شناسهٔ خبر: 67673648 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

چلّه شعور تکیه «مجله مهر»؛/۸

عاشورا را هزار بار بین خواب دیدم!

شماری از اطرافیان امام از ایشان خواستند به سمت کوفه نرود؛ حال آن که او پیش از اینها می‌دانست در کربلا چه انتظارش را می‌کشد و بارها به خواب دیده بود مردی با پوست پیسه او را به شهادت می‌رساند.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: حسین بن علی (ع) را به کوفه دعوت کردند و بعد پیمان‌شان را شکستند؛ راه پس برایش نگذاشتند و راه پیش را به رویش بستند. حسین اما پیش از اینها می‌دانست در کربلا چه انتظارش را می‌کشد، می‌دانست چطور به شهادت می‌رسد و چه کسی قرار است او را شهید کند.

امام از روزها پیش، رویاهای صادقه‌ای درباره عاشورا دیده و برای دیگران هم نقل کرده بود. شب‌های قبل و در نوبت‌های قبلی چلّه شعور در مجله مهر، بخشی از سخنان امام در هنگام خروج از مدینه را خواندیم؛ از آنها که مقابل امام را گرفتند و از ایشان خواستند از سفر به عراق صرف نظر کنند؛ حال آنکه امام حقیقت گذشته و حال و آینده را خوب می‌دانست.

حالا در این گزارش نوبت به مصداق‌هایی از آن رسیده که حسین بن علی (ع) آگاه از مصیبت‌ها به سرزمین بلا پا گذاشت؛ مصداق‌هایی از جمله رویاهای امام حسین (ع) که از زمان خروج از مدینه شروع شده و در راه کربلا ادامه داشته و قبل از روز عاشورا به پایان رسیده است. در هشتمین روز چله شعور «مجله مهر» این رویاهای صادقه را که در کتاب «حکمت‌نامه امام حسین» اثر مرحوم ری شهری نقل شده است، می‌خوانیم.

حبیبم، ای حسین

امام هنگام خروج از مدینه خوابی دید که کتاب الفتوح آن را اینگونه نقل کرده است: امام حسین شبی از منزلش بیرون آمد و نزد قبر جدّش آمد و گفت: «سلام بر تو ای پیامبر خدا…» سپس امام حسین (ع) شروع به گریستن کرد. هنگام سپیده صبح، سرش را بر قبر نهاد و ساعتی به خواب رفت.

در خواب پیامبر را دید که با جمعیت انبوهی از فرشتگان صف کشیده در راست و چپ و پیش و پس او، جلو آمد و حسین را به سینه‌اش چسباند و میان دو چشمش را بوسه زد و فرمود: «ای پسر عزیزم ای حسین! می‌بینم که به زودی در زمین کرب (سختی) و بلا به دست گروهی از امتم کشته شده‎ای و با سر بریده افتاده‎ای، در حالی که تشنه بودی و آبت ندادند و سیرابت نکردند و با همه اینها به شفاعت من امید می‌برند چه توقعی! روز قیامت خداوند شفاعت مرا به ایشان نرساند که نزد خدا هیچ نصیبی ندارند. حبیبم ای حسین پدر و مادر و برادرت بر من درآمدند و اکنون، مشتاق تو هستند و درجاتی در بهشت از آن توست که جز با شهادت به آنها نمی‌رسی».

نیازی به بازگشت به دنیا ندارم

امام حسین در خواب به جدش می‌نگریست و سخنش را می‌شنید و می‌گفت: «ای نیای من! من هیچگاه نیازی به بازگشت به دنیا ندارم. مرا با خود ببر و کنار خود، در جایگاهت جای ده.» سپس پیامبر به او فرمود: «ای حسین! ناگزیری که به دنیا بازگردی تا شهادت و پاداش بزرگی را که خدا برای آن نوشته است، نصیبت شود که تو و پدرت و برادرت و عمویت و عموی پدرت روز قیامت در یک گروه محشور می‌شوید تا به بهشت درآیید».

...سپس امام حسین فرستادگان [کوفه] را گرد آورد و به ایشان فرمود: «من جدّم پیامبر خدا را در خواب دیدم که به من، فرمانی داد و من فرمان او را انجام می‌دهم و خدا هم مرا بر خیرم مصمم کرد… که او سرپرست آن و قادر بر آن است؛ ان شاء الله!»

تو به سوی ما می‌آیی

امام حسین (ع) قبل از روز عاشورا نیز رویایی دیده و در مورد آن در «تاریخ الطبری» آمده است: عمر بن سعد، بانگ سر داد: «ای سواران خدا! سوار شوید. بشارتتان باد!» خود نیز با آنان سوار شد و پس از نماز عصر، به سوی آنان (سپاه امام حسین) تاخت. امام حسین جلو خیمه‌اش چمباتمه زده و [انحنای] شمشیرش را به دور پاهایش حلقه کرده بود که خوابش برد و سرش بر زانو خم شد.

در این هنگام شیون خواهرش زینب را شنید که به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم! آیا صداها را نمی‌شنوی که نزدیک شده‌اند؟» حسین سرش را بلند کرد و فرمود: «پیامبر خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: تو به سوی ما می‌آیی». پس خواهرش بر صورت خود زد و گفت: «وای بر ما!» امام فرمود: «خواهر عزیزم! وای بر شما نیست. آرام باش، خدای رحمان، تو را رحمت کند.»

مرا بیرون می‌کِشند و می‌کُشند

همچنین الفتوح از امام حسین در پاسخ نامه «عبدالله بن جعفر» که امام را سوگند داده بود تا از مکّه بیرون نرود نقل کرده است: «اما بعد، نامه‌ات به من رسید. آن را خواندم و آنچه را گفته بودی فهمیدم و تو را می‌آگاهانم که جدّم پیامبر خدا را در خواب دیدم که مرا فرمانی داد و من بدان عمل می‌کنم؛ به سود من باشد یا به زیان من! پسر عمو؛ به خدا سوگند اگر در لانه حشره‌ای از حشرات زمین باشم مرا بیرون می‌کِشند و می‌کُشند. پسر عمو! به خدا سوگند بر من ستم می‌کنند، آن گونه که یهود بر روز شنبه ستم کردند. والسلام.»

از مرگ باکی نداریم

مقتل الحسین خوارزمی نوشته: امام حسین حرکت کرد و ظهر به اتفاق یارانش در ثعلبیه فرود آمدند. امام سرش را بر زمین گذاشت و خوابش برد. سپس، گریان بیدار شد. فرزندش علی بن الحسین به ایشان گفت: «ای پدر! چرا می‌گریی؟ خدا چشمانت را گریان نکند.»

امام به او فرمود: «پسر عزیزم این ساعتی است که رؤیا در آن، دروغ نیست به تو می‌گویم که من لحظه‌ای به خواب رفتم و دیدم که سواری با اسب بر بالای سرم ایستاد و گفت: ای حسین! شما شتاب می‌ورزید و مرگ‌هایتان هم شما را به سوی بهشت سوق می‌دهد. پس دانستم که مرگ‌مان را به ما خبر دادند».

پسرش (علی بن الحسین) به ایشان گفت: «ای پدر! آیا ما بر حق نیستیم؟» فرمود: «چرا ای پسر عزیزم؛ سوگند به کسی که بازگشت بندگان به سوی اوست [چنین است].» سپس فرزندش علی به ایشان گفت: «در این صورت، از مرگ باکی نداریم.»

امام حسین به او فرمود: «پسر عزیزم! خدا تو را جزای خیری دهد که هیچ فرزندی را از جانب پدرش به سان آن جزا نداده باشد.»

گاهِ کوچ از این دنیا رسیده است

کامل الزیارات به نقل از «شهاب بن عبد ربه»، از امام صادق (ع) آورده است: چون امام حسین از گردنه بطن بالا رفت به یارانش فرمود: «من خود را جز کشته شده نمی‌بینم.» گفتند: «از چه رو ای ابا عبدالله؟!» فرمود: «به دلیل خوابی که دیده‌ام». گفتند:» آن چیست؟» امام فرمود: «سگ‌هایی را دیدم که مرا گاز می‌گیرند و سخت‌ترین آنها، سگ پیسه ای بود!»

...

همچنین در روایت دیگری آمده است:

در وقت سحر، امام حسین سرش از خواب، سنگین شد و یک باره پرید و فرمود: «آیا می‌دانید هم اکنون، چه خواب دیدم؟». گفتند: «چه دیدی ای فرزند دختر پیامبر خدا؟»

فرمود: «سگ‌هایی را دیدم که بر من، سخت گرفته‌اند و میانشان سگ پیسه‌ای بود که از بقیه بر من، سخت‌تر می‌گرفت. گمان می‌برم کسی که کشتن مرا به عهده می‌گیرد، مرد پیسه‌ای از این قوم باشد که دچار بیماری پیسی است. سپس، جدم پیامبر خدا را با گروهی از یارانش دیدم که به من می‌فرماید: پسر عزیزم! تو شهید خاندان محمّدی و آسمانیان و ملکوتیان به تو بشارت یافته‌اند. افطار امشبت را نزد من خواهی بود بشتاب و تأخیر مکن که این، اجل فرود آمده از آسمان به قصد توست تا خونت را در شیشه‌ای سبز بگیرد این است آنچه دیدم و بی‌تردید امر نزدیک شده و گاه کوچ از این دنیا رسیده است».

و آن سگ پیسه تویی!

مردی آمد و گفت: «حسین کجاست؟» امام فرمود: «من این جایم» مرد گفت: «بشارتِ آتش ده.»

فرمود: «بشارت به پروردگاری مهربان و شفیعی صاحب فرمان دارم. تو کیستی؟»

گفت: «من شمر بن ذی الجوشن هستم.»

امام حسین فرمود: «الله اکبر! پیامبر خدا فرمود: سگی سیاه و سفید را دیدم که به خون اهل بیتم زبان می‌زند…» و نیز فرمود: «سگ‌هایی را دیدم که مرا گاز می‌گیرند و سگ پیسه‌ای در میان آنها به چشم می‌آمد که از بقیه بر من، سختگیرتر بود و آن، تویی»، و شمر، دچار پیسی بود.

نظر شما