ناگهان شعر
صائب تبریزی
صاحبخبر - شعر اول: ما در این وحشت سرا آتش عنان افتادهایم عکس خورشیدیم در آب روان افتادهایم ناامید از جذبه خورشید تابان نیستیم گر چه چون پرتو به خاک از آسمان افتادهایم رفته است از دست ما بیرون عنان اختیار در رکاب باد چون برگ خزان افتادهایم نه سرانجام اقامت، نه امید بازگشت مرغ بیبال و پریم از آشیان افتادهایم بر نمیدارد عمارت این زمین شورهزار ما عبث در فکر تعمیر جهان افتادهایم از کشاکش یک نفس چون موج فارغ نیستیم گر چه در آغوش بحر بیکران افتادهایم چهره آشفته حالان نامه واکردهای است گر چه ما در عرض مطلب بیزبان افتادهایم کجروی در کیش ما کفر است صائب همچو تیر از چه دایم در کشاکش چون کمان افتادهایم؟ شعر دوم: باد بهار مرهم دلهای خسته است گل مومیایی پر و بال شکسته است شاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکند از بهر داغ لاله که در خون نشسته است وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچهها شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است زنجیری است ابر که فریاد میکند دیوانهای است برق که از بند جسته است پایی که کوهسار به دامن شکسته بود از جوش لاله بر سر آتش نشسته است افسانه نسیم به خوابش نمیکند از ناله که بوی گل از خواب جسته است؟ صائب به هوش باش که داروی بیهشی باد بهار در گره غنچه بسته است∎
نظر شما