شناسهٔ خبر: 65332880 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

وزیر دادگستری گفت خلخالی تپانچه‌اش را درآورد و به پیشانی هویدا شلیک کرد/گفته بودم درب‌های منتهتی به سلول هویدا قفل شود اما...

Rossoneri boy ‌

صاحب‌خبر -
ساعتی از ظهر گذشته بود در محوطهٔ کاخ دادگستری سوار بر استیشن آهوی بیابان متعلق به دادگستری شدم و به راننده گفتم باید هرچه زودتر من را به قم برساند، بدون آن که یک لحظه توقف. کنیم قبل از آن که راه بیفتیم به زندانبانان دستور اکید داده بودم در‌هایی را که به سلول انفرادی هویدا منتهی می‌شد قفل کنند و تا من دستور نداده‌ام هیچ کس اجازه ورود به سلول او را نداشته باشد.

محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب می‌شود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.

در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.


«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کند.

خاطرات محمد بلوری شماره سی و هفت؛

 

یک روز در گرمای تیر ۵۸ در سایه سار باغچه باصفای خانه ویلایی دکتر اسدالله مبشری واقع در شمیران با جمعی از همکاران کیهانی بازخرید شده دور هم نشسته بودیم و از هر دری سخنی به میان می‌آمد. از میان مهمانان رحمان هاتفی، محمد خوانساری، علیرضا فرهمند و مهدی سحابی در خاطرم مانده‌اند. دکتر مبشری که نامزد سردبیری روزنامه کیهان شده بود از ما به اصطلاح چهره‌های شاخص روزنامه دعوت کرده بود تا تجربه‌هایمان را برای سروسامان دادن به تحریریه بشنود و به خاطر بسپارد و به کار بگیرد.

 

ابتدا طبق معمول مسائل روز مطرح شد و سخن به قتل امیرعباس هویدا کشید که آن روز‌ها مورد بحث محافل مختلف بود و همگان می‌خواستند از جزئیات این قتل در زندان سر در بیاورند. یکی از دوستان با طرح این موضوع رو به مبشری کرد و گفت «آقای دکتر زمانی این واقعه تاریخی در زندان قصر اتفاق افتاد که شما وزیر دادگستری بودید و حتماً به جزئیات مرگ هویدا واقف هستید. اگر مایلید اطلاعاتی در این باره به ما بدهید. »

 

مبشری چند لحظه دستش را بر پیشانی فشرد و نگاهش را به دوردست باغچه دوخت. انگار سعی داشت چیز‌هایی را به خاطر بیاورد آنگاه به حرف آمد و گفت هویدا از زندان نامه‌ای برایم فرستاد. نوشته بود من درباره گذشته و ارتباط بعضی از چهره‌ها با رژیم شاهنشاهی حرف‌هایی دارم که حاضرم در یک دادگاه علنی فاش کنم به شرطی که تا برگزاری چنین محکمه‌ای حافظ جانم باشید.

 

در آن زمان بیم آن را داشتیم که آقای خلخالی در یک تصمیم ناگهانی به زندان برود و با یک محاکمه به اصطلاح سرپایی کار هویدا را یکسره کند. با رسیدن این نامه هنگام ظهر بود به سرعت با قسمت حمل و نقل کاخ دادگستری تماس گرفتم و دستور دادم هرچه زودتر یک ماشین حاضر کنند تا من را به قم برساند. آن روز‌ها امام که خمینی در قم به سر می‌بردند تصمیم داشتم تا حادثه‌ای در زندان برای هویدا پیش نیامده به دیدن امام بروم و با شرح موضوع نامه درخواست کنم هویدا تحت محافظت خاص قرار بگیرد تا محاکمه مورد نظر برگزار شود و او ناگفته‌ها را افشا کند.

 

 ساعتی از ظهر گذشته بود در محوطهٔ کاخ دادگستری سوار بر استیشن آهوی بیابان متعلق به دادگستری شدم و به راننده گفتم باید هرچه زودتر من را به قم برساند، بدون آن که یک لحظه توقف. کنیم قبل از آن که راه بیفتیم به زندانبانان دستور اکید داده بودم در‌هایی را که به سلول انفرادی هویدا منتهی می‌شد قفل کنند و تا من دستور نداده‌ام هیچ کس اجازه ورود به سلول او را نداشته باشد.

 

خسته و کوفته وارد قم شدم و به طرف خانه‌ای که امام خمینی در آن اقامت داشت رفتیم اما به نزدیکی منزل که رسیدیم با کوچه‌هایی پر از انبوه جمعیت روبه رو شدیم که برای دیدن امام راه افتاده بودند و راهی برای عبور ماشین نبود رهبر انقلاب بر فراز بام ساختمان ایستاده بودند و برای سیل جمعیت دست تکان می‌دادند به هر زحمتی که، بود سواره و پیاده به محل اقامت رسیدیم از میان موج به هم فشرده مردم گذشتیم و وارد خانه شدیم خودم را به احمد آقا رساندم و گفتم: «من همین حالا از تهران رسیده‌ام و باید چند لحظه آقا را ببینم و مطلب مهمی را به عرض ایشان برسانم. »

 

احمد آقا گفت: «آقای دکتر وضع را که می‌بینید؛ به هیچ ترتیبی نمی‌توانیم این ملاقات را برقرار کنیم باید همینجا بنشینید تا این مراسم تمام شود. »هرچه اصرار کردم که باید موضوع مهمی را به عرض ایشان برسانم جوابم همان بود که باید منتظر بمانم به ناچار در اتاقی نشستم. خداخدا می‌کردم این مراسم هرچه زودتر تمام شود علت اضطراب و شتابم برای دیدن رهبر انقلاب این بود که خبر داده بودند خلخالی از موضوع نامه هویدا مطلع شده و هر لحظه ممکن است برای خاموش کردن هویدا اقدام کند ناگزیر باید منتظر می‌ماندیم هوا رو به تاریکی می‌رفت که یکی از مسئولان مورد اعتماد از زندان قصر با من تماس گرفت و خبر از واقعهٔ ناگواری. داد: گفت "حدود نیم ساعت پیش خلخالی با عجله وارد زندان شد و به طرف سلول هویدا رفت.

 

ابتدا دستور داد همه تلفن‌های زندان را قطع کنند تا هیچ کس نتواند از زندان با بیرون تماس بگیرد یا از بیرون تلفن کنند، بعد وارد سلول هویدا شد و دستور داد از سلول بیرونش بیاورند وقتی هویدا را از بند بیرون آوردند خلخالی تپانچه‌اش را درآورد و در حالی که رو به صورت او نشانه رفته بود در سکوت حاضران گفت من ایشان را محاکمه و به اعدام محکومش می‌کنم با گفتن این جمله گلوله‌ای به پیشانی هویدا شلیک کرد که نقش زمین شد. بعد، در حالی که از آنجا دور می‌شد به اطرافیان گفت حالا ببریدش و از کنار جنازه هویدا گذشت و دور شد.

 

عکاسی که همراه من به پزشکی قانونی آمد از جنازه هویدا در سردخانه عکسی برای چاپ در روزنامه گرفت و من با نگاهی به چهرۀ هویدا جای گلوله را در وسط پیشانی‌اش دیدم دکتر مبشری ادامه داد پس از شنیدن این خبر دیدم دیگر ملاقات با رهبر انقلاب ثمربخش نیست. به همین خاطر از محل اقامت ایشان بیرون آمدم تا سوار ماشین دادگستری شوم و به تهران برگردم.

نظر شما