شناسهٔ خبر: 66926975 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

جانش با روزنامه‌نويسی آميخته بود/ یادداشت خواندنی سیروس علی‌نژاد

یک روزنامه‌نويس فطری بود. از آنها كه روزنامه‌نگار به دنيا می‌آيند و روزنامه‌نگاری در خون‌شان است. مثل كسی بود كه فطرتا شاعر يا نقاش يا داستان‌نويس است. از هيچ‌ كس نمی‌توان شاعر ساخت يا نقاش يا داستان‌نويس. می‌توان پرورشش داد اما اصل قضيه بايد در جانش باشد و با او به دنيا آمده باشد

صاحب‌خبر -

    سيروس علی‌نژاد روزنامه نگار صاحب‌سبک به بهانۀ درگذشت خانم ناهید موسوی یادداشتی نوشته که هم ما و مخاطبان را با این روزنامه‌نگار فقید بیشتر آشنا می‌کند و هم مثل همیشه نثر روان آن جذب کننده است. این یادداشت را کانال تلگرامی باشگاه روزنامه نگاران ایران منتشر کرده است:

   اوايل سال 58، زماني كه ما مجله تهران مصور را در می‌آورديم، يك روز صبح كه در دفتر مجله نشسته بودم، خانمی زنگ زد و از پشت تلفن گزارش صحنه مجادله و زد و خوردي را داد كه در آن روزها در سطح شهر زياد ديده مي‌شد. موضوعش يادم نيست، اما به قدری صحنه را زنده و گويا توصيف كرد كه انگار فيلمش را جلو چشم من نمايش می‌دهند. گفتم: خانم شما چه كاره هستيد؟ گفت: كاری نمی‌كنم، مشغول انقلابم، در سطح شهر می‌گردم و اين‌جور صحنه‌ها را كه می‌بينم، حرص می‌خورم. گفتم: فردا صبح به دفتر مجله بياييد و شروع به كار كنيد. اين خانم يا دخترخانم ناهيد موسوی بود.  آمد. به همان تندی و تيزی بود كه از پشت تلفن حدس زده بودم...

    شروع به كار كرد. اوايل او را به سطح شهر می‌فرستادم تا گزارش‌های شهری بنويسد. يكي، دو ماه بعد، اين خبرنگار شهری، خودش را چندان بالا كشيده بود كه او را براي تهيه گزارش به كردستان فرستاديم. آن وقت‌ها كردستان مملو از خبر و گزارش بود و هر روز در جايي از آن اتفاقي می‌افتاد. كاوه گلستان هم همراه او شد تا از صحنه‌ها و گفت‌وگوها عكس بگيرد. يك زوج بي‌نظير در كار نوشتن و عكس گرفتن. حاصل كار ناهيد در آن سفر درخشان بود. غير از گزارش‌ها، چند گفت‌وگو با آدم‌های سرشناس كردستان، مانند عزالدين حسيني، غنی بلوريان، عبدالرحمان قاسملو، علامه مفتی‌زاده و چند تن ديگر كه آن زمان از مقامات كردستان بودند.

  تهران مصور آن دوره كه دوره آخرش هم بود، چندان نپاييد و به همراه آيندگان، آهنگر و اميد ايران تعطيل شد. اما در همان مدت كوتاه دو تن در آن درخشيدند و بهتر است بگويم در همان مدت كوتاه ساخته شدند. يكی فرج سركوهی و ديگري همين ناهيد موسوی. فرج، زندانی سياسی بود، معلومات سياسی داشت، اما خوب نمی‌نوشت. زبان مطبوعات را نمی‌دانست. زبان سنگلاخی داشت كه به كار مطبوعات نمی‌آمد، اما به ياری هوش و ادراكش در عرض چند ماه، زبانش سوهان و سمباده خورد و روان شد. توانست زبان روزنامه را پيدا كند و خود را بالا بكشد.

  ناهيد از همان اول زبان گويا و شيرينی داشت، زبان مطبوعات را می‌دانست و به سرعت چم و خم كار را آموخت و توانست به گزارشگر درجه اولی بدل شود. به قول مسعود بهنود كه سردبير مجله بود، هر هفته دو، سه تن مجله را تكان می‌دادند. يكي از آنان همين ناهيد بود. بعدها كه مجله آدينه را منتشر كرديم اين هر دو از ياران آن شدند و پيش‌تر تاختند و ماهرتر شدند.

   ناهيد از بهترين گزارش‌نويس‌های آدينه شد و عضو گروه گزارش آن مجله. بعدتر، زماني كه سردبيری مجله دنيای سخن را بر عهده گرفتم به آنجا آمد و در آنجا نيز خوش درخشيد...

   يادم هست كه وقتي اخوان مُرد، گفت‌وگويی با سيمين بهبهانی انجام داد كه بسيار جذاب بود. از گزارشگری به گفت‌وگو كردن روی آورده بود و در آن كار نيز مهارتی به هم زده بود. چنان‌كه بعدها وقتي در مجله پيام امروز قلم می‌زديم، گفت‌وگوی جاندار و جانانه‌ای با دكتر كاتوزيان، استاد دانشكده حقوق انجام داد كه بی‌گفت‌وگو از مصاحبه‌های ماندگار آن مجله است. ناگفته نماند كه در گفت‌وگو با مرحوم كاتوزيان، عميد نايينی هم همراه ناهيد موسوی رفته بود، اما او به قصد ديگری رفته بود...

  بعد از بسته شدن پيام امروز و به قولی تعطيل فله‌ای مطبوعات، ناهيد چندی به گزارش‌های فرهنگي روی آورد و برای وب‌سايتی گزارش‌های فرهنگي نوشت. اداره‌كنندگان آن وب‌سايت خاطرات خوشی از او دارند و احساس شعف‌شان را از كار كردن با او پنهان نمي‌كنند. ناهيد، ديگر عضو خانواده مطبوعات شده بود و  زندگي او بدون مطبوعات نمی‌گذشت. به همين جهت غير از جاهايي كه نام بردم، ناهيد با چند مجله و روزنامه ديگر هم كار كرد كه حالا اسم‌شان به يادم نمی‌آيد.

   ناهيد موسوي ي ك روزنامه‌نويس فطری بود. از آنها كه روزنامه‌نگار به دنيا می‌آيند و روزنامه‌نگاری در خون‌شان است. مثل كسي بود كه فطرتا شاعر يا نقاش يا داستان‌نويس است. از هيچ‌ كس نمی‌توان شاعر ساخت يا نقاش يا داستان‌نويس. مي‌توان پرورشش داد اما اصل قضيه بايد در جانش باشد و با او به دنيا آمده باشد.

    اگرچه به دست من روزنامه‌نويس شد اما شك ندارم كه اگر به من هم برخورد نمي‌كرد، به شكل ديگری سر از روزنامه و روزنامه‌نويسی در مي‌آورد. كار روزنامه‌نويس گفتن و عريان كردن حقايق است و ناهيد موسوی زبان و قلم برايي در عريان كردن حقايق داشت و در اين كار از هر كس بی‌پرواتر و تواناتر بود. جانش چنان با روزنامه‌نويسی آميخته بود كه هرگاه از كارش دور می‌شد، افسردگی مي‌گرفت. در بيست، سي سال اخير بسيار افسرده بود. ترديد ندارم كه اگر می‌توانست در روزنامه يا مجله‌ای كار كند، افسردگی از او دور می‌شد.

   ناهيد متولد 1332 بود. جانش تا دو، سه روز پيش بيشتر نكشيد. ديروز، سه‌شنبه، مراسم خاكسپاری‌اش بود. روانش شاد و يادش گرامی

نظر شما