عصر ایران؛ مهرداد خدیر- از جمعۀ قبلتر (14 اردیبهشت 1403) که به لطف علی سرهنگی مجال تماشای فیلم «مست عشق» در موزۀ سینما و کنار بزرگانی چون دکتر محمد علی موحد، دکتر میرجلالالدین کزازی، دکتر ژالۀ آموزگار و لوریس چکناورایان و در حضور کارگردان و فیلمنامهنویس فراهم آمد 8 روز است قصد دارم دربارۀ این فیلم بنویسم اما هر بار به تأخیر انداختهام.
نه به خاطر آن که با مسعود فراستی موافق باشم که گفته «یک فیلم بد تلویزیونی است که دو سه نمای سینمایی بیشتر ندارد و کارگردانی و تدوین آن هم خوب نیست».
دربارۀ بازی شهاب حسینی (درنقش شمس) هم گفته «اُور اَکت» است و بازی پارسا پیروزفر در نقش مولانا را هم «مفلوک» توصیف کرده! [البته «مفلوک» صفت فرد است و نمیتوان از تعبیر «بازی مفلوک» استفاده کرد چون بازی، مفلوک نمی شود. بازیگر است که مفلوک می شود که صد البته نیست.]
نویسندۀ این سطور منتقد فیلم نیست و طبعاً از منظر علاقه به مولانا و شمس و مطالعات و تتبعات مختصر درباره این دو باید نظر دهد منتها منفینویسی دربارۀ فیلمی که در روزگار وانفسا حال آدم را برای دقایقی و شاید ساعاتی خوب میکند و چه بسا نگاه به زندگی را تغییر دهد با انصاف سازگار نبود اما از سوی دیگر آنچه بر پرده میدیدی هم نسبتی تام با آن شمس و مولانا که در آثار بزرگانی چون موحد و زرینکوب خواندهای نداشت اما وقتی خود آقای موحد نظری نداده و دکتر کزازی با پارسی سره گویی ویژه خود ستوده دیگران بر اینان اولویت ندارند و مگر جز این است که خود کارگردان در آغاز تصریح کرده برداشتی است آزاد از یک مقطع و نه تمام زندگی این دو و این که کارگردان طبعا باید کار را دراماتیزه کند.
مهمترین نقد این است که چرا کارگردان این همه منبع فارسی را نادیده انگاشته و یکراست رفته سراغ « ملت عشق » و از دریچۀ « الیف شفق » به مولانا نگریسته؟ یا اگر نویسندۀ فیلمنامه میدانست مردم قونیه در زمان مولانا به پارسی سخن میگفتند نیاز به استفاده از اسامی ترکی نبود و نشان به آن نشان که پادشاهان عثمانی به پارسی شعر میگفتند و کتیبههای پارسی همچنان در استانبول دیده میشود.
قابل درک و احترام است که این منتقدان به دنبال رد و اثر فرهنگ فارسی در آن سرزمین و از خلال آن فیلم باشند ولی آقای حسن فتحی چنین قولی نداده بود و میخواسته فیلمی بسازد که هم مردمان ترکیه را خوش آید و هم ایرانیان را تا قدر حلقات مشترک مولانا و شمس را بیشتر بدانند که اگر یکی در قونیه مدفون است دیگری هم در خوی ماست و همین که روایت مرگ و افتادن شمس به چاه را در بخش قابل توجهی از فیلم و با دلایل متقن مردود دانسته ادای دین است و نشان وفاداری به ایران و فرهنگ ایرانی و پارسی و لازم نبود با اصرار ابر ایرانی مولانا حساسیت کاذب ایجاد کند.
با این همه وقتی بر دکتر زرینکوب با آن جایگاه پوشیده بوده و در سرّ نی هم فاش نکرده چگونه میتوان از حسن فتحی و فرهاد توحیدی توقع داشت در یک اثر بصری کشف و فاش کنند؟!
بله، دکتر عبدالکریم سروش در بارۀ مولانا «قمار عاشقانه» را نوشته و دکتر غلامرضا خاکی هم کتاب «کیمیا پروردۀ حرم مولانا» را. همچنین استاد زرینکوب به جز سرّ نی که به آن اشاره شد «پله پله تا ملاقات خدا » را و اینها ظاهرا در زمره منابع فیلم نیست.
این هم درست است که در کل مقالات شمس تنها یک بار به نام «کیمیا» اشاره شده و خود مولانا هم نامی نبرده و و فرزند او نیز در ولدنامه. اینها هم درست است اما کیمیا خاتون تماماً زاده ذهن کارگردان و فیلم نامهنویس نیست و هنر حسن فتحی اصلا این است که در غالب آثار خود دو روایت عاشقانه را با هم و موازی جلو میبرد و اعتلا میبخشد و این تخصص اوست و یک جا با «شهرزاد» خود را نشان می دهد و اینجا با «کیمیا» و انگار دو فیلم میسازد و می توان هم با روایت اول همراه شد و هم با دومی و اوج گرفت.
آدمی مثل کیانوش عیاری که در «روزگار قریب» بی داستان عشقی روایت زندگی دکتر قریب را جلو میبرد استثناست. بی عشق بیننده احساس ملال میکند. فتحی هم که نمیتوانسته نوع عشق مولانا به شمس را به تصویر کشد. آن وقت باید پاسخگوی اتهاماتی هم میبود! چه کرده؟ از همان اشارات مبهم به «کیمیا خاتون» داستان عاشقانه ساخته و البته از دلدادگی آن نظامی (اسکندر) که بی شک بهترین بازی را ارایه داده و گزاف نیست اگر بگوییم او 90 است و شهاب 50 و پارسا پیروزفر شاید 30. یک نقض در بازی ایفاگر نقش اسکندر ( ابراهیم چلیکول) نمی توان پیدا کرد و به خاطر همین بازی هر انتقاد دیگر به اثر قابل اغماض است.
بله، اگر قرار باشد زندگی نامۀ مولانا جلال الدین محمد رومی یا بلخی را بسازد باید انتظار داشت کتاب استاد فقید بدیع الزمان فروزانفر را معیار قرار دهد ولی آخر او که نمی خواسته تمام زندگی مولانا را به تصویر بکشد.
همان دکتر سروش که در بالا ذکر او آمد و این که چرا از «قمار عاشقانه» او کارگردان بهره نبرده مولانا را این گونه وصف می کند:
«آن شمع خاموشان، آن رستخیز ناگهان، آن رحمت بی منتها، آن بیشۀ افروخته در بیشۀ اندیشه ها، آن نابغۀ نادرۀ تاریخ، آن شهسوار عالم معنا، آن فلک پیمای چُست خیز، آن مَه روی بستان خدا و آن خوان سالار فقر محمدی حضرت خداوندگار مولانا جلال الدین محمد بن محمد بن حسین بلخی و رومی» .
در ادامه هم تصریح می کند: «کمتر شب و روزی بوده که به دل یا به زبان، آشکار یا نهان، سخنی از او یا با او نگویم و ضمیر خود و دیگران را با نام و کلام او مطرّا و مطهّر و معطّر و منوّر نکنم.»
آن وقت چگونه می توان انتظار داشت در 100 دقیقه زوایای این شخصیت شکافته شود و راستی جز کاری که آقای فتحی و توحیدی کردهاند چه می شد کرد؟!
دوستی جایی به طعنه نوشته بود این پیتزای قورمه سبزی است چرا که با بهره از بازیگران سریال های ترکی سراغ مضمون عرفانی و کلاسیک ادبیات ما رفته است. دیگری انتظار داشته مولانای فیلم ایرانیتر باشد.
اینها اما انگار از یاد برده اند که فیلم با چه دشواری ها ساخته شد و اگر علاقه شخص رهبر فقید انقلاب به عرفان و مشخصا محیالدین ابن عربی و تصریح به آن در نامه به آخرین رهبر اتحاد شوروی و علایق ادبی رهبری بعدی و فعلی جمهوری اسلامی نبود ساخت و نمایش چنین فیلمی در حکومت فقیهان ممکن نمیبود و این اتفاق افتاده و فیلم به نمایش درآمده و خوب هم می فروشد. اصلا «مست عشق» بفروشد بهتر است یا فیلمهای لوده با ادعای کمدی؟
جایی خواندم که حتی نام فیلم - مست عشق- هم شبیه «ملت عشق» است. خوب باشد! اشکال آن چیست؟
اگر دیگران از روی آثار موحد (شمس تبریزی)، زرینکوب (پله پله تا ملاقات خدا)، قمار عاشقانه ( عبدالکریم سروش)، کیمیا پروردۀ حرم ( غلامرضا خاکی) و زندگینامۀ مولانا (بدیعالزمان فروزانفر) نساخته اند مسؤولیتی را متوجه حسن فتحی نمی کند که الزاما باید به آنها مراجعه کند و سراغ «ملت عشق» الیف شفق نرود.
ملت عشق را با فیلم مجید مجیدی هم نباید مقایسه کرد که سراغ دوران کودکی پیامبر گرامی اسلام رفته در حالی که در زندگی پیامبر 23 سال مهم است. آقای مجیدی در آن فیلم اصرار دارد معجزاتی را به پیامر گرامی اسلام در کودکی نسبت دهد در حالی که وجه تمایز او این است که معجزۀ او قرآن کریم است و دربارۀ «معراج» هم نظرات واحد نیست و نهایت این است که ابن خلدون می گوید دو معجزه داشت: اول قرآن و دیگری متحد کردن قبایل متفرق و بعضا دشمن. کاری که از عهدۀ هیچ کس دیگر برنمی آمد.
مجید مجیدی اما با بودجۀ عمومی سراغ کودکی ایشان رفته و لابد امید داشته فیلم در کشورهای اسلامی خوب بفروشد در حالی که زنان فیلم صد برابر واقعیت آن دوران لباس بر تن دارند و برای بینندۀ عرب امروز باور پذیر نیست.
حکایت حسن فتحی اما جداست. اولا از بودجه عمومی استفاده نکرده، ثانیا شمس و مولانا را به گونه ای معرفی کرده که بیننده تشنۀ دانستن و خواند بیشتر دربارۀ او شود و اگر «محمد رسول الله» مجید مجیدی با فیلم مصطفی عقاد «پیام/ در ایران: محمد رسول الله» مقایسه شد فیلمی برای قیاس با اثر فتحی سراغ نداریم.
قبل تر سریال هایی ساخته شده بود اما فیلمی این گونه نه و از این نظر کار فتحی ممتاز است. اتفاقا فروش فیلم نشانه موفقیت اثر است. این که توانسته بی لغزش اثری مردم پسند درباره شمس و مولانا بسازد. محدودیت فیلم نامه نویس را باید درک کنیم و به یاد آوریم چه جوّی ایجاد شده بود.
اگر دوست داریم و دوست دارید دربارۀ شمس و مولانا بیشتر بدانیم آثاری که در بالا از آنها نام رده شد و سخن رانی های دکتر سروش و مصطفی ملکیان در تلگرام در دست رس است. از فیلم سینمایی اما بیش از این نمی توان انتظار داشت و همین هم مغتنم است.
آقای فراستی حق دارد بازی شهاب حسینی را نپسندد و اُور اکت بداند که به گمانم می خواهد بگوید اغراق شده مثل بازی های نوید محمد زاده. اما چرا به بازی ایفاگر نقش اسکند اشاره نمی کند؟
فراستی سینما را در دو نفر منحصر می داند: هیچکاک و جان فورد و خارج از این دو را سینما نمی داند. سلیقه اوست و البته کار منتقد همین است.
حسن فتحی اما حق دارد فیلم خود را بسازد. همین که شیفتگی ما به شمس و مولانا بعد از تماشای فیلم فزونی میگیرد کافی است. من از فروش بالای فیلم خوش حال می شوم. شما نمیشوید؟