شفقنا- به مناسبت فرارسیدن ایام شهادت سرور و سالار شهیدان، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری بخشهایی منتخب از کتاب «امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» تألیف علامه فقید محمدتقی جعفری را در اختیار پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه (شفقنا) قرار داده است. آنچه از نظر مخاطبان گرامی می گذرد، بخشی از این کتاب گرانقدر است.
حسینشناسى[1]
حقیقت این است که ارزیابى و شناخت حادثه کربلا، که بر مبناى شخصیت فناناپذیر امام حسین (ع) به جریان افتاد، کار دشوارى است. چون آن دوران داراى ابعاد مختلف و گوناگونى بود، از نظر سرگذشت ظهور اسلام که چگونه اسلام براى بشریت عرضه شد و براى بشر چه آورد، و چه شد که مفاهیم و ارزشها دگرگون شد و یا دگرگون تفسیرش کردند تا به داستان کربلا منجر شد؟ شناخت همه اینها کار دشوارى است. البته شما مىدانید که اغلب ـ نه همه ـ کسانى که به نام جریان کربلا و به عنوان جریان حسینبن على (ع) ، دست به تألیف مىزنند، مخصوصاً درباره ارزشهاو اخلاق و معنویات، نمىخواهند خیلى به خودشان فشار بیاورند، زیرا باید با خودشان هم روبهرو شوند. آنان در ضمن کار، با این سؤال مواجه مىشوند که اینک تو نویسنده که جریان را تفسیر مىکنى، در چه حالى هستى؟ آیا حقیقتاً تو با گفتار و کردار حسین توافق دارى؟ براى چه مىنویسى؟ آیا فقط حادثه را مىخواهى یادداشت کنى؟ حادثه یادداشت شده است. شاید کارهایى که در اینباره انجام شده است، بىشمار باشد. یعنى واقعاً درباره داستان حسینبن على (ع) ، چه از نظر کتاب و چه از هر نظر، کارهایى که انجام شده است، شاید لا یحْصى (غیر قابل شمارش) باشد.
ضمناً هر تاریخ اسلام را ببینید که با صدر اسلام سروکار داشته، قضیه حسین(ع) را نوشته است. که حالا خدا مىداند این تواریخ دست اول یا دست دوم یا دست سوم آن چهقدر است. شمارش آن براى ما مشکل است، اما چرا آنگونه که باید، در این مسأله تحقیق و تجزیه و تحلیل نمىکنند؟ علل و شرایط آن را قبلا اشاره کردهام :[2]
1ـ این است که نیاز به اطلاعات دارد. با سه، چهار کلمه این جا و آنجا دیدن، امکانپذیر نیست. حتى مقایسههایى مىخواهد. یک روشنگرى و روشنبینى و روشنفکرى درباره حوادث تاریخ مىخواهد، تا بتوانند آن را مقایسه، تطبیق و زیرورو کنند.
2ـ در طول تاریخ داستانى مانند داستان حسین دیده نمىشود، که انسان را رویاروى خود قرار بدهد تا از خود بپرسد: تو در چه حالى هستى؟ در زمان وقوع حادثه، حسینبن على در دوران میانسالى بهسر مىبرد و حضرت پیر نشده بود. 57 یا 58 سال، حداکثر سنى است که براى آن حضرت معین شده است. پس میانسال بود و با آن امکاناتى که مىتوانست با کمى انعطاف به دست بیاورد، حتى مىتوانست به خود امید هم بدهد، که بلى وقتى او از دنیا رفت، من خودم مىتوانم و مىدانم چه کار کنم. اینها را چگونه بحث کنیم و واقعاً چگونه اینها را ارزیابى کنیم؟ این موارد، کار و اخلاص، تقوا و سوزِدل مىخواهد.
زمانى در یک جلسه علمى، درباره یک کتاب صحبت شد. گفتند فلانى خیلى در اینباره کار کرده و مثلاً درباره شرح و تفسیر این کتاب، اطلاعاتش زیاد است. فلانى از جنبه ادبى غوغا کرده است. یکى از آقایان که آنجا بود، گفت: سوز و گداز او چهقدر بود؟ از این صحبت کنید که به این قضیه چهقدر ایمان داشت؟ بحث این است که اینها مىگفتند بهطور حرفهاى بحث کرده است. بسیار خوب، اگر تاریخ حسین را به طور حرفهاى بازگو کنیم، ما نمىتوانیم نتیجهگیرى کنیم که چرا چنین حادثهاى اتفاق افتاد؟ آن طور که شایسته و بایسته است، درباره حادثه حسین (ع) تحقیق نشده است، مخصوصاً چون جنبه دینى و جنبه مذهبى دارد. به جهت عظمت قضیه، باید تا حال حداقل دهها رساله دکترا در اینباره نوشته شده باشد. چون در حادثه حسین، مسائل روانشناسى، اخلاق، فلسفه، انسانشناسى، جامعهشناسى، تاریخ و … وجود دارد. تمام ابعاد انسانى را مىتوان در این حادثه، مورد تحلیل قرار داد. چرا ]در این مورد[ عقبنشینى مىکنند؟ چرا نمىخواهند این داستان چهره خودش را درست نشان بدهد؟ آیا غیر از این است که اول گریبان خود ما را مىگیرد؟ این یکى از انگیزههاى خیلى مهم است که فقط به نقل حادثه مىپردازند و مقدارى احساسات شعرى نیز به آن اضافه مىکنند، سپس سر و ته قضیه را به هم مىآورند. در صورتى که اگر کسى تحلیل کند و این مسأله را از تاریخ ادیان الهى پیگیرى کند که ابراهیم به تنهایى یک امت بود، یعنى دنیا بود: وَ کانَ اِبْراهیم اُمَّةً[3] دیگر به این مسأله دچار نمىشود که اى حسین، تو که در اقلیت بودى، صبر مىکردى و اکثریت دور تو جمع مىشد. دقت کنید، براى این مسأله از کجاها باید استفاده شود: از تنهایى ابراهیم، «ابراهیم به تنهایى یک امت بود». آیا دنیا اشتباه مىکند؟ بلى، دنیا هم اشتباه مىکند. اگر کسى به این نکته دقت مىکرد، شخصى مثل ابن خلدون نمىگفت که حسین در این قضیه توجه نداشت که نمىتوانست در برابر شوکت یزید ایستادگى کند. نخیر، ]حسین [کاملاً مىدانست و معناى هفتاد و دو نفر در مقابل سى ـ چهل هزار نفر را حدس مىزد که این جا عراق است.
یابْنَ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى یابْنَ الْوَلِىِّ الْمُرْتَضى یابْنَ الْبَتُولِ الزّاکیه
تَبْکیک عَینى لا لاِجْلِ مَثُوبَةٍ لکنَّما عَینى لاِجْلِک باکیه
تَبْطَلُّ مِنْکمْ کرْبَلا بِدَمٍ وَلا تَبْطَلُّ مِنّى بِالدُّمُوعِ الْجارِیه
أَنْسَتْ رَزِّیتْکمْ رَزایانَا الَّتى سَلَفَتْ وَ حَذَّنَتِ الرَّزایا الاْتِیه
ماذا قَطَعْنَ فَراتَهُمْ حَتّى قَضا عَطَشاً وَ غُسِّلَ بِالدِّماعِ الْقانِیه
وَرَدَ الْحُسَینُ اِلَى الْعَراقْ وَ ظَنَّهُمْ تَرَکوا النِّفاق اِذِا الْعراق کماهِىَ
البته آن زمان را مىخواهیم بگوییم و اکنون درباره یک جامعه نمىخواهیم صددرصد ارزیابى بکنیم. آن موقع اینگونه بود. اینها درست چیزهایى هستند که براى نشان دادن چهره واقعىِ این حادثه بزرگِ بىنظیر تاریخ، باید به آنها توجه شود. آیا باید اشخاص دیگرى این مسأله را مطرح کنند که این حادثه بىنظیر است، تا منِ مسلمان و شیعه هم به دنبال آن برود که عجب حادثه بىنظیرى بود؟
اصلاً جا دارد رشتهاى براى بحث حسین و حسینشناسى دایر شود که خدا مىداند چهقدر به این بشریت خدمت مىشود. آیا مىشود که در یک روز که محدود به ساعتهاى معینى است، فهرست تمام ارزشهاى انسانى و فهرست تمام ضد ارزشهاى انسانى، جنبه عملى پیدا کند؟ بلى، امکان دارد. آن را تفسیر کنید و ببینید آیا امکان دارد یا نه!؟ این کار، کمى عشق و علاقه و سوز مىخواهد. واقعیت این است که اگر این حادثه، جنبه دینى نداشت و یک شخصیت به عنوان یک انسان معمولى براى طرفدارى از آزادى و عدالت پدید مىآورد، آیا دهها هزار کتاب دربارهاش نمىنوشتند؟ بیچاره بشر در این باره حساسیت (آلرژى) دارد و هنوز هم خودش را فریب مىدهد. حادثه، حادثه مذهبى است. نشانِ مذهب دارد و این را متوجه نیستند که اگر براى بشر قدمى برداشته شود ـ اى شرق، اى غرب ـ فقط از راه مذهب برداشته خواهد شد. چون فقط اینها هستند که براى بشریت حرف دارند. اجازه بدهید مطلبى را بگویم.
یکى از متفکران بسیار مشهور مغرب زمین (آلبر کامو) در تفکرات پوچى، صریحاً مىگوید :
«تنها یک مسأله جدّى وجود دارد که آن هم خودکشى است. به عبارت دیگر، آن چیست که زندگى را با ارزش مىکند؟ جواب مذهبىِ این سؤال هنوز به قوّت خود باقى است، ولى امروز کمتر به آن توجه مىشود.»[4]
مىگوید فقط مذهب است که مىتواند هدف زندگى را بگوید. اما بشر نمىشنود! معناى واقعىِ این منطق، مثل این است که کودکى با خاک آلوده به میکروب بازى مىکند و ممکن است این میکروب، کشنده باشد و او را نابود کند، اما بچه گوش فرانمىدهد. آیا شما اگر این کودک را از بازى با خاک بازندارید، قاتل این بچه نیستید؟ شما اگر حتى یک سیلى نازنینى هم به گونه او بنوازید و او را از بازى با خاک برحذر دارید و بگویید من مىخواهم جان تو را نجات دهم، آیا این نهى از خطر، جاى «امّا» دارد؟ او (آلبر کامو) صریحاً مىگوید، فقط مذهب است که این کار را خواهد کرد. بسیار خوب، اى نویسندگانِ جوامع بشرى، حال که مذهب بالاترین شاهکار را نشان داده است، درباره آن بحث کنید که چه بوده است. مذهب چه نیرویى دارد که بگوید: هیهات مناالذلة. «که حتى اگر نام من (حسین) هم بعد از من در تاریخ باقى نمانَد، باز ایستادگى خواهم کرد». مقام و امثال آن چیست؟ آیا این اقدام دینىِ امام حسین (ع) در راه ارزشهاى انسانى، پوچ است؟
اصلاً کار من (حسین)، حتى براى این هم نیست که بعد از من بگویند حسین این کار را کرد. آیا بشر با این درس تصفیه نمىشود؟ آیا بشر با این درس، در تاریخ واقعاً پیشرفت نمىکند؟ با این درسى که حتى مىشود بگوییم تراکم آن در 24 ساعت بوده، یا این که اگر بگوییم از شب تاسوعا، چهره خیلى جدى براى خودش پیدا کرد و همه حوادث جدى بود. همه حوادثى که براى کل بشریت مىتواند آموزنده باشد، در چند ساعت رخ داد. یا این که از موقعى که حضرت از مدینه به مکه مشرّف شد و بعد در ماه رجب سال شصت و یک هجرى قمرى راهىِ عراق شد. یعنى؛ رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذىالقعده، ذىالحجه، محرم، باز در همین هفت ماه این حادثه بزرگ کامل شد.
[خطاب ما به امثال] جناب مولوى (ملاى رومى) است، که گاهى از یک داستان کوچک درباره مثلاً فلان شخصِ وارسته ـ که شاید از نظر تاریخ خیلى هم یقینى نباشد ـ حادثهاى را برداشته و با آن چهها کرده، و چه تابلوهایى کشیده که شاید هم فقط براى آموزندگى، آن داستان را بیان کرده و پیرامون آن بحث کرده است، اما درباره حرکت امام حسین (ع) درست به میدان نیامده است.
داستانى که حسینبن على فقط به زهیربن قین نگاه کرد و زهیر فقط به حسینبن على نگاه کرد و از زندگى به طرف مرگ (شهادت) راه افتاد، حقیقت دارد. روانشناسانى که براى بهداشت روانىِ انسانها کار مىکنند، توجه کنند: آیا نمىتوان درباره اینها بحث کرد که حسین با این نگاهش چه کار کرده و چه گفته است؟ یا چه صحبتى این چشمها با هم داشتند و در این میان چه سخنى رد و بدل شده است؟ یک طرف قضیه کسى است که قبل از ملاقات خود با امام حسین، در مکتب دیگرى بوده است. خودش هم مىگوید که من از مکه بیرون آمدم و مدام چادرم را این طرف و آن طرف مىزدم که در این مسیر با حسین روبهرو نشوم، چون مىدانستم اینگونه که مىرود، شهید خواهد شد. بالاخره در جایى این دو، چادرشان به هم نزدیک شد و این جریان اتفاق افتاد. این موارد از نظر روحى، براى بشر ارمغانها و بحثها دارد که گاهى با تماشاى دقیقِ یک چشم، مىتوان روح آن انسان را که در یک مرتبه بالا با روح همه انسانها یکى است، مشاهده کرد. تحقیق و تفسیر این موارد، کار و اخلاص و پشتکار لازم دارد. در این سفرها تمام اخلاقیات و اصول انسانى دانه دانه پیاده مىشود و از مسائلى است که باید واقعاً بحث شود. باید مطرح شود که چگونه حسینبن على (ع) ـ مخصوصاً بعد از قضیه حرّ ـ احساس کرد که قضیه از نظر طبیعى چه روندى را طى مىکند. او از اول مىدانست و چگونگىِ دانستن آن را هم عرض مىکنم، که چگونه براى او یک ذره یأس به وجود نیامد، که آقا شما فقط هفتاد و دو نفر هستید و آنها همه کشورهاى اسلامى را علیه شما مىتوانند حرکت بدهند. در این جریان، ذرهاى یأس در ایشان پیدا نشد. آیا ما نباید از این روحیه بحث کنیم؟ مخصوصاً هر چه که به کربلا نزدیکتر مىشدند، امام حسین (ع) احساس مىفرمود که جریان از چه قرار است. ایشان تا شب عاشورا که مىخواست اردوى خود را درست کند، یک اردو همانند اردوى صد هزار نفرى ]را تدارک و برنامهریزى مىکرد.[ حتى این مطلب را هم نوشتهاند که: «یک نفر از یاران، حسین را دیده بود که حضرت دقیق و درست روى تدبیر نظامى، به این قضیه رسیدگى مىکرد که خیمهها و سنگر را چگونه قرار بدهد». این عمل یعنى چه؟ با این که احساس شده بود، سى هزار نفر با شمشیر برهنه جلو آمدهاند. شب عاشورا در محاصره کامل بودند. امام حسین (ع) همان شب عاشورا، کار خود را دقیقاً تنظیم فرموده است. آیا این حرکاتِ دقیق و منظم، درس امید به شما نمىدهد؟ آیا به بشر نمىگوید که هرگز از عنایات خداوندى ناامید نباشید؟
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَىْ اِنّى فاعِلٌ ذلِک غَداً اِلّا اَنْ یشاءَ الله.[5]
«و در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر این که ]بگویى[ اگر خدا بخواهد.»
شما وضعیت یک دقیقه بعد را نمىدانید و باید وظیفهتان را انجام دهید، والسلام. این وظیفه دقیقه قبلى، هرچه که مىگوید، اگر براى دقیقه بعد هم ماندید، چنین است و باید آن را انجام بدهید. اى جوانان عزیز! چه درسى بالاتر از این که حتى در یک مورد، حالت یأس و ضعفِ مدیریت در حضرت دیده نشد. همانطور که قبلا اشارهاى کردم و الان هم عرض مىکنم، امام حسین (ع) به علم امامت مىدانست که شهید مىشود، اما آیا به علم خدایى هم مىدانست؟ در حالى که او فقط داراى علم امامت بود. یعنى با آن مقام و قداستِ بزرگ خود و به عنوان امامت، پشت پرده را مىدانست که شهادت هست. اما در عین حال مىدانست که؛
یمْحُوا اللهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب.[6]
«خدا آنچه را بخواهد، محو یا اثبات مىکند و اصل کتاب نزد اوست.»
لذا اگر کسى بگوید صبح [عاشورا] هم حتى هنوز حسینبن على با علم خداوندى یقین نداشت که کار تمام است و باید کارش را درست انجام مىداد، سخن او صحیح است. دوباره مىگویم: حتى صبح، کارهاى ایشان، دقیقاً مثل این بود که اصلاً مىخواهد زندگىِ ابدى کند. عوامل و قراین حاکى از این است که ایشان در حال رفتن است و هر چه لحظات مىگذرد، حسینبن على (ع) به پل شهادت و به پل کوچ از این دنیاى فانى نزدیکتر مىشود. ایشان موقعى که مىجنگیدند ـ البته راوى مىگوید ـ من ندیدم کسى این تعداد از فرزندانش شهید شوند، یا این همه اطراف او را ناگوارى بگیرد، ولى اینقدر با حالت طراوتِ نفس برآرد و بجنگد. ما نظیر این را ندیدهایم و دیده نشده است. چرا در اینباره نمىتوانند بحث کنند؟ زیرا در این جا مستقیماً باید خدا مطرح شود. خدا که مطرح شد، دروغ باید از میان برود. خدا که مطرح شد، غل و غش باید از بین برود. خدا که مطرح شد، خطاکارىها باید از بین برود. چرا صاف و بىپرده صحبت نکنیم؟ واقعاً در هر لحظه از داستان حسین، توحید دیده مىشود. او عالِم بود و مىدانست که شهید خواهد شد، اما علمِ او، علم امامت بود. فقط خداوند علم مخزون دارد. علم مخزون یعنى چه؟ یعنى علم مخفى که حتى هیچیک از پیغمبران هم از آن اطلاع ندارند. با همان علم مخزون است که؛ یمْحُوا اللهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب. محو و اثبات، دست اوست. خداوند هر لحظه مىتواند قرار بدهد که نه :
ور بگیرى کیت جست وجو کند نقش با نقاش کى نیرو کند
آیا نقشه مىتواند بگوید اى جناب نقاش! من مىدانم که اکنون شکل من در این مجموعه اینگونه قرار گرفته است؟ نقش چگونه مىتواند نقاش را مخاطب قرار بدهد؟ به هرحال، باید سعى شود تا تمام جدیتِ تحلیلگرانِ تاریخ، به این مواردى که گفته شد، مصروف شود. این یک نعمت بزرگِ خداوندى است که ما داستانى را بار دیگر تجدیدنظر کنیم، و این داستان هم هر روز تازه و نو است.
شما داستان امام حسین (ع) را از آن آغاز که در مسجد براى آنان خبر آوردند که ولیدبن عتبه شما را خواسته است، در نظر بگیرید. حتى یکى از آنها، خلاف منطق و قانون و اصل نیست. تمام حرکات حضرت، منظم و صحیح است. با آن سابقهاى که از نظر نسب داشته است؛ اَلاَصْلابِ الشّامِخَة وَالاَرْحامِ الْمُطَهَّرَة. لَمْ تُنَجِّسْک الْجاهِلیَّةُ بِاَنْجاسِها وَ لَمْ تُلْبِسْک مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِیابِها. با آن نسب و با حسب، حرکت کرده و این حادثه بهوجود آمده است. یک چیزى را ما مىشنویم، چون زیاد هم شنیدهایم، و در حقیقت، زیاد شنیدن آن، حالت کنجکاوى را از انسان مىگیرد.
علىبن طعان محاربى مىگوید: من از سپاهیان حرّ بودم و آخر از همه رسیدم و خیلى تشنه بودم. چون امام حسین (ع) تشنگىِ من و اسبم را دید فرمود: انخ الراویه[7] . راویه به زبان ما، معنى مشک مىدهد. (لذا منظور امام را نفهمیدم).
سپس فرمود: یا ابن الاخ انخ الجمل، «اى برادر، شتر را بخوابان». من شتر را خواباندم. حضرت به یک مشک اشاره کرد و فرمود از آن بخور. مىگوید از بس دستپاچه بودم، هر طور خواستم دهنه مشک را که از آن آب مىآید پیدا کنم نمىتوانستم.
مىگوید: حسینبن على (ع) کار مرا تماشا مىکرد. چون دید ناتوانم، خودش بلند شد آمد و فرمود: اِخنِثِ السقاء. (یعنى دهانه مشک را برگردان، یا با دست فشار بده). علىبن طعان محاربى مىگوید من باز هم نتوانستم و متوجه منظور ایشان نشدم، تا اینکه امام کمک کرد تا من آب بخورم.
در این کمک حضرت به علىبن طعان، چه چیزى مشاهده مىکنید؟ حق حیات! حق حیات! حق ضرورى و حق عمومىِ بشرى. حسین مىداند که الان در مغز او (علىبن طعان) چنین گنجانده و تلقین کردهاند که این مرد (حسین) باید کشته شود، و این جاهل هم تلقین را پذیرفته است. با این حال، آب را به او داد. اینها درسهایى است که در تمام لحظاتِ حادثه حسین وجود دارد و چه حوادث متنوعى! اگر کسى بگوید فهرست و مجموعه تمام ارزشهاى تاریخ بشرى از یک طرف، و فهرست ضد ارزشهاى بشرى در طرف دیگر، در آن مدت معین بروز کرده است، جاى تردید نیست. منتها، زمان کم است و انسان خیال مىکند که حادثه، حادثه یک روز، دو روز است. کمىِ زمان را نگاه نکنید. لحظات گاهى بوى ابدیت مىدهد، ولى متأسفانه، این لقمههاى حرام، این زندگى ماشینى که بر انسانها مسلط شده است، نیز کمىِ تفکرات و قحطى و خشکسالى اندیشهها، نمىگذارد انسان در این باره فکر کند که قضیه چه بوده است. دو سلسله از مهمترین سلسلههاى حکمرانان جوامع اسلامى یعنى؛ آل بویه و دیالمه، براى این که مردم را به دین اسلام بیاورند، اصلاً شمشیر نکشیدند. فقط داستان حسین را در مقابل آنان مىگذاشتند و مىگفتند بخوانید. فقط و فقط اینها درباره داستان حسین با مردم صحبت داشتند. مردم هم مىخواندند و مىدیدند که اگر کسى به خدا تکیه نکند، آیا مىتواند این حرکت را انجام دهد؟ آیا کسى که هوى و هوسِ خود را زیر پا نگذارد، مىتواند این حرکت را انجام دهد؟ آیا کسى که بر بشریت مشرف نباشد، مىتواند این کار را انجام دهد؟ آیا کسى که صبرش فوق صبرها نباشد، مىتواند چنین کارى را انجام دهد؟ و تمام ادعاى او این بود: اِنّى خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى رسول الله (ص)، که تمامش هم اسلام بود. و این که انسان، کرامتى گران دارد، آن را پایمال نکنید. شعار هیهات مناالذلة، از همان موقع پابرجا ماند. آن مقدارى که در زیر این آفتابِ فروزان براى دفاع از زندگى، جنازهها در خون غلتیده است، تاریخ نشان مىدهد اگر بیش از آن درباره دفاع از کرامت نباشد، کمتر نیست. حیثیت و شخصیت بسیار مهم است. همانگونه که شما نمىتوانید زندگیتان را خرید و فروش کنید ـ آیا مىتوانید خرید و فروش کنید؟ آیا مىتوانید بگویید من مىخواهم زندگىِ امروزم را به فلانى بفروشم ـ همانطور هم کرامت و شخصیت و حیثیت را نمىتوان فروخت یا اسقاط کرد و نقل و انتقال داد. نمىتوان گفت من مىخواهم از حیثیت و شخصیتم دست بردارم. مگر حیثیت و شخصیت، متعلق به توست که مىخواهى از آن دست بردارى؟ مگر وَلَقَدْ کرَّمْنا از آنِ توست؟
وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنىآدَم.[8]
«ما فرزندان آدم را تکریم کردیم.»
بىقدرىام نگر که به هیچم خرید و من شرمندهام هنوز خریدار خویش را
متأسفانه، بشر به یک چیزهایى فروخته مىشود. شخصیت، وجدان، عقل (عقلى که هدر مىرود)، تفکر، وجدان و … به ما مىگوید، این همه نیروها با ما فقط یک حرف دارد :
اى گران جان، خوار دیدستى مرا زان که بس ارزان خریدستى مرا
آیا ما عرق جبین ریختیم و حیثیت انسانى را خریدیم؟ نخیر، رشد کردیم و یک وقت دیدیم، وجدان به ما مىگوید: تو حیثیت و شرف دارى. ما دیدیم، دین ما هم مىگوید تو حیثیت و شرف دارى. همچنین روانشناسان، اخلاقیون و تمام وابستگان دنیا، به ما مىگویند: انسان شرف دارد و نباید آن را بفروشد و ساقط کند، نباید آن را در مجراى سوداگرىها قرار بدهد. چنان که دیدیم، ما را جلوى تخته سیاه نگه داشتند و گفتند: بچهها گوش کنید، «بابا آب داد»، و من هم فهمیدم. بعد هم 2×2 مساوى با چهار است. اما پیرامون این دو ضربدر دو، در مغز چه مىگذرد که دو ضربدر دو مساوى با چهار منعکس مىشود؟ تاکنون فهمیده نشده است که عدد یعنى چه؟ همین اعداد دو، ده، یازده و …، را تعریف کردهاند، ولى هنوز مشخص نشده است که این «2» یعنى چه.
این فقط یک قدرت تجریدِ مغز است. مغز، صدها قدرت تجرید دارد، ولى آن را مجانى به دست بشر دادهاند.
اى گران جان، خوار دیدستى مرا زان که بس ارزان خریدستى مرا
هر که او ارزان خَرَد ارزان دهد گوهرى طفلى به قرص نان دهد
اگر کودک گرسنهاى، گوهر گرانبهایى داشته باشد، یک قرص نان که به او بدهید، گوهر را به شما مىدهد. یا یک توپ قشنگ و خوشرنگ به او بدهید، گوهر را به شما مىدهد. چون قیمت و ارزش آن را نمىداند. حسینبن على قیمت کرامت را به بشریت تفهیم نمود. یعنى تمام کیهان به این عظمت یک طرف، و شرافت و حیثیت و کرامت انسانى یک طرف. این درسى بود که واقعاً حسینبن على در این حادثه به بشریت داد. شما حداقل در این حادثه، دهها و شاید صدها درس مىتوانید بخوانید. باز ما این را داریم که این هفتاد و یک نفر، در چهره حسین چه مطالعهاى مىکردند؟ انشاءالله در جلسات آینده بحث مىکنم. همانطور که گفتم، بدین جهت که این مباحث براى ما تکرار شده است، اهمیت قضیه را نمىدانیم.
اگر به شما بگویند آیا قضیه عابس را شنیدهاید؟ شما حسینىها ـ که انشاءالله خداوند همه شما را با حسین محشور کند ـ چه جوابى مىدهید؟ فقط از آمدن و رفتن او مىگویند و درون او را فاش نمىکنند. عابس یکى از شجاعترین مردان عراق و زاهد و عابد بود. او باید در قیافه ملکوتى حسین چه چیزى احساس کند که لباس خود را درآورَد و برهنه به میدان بیاید؟ وقتى به او گفتند که اى عابس، اَجَنَنْتَ؟ «آیا دیوانه شدى؟» این سؤال از نظر انسانهایى که از معنا و ملکوت خبر ندارند، سؤالى منطقى است. به او گفتند: آیا مىدانى در مقابلت چیست؟ شمشیر است! آیا مىخواهى بدنت را گوشت شمشیر کنى؟ چرا زره نمىپوشى و حتى لباسهایت را کندى و برهنه به میدان آمدى؟ عابس فرمود: بلى، آن عقلى که شما را وادار کرده است تا در این موقعیت قرار بگیرید و در مقابل این مرد، چهره ضد بشرى نشان بدهید، من آن عقل را ندارم و ضد آن عقل هستم. این جنون براى من، بالاتر از هزاران عقل است که شما را براى چند صباح دنیا، در مقابل این مرد بزرگِ بشریت قرار داده است.
او ز شرّ عامّه اندر خانه شد او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
از ننگ شما من دیوانه شدم. آیا شما عاقلید؟ این عقل است که شما دارید؟ ولى اى عزیزان، این را شما بدانید که معنى عقل، مانند معناى عشق، آزادى، عدالت و … ورشکستند. تعجب کردهاند که انسان دست از جان بشوید و ]اینگونه به میدان[ بیاید. البته سن عابس را ما نمىدانیم که چهقدر بوده است، ولى جوانانى بودند که در بحبوحه جوانى، در راه حسین از جوانىِ خویش گذشتند. مسلماً عقلى که از این دنیا، فقط آخور و علف مىفهمد، نخواهد فهمید که مسأله چیست.
اى عابس، با چه اشخاصى صحبت مىکنى؟ چرا جواب دادى؟ خدا رحمتت کند. مگر طرفِ مقابل تو که این سخن را بیان کرد، انسان بود که گفت: اَجَنَنْتَ. اگر انسان بود که آن طرف (در لشکر یزید) نبود. خدا روحت را شاد و با حسینت محشور کند. این چه عاطفهاى بود که نخواست سؤالى بىجواب بماند!؟ آیا ناشى از همان جریان شب تاسوعا نبود؟ در شب تاسوعا، شمر براى ابوالفضل العباس (سلامالله علیه) و برادرانش که از طرف مادرى در قبیلهاى به هم مىرسیدند، اماننامهاى آورده بود، و وقتى آنان را ندا داد، اینها خواستند جواب او را ندهند، اما حسین (ع) فرمود: «جواب او را بدهید، اگرچه فاسق است».
ما ]انسانها هنوز [در ماقبل دبستان کار مىکنیم. یکى از بزرگان، سخن خیلى زیبایى دارد. شاید این سخن مربوط به تولستوى باشد، مىگوید :
«بگویم در این موقع، ]مثلاً[ در اوایل قرن بیستم، به کجا رسیدیم؟ ما آمدیم… بشر این همه قرون و اعصار آمده، و دَرِ دانشگاه زندگى را مىزند، اما معلوم نیست در را درست به روى این انسانها باز کنند. تازه مىخواهیم به این انسانها بگوییم، که زندگى چیست.»
حضرت فرمود: اگرچه فاسق است، اما سلام او را پاسخ دهید. سلام چه کسى را؟ سلام شقىترین مرد تاریخ (شمر)! یا اباعبدالله، مانند پدرت در روح انسانها چه مىدیدى؟ یا اباعبدالله، اى وارث حقیقىِ ابراهیم خلیل، اى وارث حقیقى موسىبن عمران، اى وارث حقیقى عیسىبن مریم، اى وارث محمد (ص)، آیا این همان عینک بود که پدر تو على براى شناخت انسانها به چشم زده بود؟
خلاصه، به نظر مىرسد واقعاً دو عینک و دو مسأله است که این چه مىگوید و آن هم چه مىگوید.
رگ رگ است این آب شیرین وآب شور در خلایق مىرود تا نفخ صور
تاکنون در کلاس حسین، درسهایى را خواندهاید. خدا گذشتگان ما را رحمت کند که ما را وارد این کلاس کردهاند. این اختیار با شماست و هر لحظه ممکن است شما به یک سؤال، یا به یک سلام، پاسخِ درستى ندهید. آیا مىدانید با عدم پاسخ شایسته، در روح و روان طرف مقابل چه مىکنید؟ این یک درس کوچک اصلاً به فکر نمىآید، که حضرت فرمود: «اگرچه فاسق است، اما جوابش را بدهید».
اینک، آن کسانى که مىخواهند بگویند دین در زندگىِ دنیوىِ مردم دخالت نکند، بفرمایید این را حذف کنید. به جاى آن چه چیزى مىخواهید جایگزین کنید؟ اختیار را به دست شما دادیم. اگر این انسانیت و این عظمت حذف شود، چه چیزى مىخواهید به جاى آن بگذارید؟ که بگوید حساب فسق و حتى حساب کفر به جاى خود، و یک حساب دیگر هم داریم براى خودِ شرف انسانى، که آن هم به جاى خود.
خداوند وَلَقَدْ کرَّمْنا بَنىآدَم، گفته است. خداوند «وَلَقَد کرَّمْنَا الْعَرَب»، «وَلَقَدْ کرَّمْنَا الْعَجَم»، یا «وَلَقَدْ کرَّمْنا بَنىهاشِم» نگفته است. قائله، قائله همین قرآن است. لذا، براى همین قرآن است که ]حسین [مىگوید باید به قرآن عمل کرد. آیا دیدید من عمل کردم و سلام او را بدون پاسخ نگذاشتم؟
خدایا! پروردگارا! تو را سوگند مىدهیم به آن عظمتى که این سرورِ شهیدان از خود در تاریخ به یادگار گذاشت، ما را در درسهاى کلاس این انسانِ الهى مردود مفرما.
پروردگارا! تو از دلهاى ما باخبرى و ما واقعاً مىخواهیم در این ردیف حسینى باشیم و براى این که در این ردیف، نام نویسىِ ما به حقیقت بپیوندد، خودت ما را یارى و یاورى بفرما.
پروردگارا! خداوندا! همانگونه که گذشتگان ما، نیاکان ما، این مدرسه را به ما معرفى کردند و دامان على و آل على را به دست ما سپردند، ما را موفق بفرما تا دامان على و آل على و حسین را به نسل آینده و به فرزندانمان بسپاریم. «آمین»
[1] شب هفتم محرم، 23/2/1376.
[2]ـ ر.ك: همین كتاب، ص 27.
[3]ـ سوره ابراهیم، آیه 120.
[4]ـ روزنامه اطلاعات، شنبه 26 آذر ماه 1345 شماره 12159، به نقل از مجله تایم چاپ آمریكا.
[5]ـ سوره كهف، آیات 23 و 24.
[6]ـ سوره رعد، آیه 39.
[7]ـ راویه در زبان اهل حجاز، نام شترى است كه مشك آب را بر روى آن بار مىكنند. در زبان عراق، به مشكى مىگویند كه در آن آب باشد. لذا، به همین علت، وى منظور امام را از «انخ الراویه» (شتر را بخوابان) نمىفهمد تا این كه امام حسین به او مىگوید: انخ الجمل«شتر را بخوابان».
[8]ـ سوره اسراء، آیه 70.
نظر شما