سروش دباغ، استاد دانشگاه در کانال تلگرامی خود نوشت:
«فقراتی از مقالۀ «زیر و زبر شدنِ اگزیستانسیل تولستوی» که 4-3 ماه پیش منتشر شد، به قرار زیر است. امیدوارم نوشتار بلندِ «داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش» که از پی جستار دربارۀ تولستوی در می رسد، اسفند ماه سربرآورد و پیش روی مخاطبان قرار گیرد:
«برخی از محققان و روانپژوهان، سهگانۀ «شغل»، «پیشه/دلمشغولی» و «ندای درون» را از یکدیگر تفکیک کردهاند. طبق این سهگانه، میتوان کار به مثابۀ شغل، کار به مثابۀ پیشه/دلمشغولی و کار به مثابه ندای درون را از یکدیگر تفکیک کرد. شغل برای کسب درآمد در زندگی است، عموم آدمیان به آن مشغولاند و از آن گریز و گزیری نیست. کار به مثابۀ دلمشغولی/ پیشه، با شکلگیری هویتِ فرد و ابراز آن در تناسب است. در این موقعیت، فرد کار را به عنوان هویت شخصیِ خود میشناسد، خرسند است و برخوردار از رضایت باطن؛ خود را اینگونه میشناسد و به دیگران میشناساند.
ندای درون اما از جنس ایجاد تغییر در جهان، به قدر وسع است. این که تا حدّ امکان، با کارَکهای خود چیزی به جهان بیفزایی. تامس مور در اثر خواندنیِ «کار همچون زندگی» دربارۀ ندای درون میگوید:
«ندای درون، احساس ژرفی است حاکی از اینکه هستی شما در کاری که میکنید به طور کامل درگیر است. احساس میکنید با انجام این کار خاص، با وضع جاری سازگار میشوید. احساس رضایت و کمال میکنید؛ شما را متمایز میسازد و به شما طمأنینۀ لازم را میبخشد.»
سخنان نغز مولانا در «فیه ما فیه»، همپوشانیِ در خور درنگی با یافتن ندای درون خود در چند صباحی که بر روی کرۀ خاکی زندگی میکنی، دارد:
«در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی، هیچ نکرده باشی. همچنانکه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین، تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی؛ چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی. پس آدمی در این عالم برای کاری آمدهاست و مقصود آن است، چون آن نمیگزارد، پس هیچ نکرده باشد.»…
سه گانۀ یاد شده تداعی کنندۀ سخنان هانا آرنت در اثر «وضع بشر» دربارۀ احوال اگزیستانسیل انسانِ پیرامونی است. در این کتاب، آرنت سه نوع فعالیت انسانی را از یکدیگر تفکیک میکند: «زحمت»، «کار» و «عمل». این سه گانه بسان هرمی است که قاعدۀ آن زحمت و رأس آن عمل است و کار در میانۀ آن قرار دارد. زحمت وقفِ برآورده کردن نیازهای معیشتی و تناسلی میشود. زحمت به جسم انسان مربوط است.
زحمت به جسم انسان مربوط است و یک فعالیت جسمانی محسوب میگردد. در نگاه آرنت، زحمت یک فعالیت پیشا انسانی است؛ حیوانات هم زحمت میکشند و انسان در این امر با آنها مشترک است. زحمت، به روایت آرنت یک فعالیت دوری است و ملال و تکرار از مقومات آناند. یکی از مصادیق زحمت که آرنت بر آن انگشت تاکید نهاده، انجام کارهای خانه و خانهداری است.
کار، اما خصلت ابزاری دارد و انسان با کار خود چیزی را درست میکند. برای مثال کسی با کار خود صندلی میسازد و یا درختی میکارد. کار، برخلاف زحمت میپاید و به زندگی انسانی ثبات و چارچوب میبخشد. پدری که میزی میسازد و سالها بعد فرزندش بر روی آن می نشنید، «کاری» انجام داده و اثر و نشانی از خود بر جای نهاده است. کار به قلمرو اجتماعی آدمیان مربوط است، در حالیکه زحمت بیشتر معطوف به قلمروی خصوصی انسانهاست. از این رو کار پس از زحمت درمیرسد و میتواند به سبب ثبات و پایداریای که ایجاد میکند، به زندگی معنا ببخشد. جهانی که با «کار» خلق میشود، به مدد «زحمت» بدست نمیآید.
اگرچه کار میتواند به زندگی معنا ببخشد، ولی هر فردی در خلوت میتواند کار خود را انجام دهد، بدون این که با دیگران در تعامل باشد. برخلاف «زحمت» که یک فعالیت پیشاانسانی است و «کار» که میتواند جداگانه توسط افراد انجام گیرد؛ «عمل» به واسطۀ ارتباط و همدلی انسانها با هم شکل میگیرد. «عمل» به شکوفا شدن زندگی کمک میکند و روابط انسانی را رقم می زند. اشتغالِ به «عمل»، به انسانها امکان میدهد جهان مشترکی بسازند تا «محل ظهور و بروزی» باشد برای گفتار و کردار آدمیان به نحو جمعی… تولستوی هنگامی دچار بیمعنایی شد که گویی از «شغل» فراتر رفته، «پیشه/ دلمشغولی» را مزه مزه کرده، اما «ندای درون» خویش را نیافته بود. همچنین، به روایت آرنت، در مقطعی که در چنبرۀ بی معنایی گرفتار شده بود، از «زحمت» عبور کرده، در حال دست و پنجه نرم کردنِ با «کار» و «عمل» بود.»
انتهای پیام
نظر شما