به گزارش جهان نيوز، در ادامه بخشی از این گفتگو را در ادامه میخوانید:
* منزل ما بعد از میدان قیام روبهروی ایستگاه ماشین دودی قدیم بود که ما در کودکی سفرهای بسیاری با ماشین دودی به شهر ری و حضرت عبدالعظیم داشتیم. عرض کردم آنجا محله خوبی نبود و مادربزرگم من را به مدرسه برد و من را بردند کلاس تهیه. آن زمان به آمادگی کلاس تهیه میگفتند. من آنقدر کوچک بودم که بچههای کوچک کلاس من را بغل کرده و روی طاقچه گذاشتند. به معلم هم گفته بودند که این مینشیند سرکلاس و به او کاری نداشته باشید چون همه میگفتند برای چی او را سر کلاس آوردید. من نگاه میکردم و معلم درس میداد و هیچ چیزی هم از من نمیپرسید اما از بقیه میپرسید و تکالیفشان را میدید و این جور کارها.
* اما خب من کار خودم را در همان دو سه ماه اول انجام دادم. هم صاحب خط شدم و هم چشمم به خواندن آشنا شد. این موضوع خیلی باعث تعجب شده بود و در محلهمان صندلی میگذاشتند، من روی صندلی میایستادم و روزنامهای به دستم میدادند و رهگذرها دور ما جمع میشدند و معرکه میگرفتیم و به من میگفتند بخوان. البته بیسوادی هم آن زمان زیاد بود، شاید ۸۰درصد آدمهای مسن بیسواد بودند و بعد میدیدند یک بچه مثل بلبل دارد روزنامه میخواند. از همان موقع من به خواندن عشق و علاقه پیدا کردم. پدرم هم خیلی تاکید میکرد و پدربزرگم هم عالم بود اما نه عالم ملبس به لباس دینی ولی تحصیلات حوزوی داشتند.
* در منزل آنها من در کتاب غلت میزدم؛ به چندین دلیل که یکی، دوبار گفتهام اما بد نیست اینجا هم گفته شود. عموی مادر من در بازار کاغذفروش عمده بود و صاحبان مطبوعات مشتری او بودند. عرف آن موقع مطبوعاتیها این بود که از هر شمارهای دو نسخه به کاغذفروش هم میدادند که یعنی نتیجه کار اینگونه شد. دایی من که ۹ سال از من بزرگتر بود شاگرد عمویش بود. گاهی همه مجلات و گاهی بعضی از آنها را به خانه میآورد؛ درنتیجه وقتی به منزل پدربزرگم میرفتم در مطبوعات دهه ۳۰ غوطهور میشدم. این مجلات شامل مجله «اطلاعات هفتگی»، «اطلاعات ماهانه»، اطلاعات عربی با عنوان «الأخاء» و بعد «امید ایران»، مجله «آشفته» و خیلی مجلات دیگر بودند. برای مثال هویدا (نخستوزیر دوران پهلوی) قبل از اینکه وزیر دارایی شود در وزارت نفت مدیر انتشارات بود و مجلهای به نام «کاوش» منتشر میکرد. بین سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۸ بود و من آن را میخواندم یا مثلا دکتر ناصرالدین شاهحسینی یک مجله منتشر میکرد به نام «رادیو ایران» که سخنرانیهای امثال محیط طباطبایی، پژوهشگر ادبی، مورخ، منتقد و ادیب معاصر را از روی نوار پیاده و چاپ میکردند که بعدتر «تماشا» که همین سروش فعلی است، تبارشناسی این سلسله مجلات شد. «سروش» جانشین تماشا شد و تماشا تماما صورت رادیو تلویزیونی مجله رادیو ایران بود.
* به قول داشمشتیها پدر عشق بسوزد. من وقتی دبیرستان رشته ریاضی میخواندم، شب و روز معادله حل میکردم، منحنی ترسیم میکردم و چه سختگیریها و تاکیدهایی بود که ما حتما مهندس بشویم. درواقع من هیچوقت فکر نمیکردم که عاقبت کار سر از زبان و ادبیات فارسی دربیاورم. دانشگاه به رشته فیزیک رفتم و خیلی هم در کار فیزیک جدی بودم. من در دوره فوقلیسانس فیزیک شاگرد اول دوره خودمان بودم. پنج تا درس فوقلیسانسم با استاد ثبوتی بود.
* کارشناسیام را از دانشگاه تهران گرفتم. ارشد را شیراز بودم. خودم در ۲۲ سالگی به دانشجوهای خارجی، فیزیک درس میدادم. یکوقتی با رئیس مجلس عربستان در زمانی که رئیس مجلس بودند دیدار داشتم؛ معلوم شد ایشان هم از دانشجوهای خود من بودند در زمانی که فیزیک میخواندند. یک کتابی بود که مولفش (وایت) بود و من به انگلیسی درس میدادم و خیلی در کار فیزیک جدی بودم.
* طبع شاعری هم از همان دوره دبیرستان داشتم. با دکتر سروش در یک کلاس بودیم، البته ایشان از کلاس هشتم به مدرسه ما آمدند و پنج سال تمام با هم در یک کلاس بودیم و منزل هردویمان هم در یک محله بود. عصرها با هم از مدرسه به خانه میآمدیم، راه هم طولانی بود.
* ناصرالدینشاه را با همه بدی ها نباید دستکم گرفت! مثلا وقتی سفر میرفت و اطراق میکرد به یک عده از افراد دستور میداد اسم دقیق منطقه، عدد نفوس، تعداد جمعیت روستاها و شهرهای اطراف را فهرست کنند و آنها را در سفرنامهاش مینوشت. در سفر به اروپا وقتی ضیافتی برپا بود مثل مراسم شام «امپراتور پروست» اسامی تمام حاضران را همراه توصیف چهره افراد را نوشته که خیلی خواندنی است. یکی از منابع دستاول برای شناخت دوران قاجار همین یادداشتهایی است که سلطان وقت نوشته است.
* من همچنان فرانسه میخوانم. حدود پنج سال است که مستمر هر هفته معلم دارم.
*من آلمانی نخواندهام ولی به باقی زبانها مسلط هستم. آلمانی نخواندم چون در آن دوران نمیدانستم سرو کارم به کانت میافتد. کانت را با واسطه (زبان انگلیسی) میخوانم.∎
نظر شما