شناسهٔ خبر: 65859245 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

زوال علوم اجتماعی در ایران

صاحب‌خبر -

محمدعلی محمدی قره‌قانی، جامعه‌شناس، در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:

نه هر کس سر تراشد قلندری داند. قلندران در تاریخ اجتماعی ایران آدمهای آخرت طلبِ دنیا گریزی بودند که برای اعراض از نام و نشان، مال و منال و پرهیز از شهوت و شهرت و در راستای عدالت و انصاف راه و رسمی برگزیده بودند که عزت و احترامی داشته و سبک زندگی آنان رشک برانگیز شده بود. سر می‌تراشیدند و عبا و قبایی بلند و بی‌قواره به تن و کشکول و خورجینی گاهی به سبک صوفیان بانگ «تتناهو یا هو» می زدند و دائم در پی ملامت خود به هیبتی کریه در می‌آمدند که مبادا مورد توجه جن و انسی بخصوص از نوع نرم و نازک آن قرار بگیرند و آخرتشان بر فنا رود. البته بعضی‌ها که بی‌زحمت در پی این جاه و مقام بودند، فقط سر می‌تراشیدند و اطوار قلندری داشتند.

حکایت امروز علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی ما در ایران، حکایت همین قلندران قلابی است. چهار کتاب می‌خوانی و پنجمی را می‌نویسی! حتی کتابی نخوانده داعیه تدریس در دانشگاه را دارید آن‌چنان که مثل دوران دبیرستان یا راهنمایی وقتی معلم علوم اجتماعی و یا املاء و انشاء نبود و یا نمی‌آمد، مدیر و ناظم جای آنها را موقت یا دایم به راحتی پر می‌کردند. کافی بود شب قبل چند صفحه از کتاب اجتماعی را بخوانند و فردا همان را درس دهند.

یادم می آید جوان که بودم در دانشگاه آزاد یکی از واحدهای اطراف تهران تدریس را شروع کردم که آن زمان گاهی با سایر اساتید جمع شده و نسبت به حقوق خود از دانشگاه مطالباتی داشتیم. یک روز معاون آموزشی دانشگاه گفت: کاری نکنید که فردا یک نیسان آبی ببرم میدان انقلاب جار بزنم استاد! استاد!، بیست نفر بریزم پشت وانت بیاورم به جای شما درس بدهند و بیکار شوید!. البته که منظور او اساتید فنی و مهندسی و پزشکی نبود! دقیقاً ما علوم انسانی و علوم اجتماعی‌ها را می‌گفت! و چه بسا که این کار علی‌رغم طنز تلخی که داشت، شدنی هم بود! برای بعضی از مدیران، فلسفه و جامعه‌شناسی و تاریخ و ادبیات همین حکم را دارد. خودشان، هم فلسفه می‌دانند و هم جامعه‌شناسی و از نظر آنان اصولاً علوم انسانی که کاری ندارد. حداکثر این که شب قبل از روی کتاب چند صفحه می‌خوانی و فردا درس می‌دهی و مدیر هم که باشید چندتا کتاب و مقاله اجتماعی که بخوانید، ملای علوم اجتماعی هستید و دیگر به جامعه‌شناس نیازی ندارید. اگر هم گاهی دعوتی می‌کنند و کاری سفارش می‌دهند، بخشی تزیینی است و برای رعایت برخی بخشنامه‌ها و بخشی هم که بالاخره اینها باید نانی بخورند. اخیراً هم چیزی شبیه این را در مورد هنرمندان و دست‌اندرکاران سینما و فیلم شنیدم که نقل به مضمون گفته بودند آدم‌های خودمان را می‌آوریم و سینما را دست می‌گیرند و هرکس ناز و عشوه‌ای دارد، برود!

داشتن تخیل در حکمرانی موضوعی است که گاه و بیگاه، اینجا و آنجا مکرر گفته و نوشته شده که یک ضرورت بی چون و چراست. مدیرانی که تخیل حکمرانی آنان ضعیف است، در حد عینیات و ملموسات، واقعیت و پدیده‌های اجتماعی را درک می‌کنند. یعنی اثر الکتریسته را با لمس سیم برق که مغز آدمی را خشک کند و رفت و آمد آن را با حس بینایی تاریکی و روشنایی می‌فهمد. علوم پزشکی در نظر او در آمپول و قرص و شربت خلاصه می‌شود و نه در فلسفه سلامت و در منطق روابط بین مولکول و سلول با باکتری و ویروس تا به اختراعی و انکشافی در علم بیانجامد. برای همین ما بعد از صد سالی که رسماً وارد جریان مدرنیته و نوگرایی شده‌ایم، صاحب یک اختراع حتی کوچک هم در حوزه علم نبوده‌ایم. صد سال است که تولیدات غربی در صنایع و پزشکی را می‌خریم و مصرف می‌کنیم اما دریغ از یک لحظه تفکر در ماهیت و چیستی این پدیده‌ها تا به کشف و اختراع بیانجامد.
نگاه به علوم اجتماعی و انسانی و جامعه‌شناسی و فلسفه هم همین‌طور است. یعنی مدیر ایرانی توقع دارد تحولات و شکل‌گیری مسائل و آسیب‌های اجتماعی کشور را یک جامعه‌شناس به مانند جریان برق و درد آمپول و اثر قرص و شربت عینی کرده و قضایای اجتماعی را ظرف چند روز و بخصوص در همان دوران مدیریت ایشان حل و فصل کند که مبادا نفر بعدی از نتیجه کار او به نام خود بهره ببرد. در حالی که آنچه باعث اختراع و اکتشاف در علم شده در واقع آن سطح تفکر عمیق و تخیل انتزاعی از روابط و مناسبات پدیده‌های عینی است که به فلسفه علم مشهور است. در مورد علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی هم همین‌طور است که پدیده‌ها و وقایع و مسائل اجتماعی یک سطح انتزاعی و فلسفی دارد که دیدنی نیست، بلکه فهمیدنی است و همین صعوبت در فهم است که مسائل اجتماعی را در ایران متعدد و متکثر و غیر قابل حل کرده است.

کتاب تخیل جامعه شناسانه اثر مشهور سی. رایت. میلز در حوزه تشخیص مسائل اجتماعی اثر کم نظیری است که در آن بر این وجه از تحلیل مشکلات اجتماعی تأکید می‌کند که برای فهم آن باید تخیل داشت و علل و عوامل بروز مسائل اجتماعی را با تحلیل چند بعدی و نظریات ترکیبی با نگاهی به ساخت و نهادها و قشربندی و طبقات اجتماعی و مسائل فرهنگی و خرده فرهنگها فهمید که در اصطلاح فنی به آن بریکولاژ و چنین آدمهایی را بریکولر می‌گویند. در واقع فهم نقش نیروهای اجتماعی در برآیند تاریخی و شرایط اجتماعی در بروز مسائل و مشکلات اجتماعی کاری نیست که فهم و حل آن از یک نیسان آبی پر از استاد برآید و یا با خواندن چهار کتاب اجتماعی یک مدیر هم دانشمند شود. چیزی نیست که حتی کسی به عنوان فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی صلاحیت این کار را پیدا کند. بلکه فهم امر اجتماعی حاصل «زیست جامعه شناسانه» و زندگی طولانی مدت در کسوت جامعه‌شناس آن هم با صفت روشنفکری و یا اندیشمندی و یا با روحیه و سبک زندگی قلندری است وگرنه هر کسی که صرفاً جامعه‌شناسی هم خوانده باشد، قدرت تحلیل و امکان تفسیر پدیده های اجتماعی را نخواهد داشت. هر کسی سر تراشید که قلندر نیست، چه رسد به آنانی که حتی زحمت تراشیدن سر را هم به خود نمی دهند، اما خود را قلندران قلدری در این حوزه می‌دانند که با رانت و رابطه، داعیه تحلیل و تفسیر مسائل اجتماعی را دارند.

متأسفانه حوزه کارشناسی تحلیل مسائل جامعه ایران و مدیرانی که با آن سر و کار دارند، از چنین ویژگیهایی که مربوط به سطح انتزاع و فهم کلان است، بی بهره‌اند. در ایران هیچکس فکر نمی‌کرد که پس از مرگ مهسا امینی چنین شورش و خیزشی آنهم نه در سطح ملی بلکه در سطح جهانی ترند شود. اما وقتی همه منتظر بودند بعد از مرگ آرمیتا دختر مترو، دوباره شورش و خیزشی باشد، هیچ اتفاقی نیافتاد. به لحاظ اجتماعی و جامعه شناختی هیچکس این تحلیل و نظریه‌پردازی را نداشت که چگونه صادق بوقی یک شبه تبدیل به شخصیت جهانی می‌شود و ترانه و رقص او را جهان تقلید می‌کند! یا مرگ مرتضی پاشایی چگونه تبدیل به یک تراژدی ملی در سطح عامه شد در حالی که اصلاً چنین ظرفیتی احساس نمی‌شد. بدیهی است که پیش‌بینی تحولات و مسائل اجتماعی بخشی از وظایف جامعه‌شناسی است. در زمان کنونی سخت نیازمند نظریه‌پردازی اجتماعی در حوزه فقر و نابرابری، بیکاری و تورم، جوانان، هویت و مهاجرت، محیط زیست، سرنوشت آب در ایران و بسیاری از مسائل دیگر هستیم که این روندها و فرایندهای اجتماعی در حال وقوع، به چه پیامدها و پدیده‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی منجر خواهد شد.

امروزه علوم اجتماعی و انسانی در ایران از دو نقیصه به شدت مهم رنج می‌برد. یکی این که مدیرانی با آن سر و کار دارند که اصولاً فهم مسائل انتزاعی را نداشته و از علوم انسانی و اجتماعی تلقی و انتظاری به مانند فیزیک و شیمی و درکی در سطح حواس پنجگانه دارند. چون اگر دستشان را به سیم لخت جامعه‌شناسی و یا آسیب‌های اجتماعی موجود بگیرند و درجا آنان را نکشد، متوجه مرگبار بودن ناکارکردی های اجتماعی نمی‌شوند. فقدان و ضعف علوم انسانی و اجتماعی در هر جامعه‌ای به‌تدریج و طی زمان طولانی اما در سطح وسیع یک ملت را در طول تاریخ می‌کشد که فهم آن نیازمند وجود قوه تخیل است. فقر و نابرابری و فساد و بی‌عدالتی، درجا نمی‌کشد اما به‌تدریج و در حجم و سطحی وسیع یک ملت را با تاریخ و عظمت خودش چنان غرق می‌کند که هیچ دوا و دکتری دیگر درمان آن نتواند کرد. وقتی اعتماد و مشروعیت از بین برود، وقتی آموزش و پرورش و تربیت نسل جدید خوب انجام نشود، وقتی هویت‌ها در بستری مفاهمه آمیز شکل نگیرد، سیل ویرانگر پشت این علائم را هیچ مدیری درک نمی‌کند؛ چون تقارن پیامدی پدیده‌های اجتماعی را که در بستر زمان تبدیل به تغییر، شورش یا انقلاب می‌شود را نمی‌داند و تصور نمی‌کند. چون تفکر ترکیبی بریکولاژی و تخیل ندارد!
همیشه مدیران طی این سالها از جامعه شناسان می‌خواستند که راه کار عملی بدهند. یعنی مثل فیزیک و شیمی دو یا چند عنصر اجتماعی را ترکیب یا در هم حل کنند و با واکنشی انفجاری راه حل مسائل را نشان بدهند. همان کیمیاگری!. نکته جالب‌تر آن که گاهی هم جلسه می‌گذارند و جامعه‌شناسی را دعوت می‌کنند اما اگر در جلسه، از روندهای موجود که حاصل مدیریت مستقر و یا پیشینیان اوست، نقدی کنید دیگر آن جامعه‌شناس را هم دعوت نمی‌کنند. گویی که فقط کسانی را می‌پذیرند که دقیقاً مثل خودشان فکر کنند و بفهمند. فهم و تحلیل معارض و متضاد به سرعت و به شدت طرد می‌شود. این نقض غرض آشکار را سالهاست که در بررسی مسائل اجتماعی کشور تکرار می‌کنند. یعنی از کسانی مشورت می‌گیرند و راه حل می‌خواهند که عیناً مثل خودشان می‌اندیشند. آنجا نقض غرض می‌شود که اگر قرار بود عین شما بیاندیشد که خود شما سالهاست می‌اندیشید. مراجعه به نظریه کارشناسی یعنی توجه به گونه دیگری از اندیشه و آنسوی سکه مسائل که شما به آن توجه نداشتید.

نقیصه دیگر خود جامعه شناسان هستند. تولید انبوه جامعه شناس در کشور از طریق دانشگاههای سراسر کشور از پیام نور و آزاد و دولتی و دهها مرکز انتفاعی و غیر انتفاعی دیگر، لشکری از جامعه شناس- کارمندانی را تولید و روانه که نه رها در جامعه کرده است که هر کدام برای تأمین معیشت خود از سطح نان خوردن تا زندگی در حد یک دیپلمات، دوان دوان از این اداره به آن و از این بنگاه به دیگری و گاهی هم به عنوان کارشناس و جامعه‌شناس در صدا و سیما به ثمن بخس به نقل روایت مورد انتظار و خوشامد مدیران می‌پردازند. جامعه‌شناسانی که نه زیست و نه تخیل جامعه‌شناسانه داشته و نه اصطلاحاً بریکولر هستند. همین‌ها هم در راستای همنوایی با مدیران برای تأمین معیشت، نه دردی از جامعه دوا می‌کنند و نه شأنیت این رشته را می‌توانند حفظ کنند تا در نهایت مدیر بگوید آنچه که شما گفتید را که واضح بود و ما خود می‌دانستیم. ما در حوزه تحلیل مسائل اجتماعی ایران گرفتار چنین تناقضی هستیم که فقط جامعه‌شناس همنوا را دعوت می‌کنیم و وقتی چیز دندان‌گیری نمی‌دهند، اعتراض می‌شود که جامعه‌شناسی ایران نمی‌تواند به حل مسائل جامعه کمک کند.
برای فهم جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی و انسانی یک قوه تخیل لازم است. همان که در فلسفه کانتی و فلسفه علوم اجتماعی به آن کشف و درک شهودی می‌گویند. کشف قوانین اجتماعی و تن دادن به آن هوش و درایت و تخیل دوراندیشانه لازم دارد. تراژدی عقب ماندگی جهان سوم، از فقدان علوم مهندسی و پایه و پزشکی نیست که قرنی است پول نفت را داده‌ایم و محصولات و حتی دانش آن را خریده، اما چرا پیشرفت نکرده و بعد از صد سال در راه مدرنیته، هنوز در علوم مهندسی یک لنت ایرانی با کیفیت تولید نکرده‌ایم؟ هنوز یک روش و دانش علم پزشکی را کشف نکرده و هر چه در پزشکی ایران هست، اپراتوری و عمل جراحی است که کشف آن در غرب بوده و ما کاربرد آن را آموزش می‌بینیم؟

چون هیچوقت به این نیاندیشیدیم که پیشرفت و محصول تمدن غربی که امروزه آن را خریداری و وارد می‌کنیم که اگر تحریم شویم از خود هیچ نداریم و ورشکسته می شویم، محصول علوم انسانی و فلسفه و علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی غربی بوده است. محصول انسان‌شناسی و کرامت و رعایت حقوق شهروندی و حفظ منزلت و معیشت حداقلی فرهیختگان است که با تأمین نان و آزادی، ماهها و سالها بدون آن که او را به خط کنند و پیشفنگ – دوشفنگ دهند و حساب یک روز کارکرد و حضور و غیاب بخواهند، در اتاق محقری نشسته و به روابط بین پدیده‌ها و قوانین کلی آن اندیشیده و اختراع و ابداع کرده و خود را قوی تر و ما را هر روز وابسته تر به خود کرده است. آری! تفاوت ما و غرب، در فاصله علوم و تکنولوژی و فنون نیست! بلکه فاصله در علوم اجتماعی و انسانی و در جامعه شناسی و فرهنگ و نحوه زیست دانشمندان آنان است که در پی ثروت‌اندوزی و جاه و مقام اجرایی نیستند. در کتابها خوانده بودیم که مادام کوری با آن که می‌دانست کار کردن بر روی اورانیوم او را خواهد کشت، اما دست از کار نکشید و به شوق اکتشاف، تا دم دروازه مرگ در آزمایشگاه کوچک خود راند. مارکس را می‌گویند آنچنان فقیر بود که پول خرید دارو برای فرزندش را نداشت و طفل خود را از دست داد، اما دست از نظریه‌پردازی در حوزه علوم اجتماعی بر نداشت. آن دانشمندان عهد رنسانس و روشنگری که با شجاعت تمام پای نظریه‌های علمی خود ایستادند و مردند. مثال‌ها فراوان است که همین دانشمندان علوم اجتماعی امروز غرب هم بی‌ادعا و ساده زیست، در پی نظریه و کشف روابط میان پدیده‌های اجتماعی هستند تا در پی تعطیلات هاوایی و اسکی در کوههای آلپ و خانه میلیون دلاری و خودروی آنچنانی باشند. در ایران اما این میل و حرکت در میان دانش آموختگان علوم اجتماعی و انسانی وجود دارد که برخی مرفه زندگی می‌کنند و برخی هم در راه تأمین آن هستند.

روزی در بلاد غربت زمان دانشجویی، هابرماس را دیدم با یکی دو نفر از اساتید دانشگاه میزبان، به جلسه سخنرانی می رفتند که من هم چند قدمی پشت سرشان اتفاقی هم مسیر شدیم. به لباس ژنده هابرماس، خداوند اندیشه و فلسفه نگاه می‌کردم، به کت و شلوار آبی رنگ و رو رفته و چین و چروک، عظمتی داشت! چون قلندری بی‌ادعا و بی‌تمنا از فرط سادگی ابهتی داشت که ذهن مرا مسحور خود کرده بود. بعدها در همان دانشگاه محل تحصیلم بزرگان دیگری چون دریدا، چامسکی و گیدنز و غیره را دیدم؛ همان قدر قلندر بودند و بی‌نیاز که برای بیان عقاید خود هزاران کیلومتر را آمده بودند در سالنی بسیار کوچک چند نفری که واقعاً کتابها و نظریات آنان را خوانده بودند، بحث و گفتگویی درگرفت و برخاستیم.
اینجا جامعه‌شناس و فیلسوف و روشنفکرمان درگیر قسط ماشین شاسی بلند و خانه ویلایی و تعطیلات کذایی است. زیست جامعه‌شناسانه ندارد. قیافه و لباس و ماشین و ادا و اطوارش شبیه دیپلمات هست که دائم به این نکته ظریف می‌اندیشد که نوک و کف کفش خود را به کدام سمت و به چه کسی بگیرد که معنای سروری و برتری در میدان را بدهد! جامعه‌شناس ما در فضای مجازی مشغول بحث پس از وقوع واقعه است و نخی پیدا می‌کند و روزها و هفته ها در گروههای متعدد تأسیس شده احتمالاً بدین منظور، چت می‌کند تا مرز تخلیه و بعد نخ جدیدی می‌رسد و بدون آن که نخ قبلی را به جایی رسانده باشد، دنبال بحث جدید با شور و حرارت و گاهی هم با دعوا و جدل می‌رود.

سالها بعد هابرماس به ایران آمد. سالن سه هزار نفری دانشگاه تهران مملو از جمعیتی بود که نه انگلیسی می‌دانست و نه آلمانی و نه احتمالاً حتی یک کتاب از هابرماس خوانده بود. از سر و کله هم بالا می‌رفتند تا هابرماسی که اسمش را شنیده بودند ببینند و بعضی‌ها هم دوربین با خود آورده بودند تا حتماً عکسی با او بگیرند. صحنه‌های فجیعی از ازدحام به بار آمده بود. از همان نوع فضاحتی که آمدن موگرینی به مجلس و یا آمدن رونالدو به تپه سعادت‌آباد به بار آورد.

راستی این چه حکایتی است که ضعف عزت نفس ما ایرانیان، استاد دانشگاه و نماینده مجلس و فوتبالی نمی‌شناسد و گویا همه به یک اندازه در این آزمون رفوزه می‌شویم؟ الگویی از پوچی نوع کافکایی، از خود بیگانگی نوع فرانتس فانونی و بیگانگی کامویی و چنان مهوع در انتظار چیزی که سارتر و بکت می‌گفتند و نوعی بی‌معنایی هستی‌شناختی که به یک نسبت دامن همه ما را آلوده است.

انتهای پیام

نظر شما