شناسهٔ خبر: 67302329 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: فرارو | لینک خبر

پکن چگونه توانسته ناهار امریکا را بخورد؟

ایالات متحده اکنون به طور رسمی متعهد به دفاع از کشورهای بیش تری نسبت به هر زمان دیگری در تاریخ خود شده است و تلاش برای انجام همه این تعهدات به توضیح این که چرا بودجه دفاعی ایالات متحده بسیار بیش تر از چین است کمک می کند. اگر ایالات متحده تلاش نمی کرد تا کل جهان را تحت کنترل خود در آورد شاید ایالات متحده می‌ توانست زیرساخت‌ های ریلی، حمل‌ و نقل شهری و فرودگاهی در سطح جهانی داشته باشد و مانند چین دچار کسری بودجه کم تری بود.

صاحب‌خبر -

پکن چگونه توانسته ناهار امریکا را بخورد؟ فرارو- استفن والت؛ پژوهشگری برجسته در مکتب رئالیسم (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. او در سال ۲۰۱۸ میلادی کتابی را با عنوان «جهنم نیات خوب» منتشر کرد که در آن استدلال کرده بود ظرف سه دهه گذشته «هژمونی لیبرال» که در آن امریکا سیاست استقرار اقتصاد بازار آزاد، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان دنبال کرده باید با استراتژی «خارج از مرز» جایگزین شود.

به گزارش فرارو به نقل از فارن پالسی، در هر حوزه رقابتی رقبا دائما در تلاش برای بهتر شدن هستند. آنان به دنبال نوآوری‌هایی می‌گردند که موقعیت شان را بهبود می‌بخشد و سعی می‌کنند از هر آن چه به نظر می‌رسد برای مخالفان شان مفید است، تقلید کنند. ما این پدیده را در ورزش، تجارت و سیاست بین‌الملل می‌بینیم. تقلید به این معنا نیست که باید دقیقا همان کاری را انجام داد که دیگران انجام داده اند، اما نادیده گرفتن سیاست‌هایی که دیگران از آن سود برده اند و امتناع از انطباق دادن خود راهی برای تداوم باختن در رقابت است.

امروزه نیاز به رقابت موثرتر با چین شاید تنها موضوع سیاست خارجی باشد که تقریبا همه دموکرات‌ها و جمهوری خواهان در مورد آن در امریکا اجماع نظر دارند. این اجماع بودجه دفاعی ایالات متحده را شکل می‌دهد و امریکا را به تلاش برای تقویت شراکت در آسیا و تشویق به گسترش جنگ تجاری با فناوری پیشرفته ترغیب می‌کند. با این وجود، فارع از متهم کردن چین به سرقت فناوری امریکایی و نقض قرارداد‌های تجاری قبلی از سوی پکن گروهی از کارشناسان هشدار دهنده در امریکا در مورد چین به ندرت به اقدامات گسترده تری‌ای که به پکن در انجام این امر کمک کرده توجه می‌کننمد. اگر چین واقعا ناهار آمریکا را می‌خورد آیا آمریکایی‌ها نباید از خود بپرسند که پکن چه کاری را درست انجام می‌دهد و ایالات متحده چه کاری را اشتباه انجام می‌دهد؟ آیا رویکرد چین به سیاست خارجی ممکن است درس‌های مفیدی برای واشنگتن داشته باشد؟

مطمئنا بخش بزرگی از پیشرفت چین به دلیل اصلاحات صرفا داخلی رخ داده است. این پرجمعیت‌ترین کشور جهان همواره دارای ظرفیت بالقوه عظمیی بوده، اما این ظرفیت برای بیش از یک قرن به دلیل اختلافات عمیق داخلی یا سیاستگذاری نادرست اقتصادی مارکسیستی سرکوب شد. هنگامی که رهبران چینی مارکسیسم (اما نه لنینیسم!) را کنار گذاشتند و اقتصاد بازار را پذیرفتند افزایش شدید قدرت نسبی آن کشور اجتناب ناپذیر بود و می‌توان استدلال کرد که تلاش‌های دولت بایدن برای توسعه یک سیاست صنعتی ملی از طریق قانون کاهش تورم و سایر اقدامات نشان دهنده تلاش دیرهنگام برای تقلید از تلاش‌های مورد حمایت دولت چین برای کسب آوردن موقعیت‌های سطح بالا در چندین فناوری کلیدی است. با این وجود، ظهور چین تنها به دلیل اصلاحات داخلی یا رضایت غرب رخ نداد. علاوه بر این، صعود چین با رویکرد گسترده آن کشور به سیاست خارجی تسهیل شده است که رهبران ایالات متحده بهتر است به آن فکر کنند.

نخست و مهم‌تر از همه آن که چین از وارد شدن به باتلاق‌های پرهزینه‌ای که بار‌ها امریکا را به دام انداخته اند اجتنابب ورزیده است. پکن حتی با افزایش قدرت اش از پذیرش تعهدات پرهزینه بالقوه در خارج از کشور خودداری ورزیده است. چین وعده نداده که برای مثال برای دفاع از ایران وارد جنگ شود یا وعده نداده که از شرکای اقتصادی مختلف خود در آفریقا، آمریکای لاتین یا آسیای جنوب شرقی محافظت کند. چین فناوری‌های با کاربرد دوگانه باارزش نظامی را به روسیه عرضه می‌کند و بابت آن دستمزد خوبی می‌گیرد، اما تسلیحات مرگبار را به روسیه نمی‌فرستد و به فکر اعزام نیروی نظامی خود برای کمک به روسیه در جنگ اوئکراین نیست. "شی جین پینگ" رئیس‌جمهور چین و "ولادیمیر پوتین" رئیس جمهور روسیه ممکن است درباره شراکت "بدون محدودیت" خود صحبت کنند، اما چین کماکان در معاملات خود با روسیه به معامله‌های سخت ادامه می‌دهد به ویژه در مورد تقاضا برای دریافت نفت و گاز روسیه با قیمت‌های مقرون به صرفه.

در مقابل، رهبران ایالات متحده هنوز فکر می‌کنند که هر زمان که وظیفه حفاظت از کشور دیگری را بر عهده می‌گیرند این نوعی دستاورد سیاست خارجی است، حتی زمانی که آن کشور دارای ارزش استراتژیک محدودی است یا نمی‌تواند کمک زیادی به پیشبرد منافع ایالات متحده کند. ایالات متحده اکنون به طور رسمی متعهد به دفاع از کشور‌های بیش تری نسبت به هر زمان دیگری در تاریخ خود است و تلاش برای انجام همه این تعهدات به توضیح این که چرا بودجه دفاعی ایالات متحده بسیار بیش‌تر از چین است کمک می‌کند. اگر ایالات متحده تلاش نمی‌کرد تا کل جهان را تحت کنترل درآورد شاید می‌توانست زیرساخت‌های ریلی، حمل و نقل شهری و فرودگاهی در سطح جهانی داشته باشد و مانند چین دچار کسری بودجه کم تری بود.

آن چه می‌گویم بدان معنا نیست که این توصیه را مطرح کنم که امریکا باید از ناتو خارج شده و تمام تعهدات خود را متوقف کند بلکه به معنای لزوم عاقلانه بودن تمدید تعهدات جدید است. اگر چین می‌تواند بدون ارائه تعهد به حفاظت از کشور‌ها در سراسر جهان نقشی قوی و تاثیرگذار در آن کشور‌ها داشته باشد چرا ما نباید بتوانیم کار مشابهی را انجام دهیم؟

نکته دوم آن که چین برخلاف امریکا تقریبا با همه کشور‌ها روابط دیپلماتیک تجاری دارد. دیپلمات‌های چینی به طور فزاینده‌ای حرفه‌ای و آموزش دیده هستند. رهبران چین اذعان دارند که روابط دیپلماتیک پاداشی برای رفتار خوب دیگران نیست بلکه به مثابه ابزاری ضروری برای کسب اطلاعات، انتقال نظرات چین به دیگران و پیشبرد منافع پکن از طریق متقاعد کردن به جای زور وحشیانه هستند. در مقابل، امریکا کماکان مایل نیست کشور‌هایی که با آنان در تضاد است را برسمیت بشناسد رویکردی که درک منافع و انگیزه‌های آن کشور‌ها را برای ایالات متحده دشوارتر می‌کند. واشنگتن از برسمیت شناختن دولت‌های ایران، ونزوئلا یا کره شمالی امتناع می‌ورزد حتی اگر بتواند به طور منظم با این دولت‌ها ارتباط برقرار کند. چین با همه این کشور‌ها و البته با نزدیک‌ترین متحدان آمریکا نیز گفتگو می‌کند. آیا ما (امریکایی ها) نیز نباید در این باره رویکرد چین را دنبال کنیم؟ چین روابط دیپلماتیک و روابط اقتصادی با هر کشوری در خاورمیانه دارد از اسرائیل گرفته تا مصر که روابط نزدیکی نیز با امریکا دارند. در مقابل، ایالات متحده "روابط ویژه" با اسرائیل (و تا حدی مصر و عربستان سعودی) دارد به این معنی که از اسرائیل صرفنظر از هر کاری که انجام می‌دهد حمایت می‌کند. در همین حال، امریکا هیچ تماس منظمی با ایران یا سوریه و یا با انصارالله که کنترل بخش عمده‌ای از یمن را در دست دارد برقرار نکرده است. شرکای منطقه‌ای آمریکا حمایت آن کشور از خود را بدیهی قلمداد می‌کنند و اغلب توصیه‌های آن را نادیده می‌گیرند، زیرا هرگز نگران این نیستند که امریکا ممکن است روزی با رقبای آنان ارتباط برقرار کند. نمونه موردی آن عربستان سعودی است که روابط خوبی با روسیه و چین دارد و از تهدید‌های ضمنی برای همسویی مجدد برای گرفتن امتیازات بیش‌تر از واشنگتن استفاده کرده، اما مقام‌های آمریکایی هرگز سعی نمی‌کنند در ازای آن بازی مشابهی از سیاست موازنه قدرت را در قبال ریاض انجام دهند. با توجه به این ترتیب نامتقارن جای تعجب نیست که این پکن و نه واشنگتن بود که توانست به تنش زدایی بین ریاض و تهران کمک کند.

نکته سوم آن که چین در رویکرد کلی خود به سیاست خارجی بر اصل حاکمیت ملی تاکید دارد یعنی این ایده که هر کشوری باید آزاد باشد تا بر اساس ارزش‌های خود بر خود حکومت کند. اگر می‌خواهید با چین تجارت کنید لازم نیست نگران باشید که چگونه کشورتان را اداره می‌کنید و لازم نیست نگران باشید که اگر نظام سیاسی شما با پکن متفاوت باشد تحریم خواهید شد. در مقابل، ایالات متحده خود را مروج اصلی مجموعه‌ای از ارزش‌های لیبرال جهانی می‌داند و معتقد است که گسترش دموکراسی بخشی از ماموریت جهانی آن است. با برخی استثنائات امریکا در اغلب موارد از قدرت خود استفاده می‌کند تا دیگران را وادار به انجام کار‌های بیش‌تر برای احترام به حقوق بشر و حرکت به سمت دموکراسی کند. با این وجود، با توجه به اینکه اکثریت واضح کشور‌های جهان دارای دموکراسی کامل نیستند درک این که چرا بسیاری از کشور‌ها ممکن است رویکرد چین را ترجیح دهند آسان است به ویژه زمانی که چین به آنان مزایای ملموس ارائه می‌دهد همان گونه که "لری سامرز" وزیر خزانه داری سابق ایالات متحده نقل کرده است:"یکی از رهبران کشوری در حال توسعه به من گفت آن چه ما از چین به دست می‌آوریم یک فرودگاه است آنچه ما از ایالات متحده دریافت می‌کنیم یک سخنرانی است". با چنین وضعیتی اگر شما یک رهبر خودکامه بودید و یا دست کم رهبر کشوری بودید که یک دموکراسی ایده آل نیست کدام رویکرد برای تان جذاب‌تر بود؟

هیچ قدرت بزرگی هرگز به تمام آرمان‌های خود عمل نمی‌کند، اما هر چه ادعای یک دولت برای فضیلت منحصر‌بفرد بیش‌تر باشد در صورت قصور سنگین‌تر مجازات خواهد شد. این مشکل در هیچ کجا به اندازه واکنش نامنسجم استراتژیک دولت بایدن به جنگ غزه آشکار نبوده است. ایالات متحده به جای محکوم کردن اقدام ارتکابی از سوی هر دو طرف و استفاده از تمام اهرم‌های فشار برای پایان دادن به جنگ ابزاری را برای اسرائیل فراهم کرده تا یک کارزار وحشیانه تخریب انتقام جویانه را انجام دهد و در شورای امنیت سازمان ملل از اسرائیل دفاع کرده است و هم چنین علیرغم شواهد مبرهن مبنی بر نسل زدایی اسرائیل در نهاد‌های کیفری بین المللی این شواهد را رد کرده و همزمان تاکید داشته که حفظ "نظم مبتنی بر قوانین" تا چه اندازه امری حیاتی می‌باشد. هیچ کس نباید از این موضوع تعجب کند که این رویکرد به شدت به وجهه ایالات متحده در خاورمیانه و در بسیاری از مناطق جنوب جهانی آسیب رسانده و چین از آن سود می‌برد. قابل توجه است که مقام‌های ایالات متحده هنوز بیانیه روشنی صادر نکرده اند که توضیح دهد چگونه واکنش ایالات متحده به این فاجعه باعث می‌شود آمریکایی‌ها امن‌تر و مرفه‌تر باشند یا در سراسر جهان بیش‌تر مورد تحسین قرار گیرند.

نکته پایانی آن است که چین تا حدی با بسیج ظرفیت بالقوه قدرت نهفته خود به طور موثرتر و هم چنین با محدود کردن تعهدات برون مرزی خود و اجتناب از زخم‌های خودساخته‌ای که دولت‌های متوالی ایالات متحده متحمل شده اند به عنوان رقیب اصلی آمریکا ظاهر شده است. در این میان اشتباه چین آن بود که سیاست خارجی مسالمت آمیز را در دوران شی کنار گذاشت و دیپلماسی به شدت ملی گرایانه موسوم به "گرگ جنگجو" را در پیش گرفت. هم چنین، طرح کمربند و جاده که بسیار مورد انتقاد قرار گرفته در بهترین حالت یک کیسه مختلط بوده است که هم حسن نیت و هم نارضایتی ایجاد کرده و هم بدهی‌های قابل توجهی را به بار آورده که پکن در جمع آوری آن با مشکل مواجه خواهد شد. حمایت ضمنی چین از روسیه در جنگ اوکراین نیز وجهه آن کشور را در اروپا خدشه دار کرده است.

هنگامی که ایالات متحده به یک قدرت بزرگ تبدیل شد، به دیگر قدرت‌های بزرگ اجازه داد که یکدیگر را متعادل کنند تا جایی که می‌توانست از درگیری‌های رخ داده میان آنان دور بماند و در هر دو جنگ جهانی کم‌ترین آسیب را متحمل شد و صلح را به دست آورد. چین از سال ۱۹۸۰ مسیر مشابهی را دنبال کرده و تاکنون نتایج قابل توجهی داشته است.

"اتو فون بیسمارک" صدراعظم اسبق آلمان روزگاری گفته بود:" فقط یک احمق از اشتباهات خود درس می‌گیرد یک عاقل از اشتباهات دیگران درس می‌گیرد". اظهارنظر او قابل اصلاح است: یک کشور عاقل نه تنها از اشتباهات دیگران بلکه از آن چه آنان درست انجام داده اند نیز درس می‌گیرد. ایالات متحده نباید بیش‌تر به دنبال شبیه شدن به چین باشد (اگرچه دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق ایالات متحده به وضوح به سیستم تک حزبی آن کشور رشک می‌ورزد)، اما امریکا می‌تواند از رویکرد عمل گرایانه‌تر و منفعت خواهانه‌تر پکن نسبت به بقیه جهان چیز‌هایی بیاموزد.

نظر شما