کوتاهی دارم.

اظهار تاسف!

اولاً باید اظهار تأسف کرد ‌که چرا چنین روایت و خطبه‌ای، با چنین مضامین بلندی (که درباره‌ی نقش و مسئولیت علماء است به‌خصوص در قبال حاکمان جور است)، به‌طورکلی مورد توجه و التفات علمای ما قرار نگرفته است؟ در دوره‌ی اخیر مثل مرحوم نراقی توجهی فقط به یک جمله آن داشته‌اند، آن یک جمله هم فقط در جهت این‌ است که حق ولایت را برای علماء اثبات کند. اما دو صفحه خطبه امام حسین(ع) که بحث تکالیف و مسئولیت‌های علماء است، مورد‌توجه و استناد قرار نگرفته است، با این‌که خطبه‌ی بسیار سنگینی ا‌ست. اگر این خطبه در “تحف العقول” است و تحف العقول اعتبار سندی ندارد ولی از این‌که مرحوم علامه مجلسی آن را نقل کرده و اعتماد کرده است، آن را می‌پذیریم و بسیاری از بزرگان هم یک چنین رویکرد مثبتی نسبت به این خطبه دارند.

اگر جمله «مَجَارِيَ الْأُمُورِ…» را در آن‌جایی که حقی را برای فقهاء اثبات می‌کند می‌پذیریم و قابل استناد است و اعتبار دارد، قاعدتاً باید بقیه‌ی جملاتش را هم بپذیریم؛ «غرم» و «غنم» با هم است. حق و تکلیف با هم است. اگر چنین منصبی برای فقهاء از این روایت استفاده می‌شود و امام حسین(ع) در مقام بیان آن هستند، حضرت آن مسئولیت‌های سنگین را هم فرمودند؛ حضرت سکوت و ترس علماء را هم محکوم کردند و اختلاف بین آن‌ها را هم مذموم دانستند.

به‌نظر می‌رسد اگر این خطبه در طول اعصار و قرون مختلف در میان علماء‌ ما زنده بود و مورد‌توجه بود، همین یک خطبه می‌توانست سرنوشت علمای دین و حوزه‌های علمیه را تغییر دهد. امام خمینی که در مقابل رژیم طاغوت ایستاد و قیام کرد، یکی از مستندات ایشان، همین خطبه است. ایشان در بحث ولایت فقیه خودش، این خطبه را مورد‌ توجه و اعتناء قرار داده است؛ نه ‌فقط آن جمله خاص را بلکه مسئولیت‌های علماء را از این خطبه استخراج کرده است و بعد هم به علماء گفته است که باید در مقابل این ظلم و فساد ایستاد. اگر چنین توجه و التفاتی در گذشته هم وجود داشت و پس از آن هم وجود داشت، بسیاری از مسائل اجتماعی می‌توانست به‌گونه‌ی دیگر رقم بخورد. متأسفانه ما از این تراث و منابع و ظرفیت‌هایی که در قرآن و سنت داریم، به‌درستی استفاده نکردیم.

ارتباط این جمله با ولایت فقیه

آیا این جمله «وَ ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ» با بحث ولایت فقیه ارتباط دارد؟ این یک مسأله‌ی اختلافی ا‌ست. یک تفسیر، تفسیری ا‌ست که امثال صاحب جواهر و مرحوم نراقی و امام خمینی دارند که بله، این «مجاری الامور» نشان می‌دهد که علماء از ناحیه‌ی شرع برای چنین مقام و موقعیتی (اداره‌ی جامعه و رهبری امت)، تعیین شده‌اند. تفسیر دوم، تفسیر عده‌ای از بزرگان مثل آخوند خراسانی(ره) و محقق اصفهانی(ره) است که مقصود از این «العلماء بالله» را ائمه(ع) می‌دانند که امام حسین(ع) در میان علماء (از صحابه و تابعین و…) گلایه و شکایت می‌کنند که شما نسبت به جایگاه ائمه(ع) کوتاهی کردید و این وضع و نابسامانی‌های جامعه، به‌خاطر این است که شما حق ائمه(ع) را رعایت نکردید. تفسیر سوم هم عده‌ای از بزرگان مثل میرزای نائینی(ره) فرمودند که «مجاری الامور» در مورد فقهاست اما نه مسئولیت حکومتی یا اجتماعی فقهاء، بلکه مسئولیت علمی و فقهی آن‌هاست. یعنی علماء وظیفه دارند که احکام الهی را به مردم به‌درستی برسانند و تبلیغ دین کنند چون در ادامه‌ روایت هست که: «الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ» این‌ها انسان‌هایی امانت‌دار هستند و امانت حلال و حرام الهی است. علماء از کتاب و سنت، حلال و حرام را برمی‌دارند و باید این امانت را حفظ کنند و بدون تحریف، به مردم برسانند.

اما آن‌چه را که ما توضیح دادیم، تفسیر چهارم است که باید این جمله‌ی «مجاری الامور…» را با توجه به فرازهای قبل و بعد معنا کنیم چون این یک جمله از این خطبه است. باید ببینیم حضرت در چه فضایی فرمودند: «مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ…» آن فضا را که ببینیم، مقصود را متوجه می‌شویم. آن فضا این ا‌ست که امام(ع) از علماء گلایه دارند پس مقصود از این علماء، ائمه(ع) نیستند. گلایه‌ حضرت این بود: «لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ» منزلت علماء را از شما علماء ربوده‌اند؛ آن جایگاه رفیع نقش‌آفرینی و تاثیرگذاری در جامعه. بعد حضرت فرمودند چون اختلاف پیدا کردید، تأثیرگذاری را از دست دادید. حضرت فرمودند با صبر و تحمل و پایداری می‌توانید جبران کنید. این‌ها تحلیل اجتماعی است و حضرت واقعیت‌ها را بیان می‌کنند و نه بیان فقهی. حضرت نمی‌خواهند بفرمایند که از نظر فقهی، آیا ولایت برای فقهاء هست یا نیست. البته ممکن است ولایت فقهاء با دلیل دیگر باشد و آن را نفی نمی‌کند. بیان حضرت از آغاز تا پایان این خطبه، تحلیل وضع جامعه، نابسامانی‌های اجتماعی به‌خصوص فقر، محرومیت و فساد و نقشی که علماء در به‌وجود آمدن نابسامانی‌ها و حل آن دارند، است. فضای کلی این خطبه، فضای تبیین احکام شرعی نیست. این برداشت و تفسیری‌ است که با توجه به مجموع این خطبه به‌نظر بنده می‌رسد.

تفسیر آیت الله حائری یزدی

یکی از کسانی‌که همین برداشت را فرمودند و خوب هم توضیح دادند، آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی‌(ره) است. معمولاً در بحث ولایت فقیه کتاب البیع این روایات بحث می‌شود. متاسفانه این قسمت از کتاب مرحوم آقای حائری (که درس‌های مرحوم حاج شیخ و به قلم آیت الله اراکی است) چاپ نشده است. در جمهوری اسلامی این کتاب را چاپ کردند و این قسمت‌ها‌ را حذف کردند با اینکه بحث علمی است و روایات را معنا کردند. ولی خوشبختانه آن متن اصلی در دسترس است ولو چاپ نشده است. عبارت حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) را می‌خوانم که ثبت شود و دوستانی که دسترسی ندارند ببینند: «هو جزءٌ من روایة طویلة فی تحف العقول عن مولانا أبی عبدالله الحسین(ع) فی مخاطبته بجمع من الصحابة و التابعین و توبیخه إیاهم علی التقاعد عن اظهار الحق حتی خرج عن ید أهله و أنهم السبب لذلک» این جمله از خطبه‌ی مفصل امام حسین(ع) است که برای صحابه و تابعین بیان کردند و آن‌ها را توبیخ کردند که چرا از اظهار حق و دفاع از حق کوتاهی می‌کنید؟ کوتاهی شما موجب این شده که انحراف در مسأله‌ی خلافت و امامت پیش بیاید. بعد می‌فرمایند: «و مَن لاحظ الروایة بتمامها یظهر له کمال الظهور أنّه(ع) لیس بصدد اعطاء المنصب للعلماء» اگر شما کل روایت را بخوانید، متوجه می‌شوید که حضرت نمی‌خواهند منصبی به فقهاء بدهند که حکومت حق فقهاء است. معنی هم ندارد خود امام حسین(ع) هستند و شرایطی نیست که بخواهند بفرمایند شما دارای منصب امامت هستید. خود امام(ع) هستند و جایی برای اعطاء منصب به دیگران نیست. پس مقصود چیست؟ می‌فرمایند: «إلا بیاناً للأمر الطبیعی من کونهم علماء مرهوبین فی الانظار محترمین المستلزم لمقبولیة کلمتهم» تعبیر ایشان این ا‌ست که حضرت می‌خواهند یک امر طبیعی را بازگو کند یعنی یک واقعیت اجتماعی را بیان می‌کنند. می‌فرماید شما می‌توانید در میان مردم نفوذ داشته باشید، شما در میان مردم احترام دارید و به‌دلیل این احترام و پشتوانه و سابقه، حرف شما در میان مردم می‌تواند تأثیرگذار باشد. اگر شما از این سرمایه استفاده کنید و به میدان بیایید، کارها دست شما خواهد بود. از این سرمایه‌ استفاده کنید، کارها اصلاح می‌شود: «فلو عملوا بوظیفتهم لجری جمیع الامور علی مجراها الواقعی و وُضع کل حق فی موضعه فکان مجاری هذه الامور بیدهم لکون اظهارهم السبب الاولی لذلک». این‌که حضرت فرمودند مجاری امور دست شماست، نه‌ این‌که الزاماً قدرت را به‌دست بگیرید و این منصب را به شما دادیم. نه؛ شما همان کاری را که باید یک عالم دین انجام دهد را انجام دهید، کارهای جامعه اصلاح می‌شود. مجاری امور شما هستید و با انجام نقش اجتماعی و تکلیفی که در این روایت برای علماء متعهد بیان شده است، می‌توانید اصلاح امور کنید. به‌تعبیر دیگر؛ کار دست شما هست، اما نه به شکل مستقیم که مسئولیت اجرایی برای شما تعریف شده باشد ولی قهراً شما نقش‌آفرینی می‌کنید و اصلاح امور صورت خواهد گرفت. مشی عملی‌ ایشان هم به همین سبک بود که معتقد بود اگر حوزه‌های علمیه، روحانیت و علمای دین، نقش واقعی خودشان را در جامعه ایفا کنند، مؤثر خواهند بود و علت برای اصلاح امور خواهند بود.

نظر شما