شناسهٔ خبر: 67154186 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شفقنا | لینک خبر

تفسیر قرآن از چهره منافقون: اشباحی بدون روح که حق را نمی پذیرند / سوگند دروغ را سپر خود قرار میدهند

صاحب‌خبر -

شفقنا – در تفسیر المیزان مربوط به آیات سوره منافقون در مقام مذمت منافقين آمده است:  منافقينى كه اجـسـامى زيبا و فريبنده و سخنانى جاذب و شيرين دارند، به خاطر نداشتن باطنى مطابق ظـاهـر، در مـثـل مـانـنـد چـوبـى مـى مانند كه به چيزى تكيه داشته باشد و اشباحى بدون روحند، همان طور كه آن چوب نه خيرى دارد، و نه فائده بر آن مترتب مى شود، اينان نيز همين طورند چون فهم ندارند.

بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم

اذا جـاءك المـنـافـقـون قـالوا نـشـهـد انـك لرسـول اللّه و اللّه يـعـلم انـك لرسـوله و اللّه يـشـهـد ان المنافقين لكاذبون (1)

اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل اللّه انهم ساء ما كانوا يعملون (2)

ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا فـطـبـع عـلى قـلوبـهـم فـهم لا يفقهون (3)

و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقـولهـم كـانـهـم خـشـب مـسندة يحسبون كل صيحه عليهم هم العدو فاحذرهم قتلهم اللّه انى يـوفـكـون (4)

و اذا قـيـل لهـم تـعـالوا يـسـتـغـفـر لكـم رسول اللّه لووا رؤ سهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون (5)

سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تـسـتـغـفر لهم لن يغفر اللّه لهم ان اللّه لا يهدى القوم الفسقين (6)

هم الذين يقولون لاتـنـفـقـوا عـلى مـن عـنـد رسـول اللّه حـتـى يـنـفضوا و لله خزائن السموات و الارض ولكن المـنـافـقـيـن لا يـفـقـهـون (7)

يـقـولون لئن رجـعـنـا الى المـديـنـه ليـخـرجـن الاعـز مـنـهـا الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنفقين لا يعلمون (8)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده مهربان. اى رسول ما چون منافقان (رياكار) نزد تو آمده گفتند كه ما به يقين و حقيقت گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى (فريب مخور) خدا مى داند كه تو رسـول اويى. و خدا گواهى مى دهد كه منافقان (سخن به مكر و خدعه و) دروغ مى گويند (1).

قسم هاى (دروغ ) خود را سپر جان خويش (و مايه فريب مردم ) قرار داده اند تا بدينوسيله راه خدا را (بروى خلق ) ببندند (بدانيد اى اهل ايمان ) كه آنچه مى كنند بسيار بد مى كنند (2).

بـراى آن (نـفـاق و دروغ ) كـه آنـهـا (بـر زبـان ) ايـمـان آوردنـد و سـپـس (بـدل ) كـافر شدند خدا هم مهر (قهر و ظلمت ) بر دلهايشان نهاد تا هيچ (از حقايق ايمان ) درك نكنند (3).

اى رسـول تـو چـون (از بـرون ) كـالبد جسمانى آن منافقان را مشاهده كنى (به آراستگى ظـاهـر) تـو را بـه شـگـفـت آرنـد و اگر سخن گويند (بس چرب زبانند) به سخنهايشان گوش فرا خواهى داد (ولى از درون ) گويى كه چوبى خشك بر ديوارند (و هيچ ايمان و معرفت ندارند و چون در باطن نادرست و بدانديشند) هر صدائى بشنوند بر زبان خويش پـنـدارنـد. اى رسـول (بـدانـكـه ) دشـمـنـان (ديـن و ايمان ) به حقيقت اينان هستند از ايشان برحذر باش، خدايشان بكشد چقدر (به مكر و دروغ ) از حق باز مى گردند (4).

و هرگاه به آنها گويند بياييد تا رسول خدا براى شما از حق آمرزش طلبد سر بپيچند و بنگرى كه با تكبر و نخوت روى مى گردانند(5).

اى رسول تو از خدا براى آنان آمرزش بخواهى يا نخواهى به حالشان يكسان است، خدا هـرگـز آنـهـا را نـمى بخشد كه همانا قوم نابكار فاسق را خدا هيچ وقت (به راه سعادت ) هدايت نخواهد كرد (6).

ايـنـهـا هـمـان مـردم بـدخـواهـنـد كـه مـى گـويـنـد بـر اصـحـاب رسول انفاق مال مكنيد تا از گردش پراكنده شوند در صورتى كه خدا را گنجهاى زمين و آسمانها است لكن منافقان درك آن نمى كنند (7).

آنـهـا (پـنـهـانـى ) مـى گـويـنـد اگـر بـه مـديـنه مراجعت كرديم البته بايد (يهوديان ) اربـابـان عـزت و ثـروت مـسـلمـانـان ذليـل را از شـهـر بـيـرون كـنـنـد و حـال آنـكـه عـزت مـخـصـوص خدا و رسول و اهل ايمان است و ليكن منافقان از اين معنى آگاه نيستند (8).

بيان آيات

ايـن سـوره وضـع مـنـافـقـيـن را تـوصيف مى كند، و آنان را به شدت عداوت با مسلمين متهم سـاخـتـه، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) را دستور مى دهد، تا از خطر آنان بـرحذر باشد، و مؤمنين را نصيحت مى كند به از كارهايى كه سرانجامش نفاق بپرهيزند، تـا به هلاكت نفاق دچار نگردند، و كارشان به آتش دوزخ منجر نشود. اين سوره در مدينه نازل شده است.

اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه و اللّه يعلم انك لرسوله و اللّه يشهد ان المنافقين لكاذبون

كـلمـه (مـنافق ) اسم فاعل از باب مفاعله از ماده (نفاق) است، كه در عرف قرآن به معناى اظهار ايمان و پنهان داشتن كفر باطنى است.

كـاذب بـودن مـنـافـقـان در شـهادت به رسالت پيامبر (ص) از باب كذب مخبرى بوده است

و كلمه (كذب ) به معناى دروغ است كه ضد راستى است. و حقيقتش عبارت است از اينكه خـبـرى كـه گوينده مى دهد با خارج مطابقت نداشته باشد، پس (صدق ) و (كذب ) وصـف خـبـر اسـت. ولى چـه بـسـا مطابقت (در صدق ) و مخالفت (در كذب ) به حسب اعـتـقـاد خـبـر دهنده را هم صدق و كذب مى نامند، در نتيجه خبرى كه بر حسب اعتقاد خبر دهنده مـطـابـق بـا واقع باشد، صدق مى نامند، هر چند كه در واقع مطابق نباشد، و مخالفت خبر بـه حـسـب اعـتـقـاد خـبـر دهـنـده را دروغ مـى نـامـنـد، هـر چند كه در واقع مخالف نباشد. نوع اول را صدق و كذب خبرى، و نوع دوم را صدق و كذب مخبرى مى گويند.

پـس ايـنـكـه فـرمـود: (اذا جـاءك المـنـافـقـون قـالوا نـشـهـد انـك لرسـول اللّه ) حـكـايـت اظـهـار ايـمان منافقين است كه گفتند شهادت مى دهيم كه تو حتما رسـول خـدايـى، چـون ايـن گفتار ايمان به حقانيت دين است كه وقتى باز شود ايمان به حـقـانـيت هر دستورى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آورده، و ايمان به وحـدانـيـت خـداى تـعـالى و بـه مـعـاد اسـت، و ايـن هـمـان ايـمـان كامل است.

و ايـنـكـه فـرمـود: (و اللّه يـعـلم انـك لرسـوله ) تثبيتى است از خداى تعالى نسبت به رسـالت رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم). و اينكه با وجود وحى قرآن و مخاطبت قـرآن بـا رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كه كافى در تثبيت رسالت آن جناب بـود و مـع ذلك بـه ايـن تـثـبـيـت تصريح كرد، براى اين است كه قرينه اى صريح بر كـاذب بـودن مـنـافـقـيـن بـاشد، از اين جهت كه بدانچه مى گويند معتقد نيستند، هر چند كه گفتارشان يعنى رسالت آن جناب صادق است، پس منافقين در گفتارشان كاذبند به كذب مـخـبرى، نه به كذب خبرى، پس جمله (و اللّه يشهد ان المنافقين لكاذبون ) منظورش كذب مخبرى است نه كذب خبرى.

اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل اللّه…

كلمه (ايمان ) – به فتح همره – جمع (يمين ) است و به معناى سوگند مى باشد. و كـلمه (جنه ) – به ضمه جيم – به معناى سپر است، و منظور از سپر معناى مجازى آن اسـت، يـعـنـى هـر چـيـزى كـه انـسـان با آن حفظ شود. و كلمه (صد) – به تشديد دال – هم به معناى جلوگيرى مى آيد، و هم به معناى اعراض، و بنابر معناى دوم مراد اين است كه منافقين از راه خدا – كه همان دين باشد – اعراض نمودند. و گاهى هم به معناى برگرداندن مى آيد. و بنابر اين، مراد از جمله مورد بحث مى شود كه : منافقين عامه مردم را از راه دين برگرداندند، در حالى كه خود را در پشت سپر سوگندهاى دروغينشان حفظ كردند.

و مـعناى آيه مى شود كه : منافقين سوگندهاى دروغين خود را وقايه و سپر خود قرار داده، از راه خـدا و ديـن او اعراض نمودند، و يا به مقدارى كه توانستند امور را فاسد و وارونه ساختند، و بدين وسيله مردم را از دين خدا برگرداندند.

و جـمـله (انـهـم سـاء مـا كـانـوا يـعـمـلون ) تـقـبـيـح اعـمـال منافقين است، اعمالى كه به طور استمرار -از روزى كه دچار نفاق شدند تا روز نزول سوره – مرتكب شده بودند.

مـنـظـور ايـنـكـه دربـاره مـنـافـقـين فرموده : (آمنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم…)

ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون

اشـاره بـا كـلمـه (ذلك ) – بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد – بـه زشـتـى اعـمـال ايـشـان اسـت. بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد اشـاره بـه هـمـه مـطـالب قـبـل است، يعنى دروغگويى، و سپر قرار دادن سوگند دروغ، و برگرداندن مردم از راه خدا، و اعمال زشت منافقين.

و مـنـظـور از ايـنـكـه فرمود ايمان آوردند همان شهادت زبانى به يگانگى خدا و رسالت رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) اسـت، كـه سـپـس در بـاطـن دل از ايـمـان بـه خـدا شـدنـد، هـمـچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزون ).

البـتـه بـعـيـد هـم نيست كه در بين منافقين كسانى بوده باشند كه ايمان اولشان حقيقى و جدى بوده، ولى بعدا از دين برگشته باشند، و اين ارتداد خود را از مؤمنين پنهان نموده، در بـاطـن بـه مـنـافـقـيـن پـيـوسـتـه بـاشـنـد، و مـثـل آنـان مـنـتـظـر گـرفـتـارى رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و مؤمنين شده باشند، همچنان كه از آيات سوره تـوبه نظير آيه زير همين معنا به نظر مى رسد: (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يـلقـونـه بـمـا اخـلفـوا اللّه مـا وعـدوه ) و نيز در آيه زير از منافقينى كه از همان آغاز، ايمان در دلهايشان داخل نشده تعبير كرده به اينكه (و كفروا بعد اسلامهم ).

بـنـابـراين، پس ظاهر چنين به نظر مى رسد كه منظور از جمله (امنوا ثم كفروا) اظهار شهادتين باشد، اعم از اينكه از صميم قلب و ايمان درونى باشد، و يا تنها گفتار بدون ايمان درونى، و كـافـر شـدنـشـان بـديـن جـهـت بوده باشد كه اعمالى نظير استهزاء به دين خدا، و يا رد بـعـضـى از احـكـام آن مـرتـكـب شـده باشند، و نتيجه اش خروج ايمان – اگر واقعا ايمان داشته اند – از دلهايشان بوده.

معناى اينكه خداوند بر دل هاى منافقين مهر زده

و جمله (فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ) نتيجه گيرى عدم فهم منافقين است از مهرى كـه بـه دلهـايـشـان خـورده، و ايـن نـتـيـجـه گـيـرى بر آن دلالت دارد كه طبع و مهر به دل خوردن باعث مى شود ديگر دل آدمى حق را نپذيرد، پس چنين دلى براى هميشه مايوس از ايمان و محروم از حق است.

حـال بـبـيـنـيـم مـهـر بـه دل خـوردن يـعـنـى چـه ؟ يـعـنـى هـمـيـن كـه دل بـه حـالتـى در آيد كه ديگر پذيراى حق نباشد، و حق را پيروى نكند، پس ‍ چنين دلى قـهـرا تـابـع هـواى نـفـس مـى شـود، هـمـچـنان كه در جاى ديگر فرموده : (طبع اللّه على قـلوبـهم و اتبعوا اهواءهم ) و نيز نتيجه ديگرش اين است كه حق را نفهمد و نشنود، و به آن عـلم و يـقـيـن پـيدا نكند، همچنان كه فرموده : (و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ) و نـيـز فـرموده : (و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون )، و نيز فرموده : (و طبع اللّه عـلى قلوبهم فهم لا يعلمون ) و به هر حال بايد دانست كه خداى تعالى ابتداء مهر بر دل كـسـى نـمـى زنـد، بـلكـه اگـر چـنـيـن مـى كـنـد بـه عـنوان مجازات است، چون مهر بر دل زدن گـمـراه كـردن است، و اضلال جز بر اساس مجازات به خداى تعالى منسوب نمى شود، كه اين معنا مكرر درتفسير بيان شد.

و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم…

ظاهرا خطاب و چون ايشان را ببينى و سخنان ايشان را مى شنوى، خطاب به شخص معينى نيست، بلكه خطابى است عمومى به هر كس كه ايشان را ببيند، و سخنان ايشان را بشنود، چون منافقين همواره سعى دارند ظاهر خود را بيرايند، و فصيح و بليغ سخن بگويند. پس تـنـهـا رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلم) مورد خطاب نيست . و منظور اين است كه بفهماند منافقين چنين وضعى به خود مى گيرند: ظاهرى فريبنده، و بدنى آراسته دارند بـه طـورى كـه هـر كـس بـه آنـان بـرخـورد كـند از ظاهرشان خوشش مى آيد، و از سخنان شمرده و فصيح و بجاى آنان لذت مى برد و دوسـت مـى دارد بـه آن گـوش فرا دهد، از بس كه شيرين سخن مى گويند و گفتارشان نظمى فريبنده دارد.

مراد از توصيف منافقين به اينكه (كانهم خشب مسندة)

(كـانـهم خشب مسنده ) – درجمله منافقين را به حسب باطنى كه دارند مذمت مى كند. و كلمه (خشب ) – به ضمه خاء و شين – جمع كلمه (خشبه ) است، كه به معناى چوب است. و مـصـدر تـسـنـيد كه كلمه مسنده اسم مفعول آن مصدر است، به معناى آن است كه چيزى را طـورى نـصـب كـنـى كـه بـر چـيـز ديـگـرى نـظـيـر ديـوار و مثل آن تكيه داشته باشد.

جمله مورد بحث در مقام مذمت منافقين، و متمم جمله سابق است، مى خواهد بفرمايد: منافقينى كه اجـسـامى زيبا و فريبنده و سخنانى جاذب و شيرين دارند، به خاطر نداشتن باطنى مطابق ظـاهـر، در مـثـل مـانـنـد چـوبـى مـى مانند كه به چيزى تكيه داشته باشد و اشباحى بدون روحند، همان طور كه آن چوب نه خيرى دارد، و نه فائده بر آن مترتب مى شود، اينان نيز همين طورند چون فهم ندارند.

(يحسبون كل صيحه عليهم ) – اين جمله مذمت ديگرى است از ايشان، مى فرمايد منافقين از آنـجـا كه در ضمير خود كفر پنهان دارند، و آن را از مؤمنين پوشيده مى دارند، عمرى را بـا ترس و دلهره و وحشت بسر مى برند كه مبادا مردم بر باطنشان پى ببرند، به همين جـهـت هـر صـيـحه اى كه مى شنوند خيال مى كنند عليه ايشان است، و مقصود صاحب صيحه ايشان است.

(هـم العـدو فاحذرهم ) – يعنى ايشان در عداوت با شما مسلمانان به حد كاملند، براى ايـنـكـه بـدتـريـن دشمن انسان آن كسى است كه واقعا دشمن باشد، و آدمى او را دوست خود بپندارد.

(قـاتـلهـم اللّه انـى يـوفـكـون ) – ايـن جـمـله نـفـريـنـى اسـت بـر مـنـافـقـيـن بـه قتل، كه شديدترين شدائد دنيا است. و اى بسا اگر نفرمود (قتلهم الله – خدا آنان را بكشد) و باب مفاعله را بكار برد، براى همين افاده شدت بوده است.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از مقاتله در اين آيه طرد و دور كردن از رحمت است. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه اند: عبارت مورد بحث نفرين نيست، بلكه جمله اى است خبرى مى خـواهـد بـفـرمايد: منافقين مشمول لعنت و طرد هستند، و اين مشموليت براى آنان مقرر و ثابت اسـت. بـعـضـى ديگر گفته اند: اين كلمه به منظور برانگيختن تعجب در شنونده به كار مـى رود، مـثـلا مى گويند (قاتله اللّه ما اشعره – فلانى چه شاعر زبردستى است ). ولى آنچه از سياق به دست مى آيد، همان وجهى است كه ما بيان كرديم.

(انى يوفكون ) – اين جمله براى انگيختن تعجب شنونده است، مى فرمايد: چگونه از حـق روى بـرمـى گردانند؟ بعضى هم گفته اند: صرف توبيخ و سركوب كردن است، و جنبه استفهام ندارد.

اوصاف و احوالى ديگر از منافقين

و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول اللّه لووا روسهم…

كـلمـه (تـلويـه ) كـه مـصـدر فـعـل (لووا) مـى بـاشـد، مـصـدر بـاب تـفـعـيـل از مـاده (لوى ) و مـصـدر ثـلاثـى مـجـردش (لى ) اسـت، كـه بـه مـعـنـاى ميل و انحراف است.

و مـعـنـاى عـبـارت ايـن اسـت كـه : وقـتـى بـه مـنـافـقـيـن گـفـتـه مـى شـود بـيـايـيـد تـا رسـول اللّه براى شما از خدا طلب آمرزش كند – اين پيشنهاد وقتى به آنان داده مى شده كه فسقى يا خيانتى مرتكب مى شدند و مردم از آن با خبر مى گشتند – از روى اعراض و اسـتـكبار سرهاى خود را بر مى گردانند و تو آنان را مى بينى كه از پيشنهاد كننده روى گردانيده، از اجابت او استكبار مى ورزند.

سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفرلهم لن يغفر اللّه لهم…

يعنى چه براى ايشان استغفار بكنى و چه نكنى، برايشان يكسان است. و يكسانى كنايه از اين است كه فائده اى بر اين كار مترتب نمى شود. پس معناى آيه اين است كه : استغفار تو سودى به حالشان ندارد.

(ان اللّه لا يـهـدى القـوم الفـاسـقـيـن ) – ايـن جـمـله مـضـمـون آيـه را تـعـليـل نـموده، مى فهماند: اگر گفتيم خدا هرگز ايشان رانمى آمرزد علتش اين است كه آمـرزش، خـود نـوعـى هـدايـت بـه سـوى سـعادت و بهشت است، و منافقين فاسقند، و از زى عـبوديت خدا خارجند، چون در نهان خود كفر پنهان كرده اند، و خدا بر دلهايشان مهر زده، و هرگز مردم فاسق را هدايت نمى كند.

هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول اللّه حتى ينفضوا…

كـلمـه (يـنـفضوا) مضارعى است كه از مصدر (انفضاض ) گرفته شده، و انفضاض بـه مـعـنـاى مـتـفرق شدن است، و معناى آيه اين است كه : منافقين همان كسانى هستند كه مى گـويـنـد مـال خـودتـان را بـر مؤمنـيـن فـقـيـر كـه هـمـواره دور رسول اللّه را گرفته اند انفاق نكنيد، چون آنها دور او را گرفته اند تا ياريش كنند، و اوامـرش را انفاذ، و هدفهايش را به كرسى بنشانند، و وقتى شما به آنها كمك نكرديد از دور او متفرق مى شوند و او ديگر نمى تواند بر ما حكومت كند.

(و لله خـزائن السـمـوات و الارض ) – ايـن جـمـله پاسخ از گفته هاى منافقين است كه گـفـتـنـد (لا تنفقوا). مى فرمايد: دين، دين خدا است و خدا براى پيشبرد دين خود احتياج بـه كـمك منافقان ندارد. او كسى است كه تمامى خزينه هاى آسمان و زمين را مالك است، از آن هر چه را بخواهد و به هر كس بخواهد انفاق مى كند. پس اگر بخواهد مى تواند مؤمنين فـقير را غنى كند، اما او همواره براى مؤمنين آن سرنوشتى را مى خواهد كه صالح باشد، مـثـلا آنـان را بـا فـقر امتحان مى كند و يا با صبر به عبادت خود وا مى دارد، تا پاداشى كريمشان داده، به سوى صراط مستقيم هدايتشان كند، ولى منافقان اين را نمى فهمند.

ايـن اسـت مـعـنـاى (و ليـكـن مـنـافقين نمى فهمند) يعنى وجه حكمت اين را نمى دانند. ولى بعضى احتمال داده اند كه معناى آيه اين باشد كه : منافقين نمى دانند خزائن عالم به دست خدا است، و او رازق همه است، و غير او رازقى نيست، پس اگر بخواهد مى تواند فقراء را غنى سازد ليكن منافقين پنداشته اند غنى و فقر به دست اسباب است، در نتيجه اگر به مؤمنين فقير انفاق نكنند مؤمنين، رزقى پيدا نخواهند كرد.

يـقـولون لئن رجـعـنـا الى المـديـنـه ليـخـرجـن الاعـز مـنـهـا الاذل و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون

گـويـنـده ايـن سـخـن و هـمـچـنـيـن سـخـنـى كـه آيـه قـبـل حـكايتش كرد، عبداللّه بن ابى بن سـلول بـود. و اگـر نگفت من وقتى به مدينه برگشتم چنين و چنان مى كنم و گفت ما چنين و چـنـان مـى كـنـيـم بـراى ايـن بـوده كـه هـمـفـكـران خـود را كـه مـى دانـد از گـفـتـه او خوشحال مى شوند با خود شريك سازد.

و مـنـظـورش از (آنـكـه عـزيـزتـر اسـت ) خـودش اسـت، و از (آنـكـه ذليـل تـر است ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى خواسته با اين سخن خود، رسـول خـدا راتـهـديـد كـنـد بـه اينكه بعد از مراجعت به مدينه آن جناب را از مدينه خارج خـواهـد كـرد. ولى مـنافقين نمى دانند كه عزت تنها خاص خدا و رسولش و مؤمنين است، در نـتيجه براى غير نامبردگان چيزى به جز ذلت نمى ماند، و يك چيز ديگر هم بار منافقين كـرد، و آن نـادانـى اسـت، پـس مـنـافـقـيـن بـه جـز ذلت و جهل چيزى ندارند.

نظر شما