شناسهٔ خبر: 62166943 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

نازی آبادی بودی و نازی آبادی ماندی!

صاحب‌خبر -

احسان اسقایی، روزنامه‌نگار و از اهالی نازی آباد، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به بهانه‌ی درگذشت سردار سیدعلی صنیع خانی نوشت:

در جلسه حزب اتحاد ملت، مناظره‌ای میان سعید شریعتی مهدی شیرزاد بود. میثم گودرزی عکس سردار صنیع خانی را نشانم داد، شوکه شدم! سید عزیز روی تخت بیمارستان بود. فقط میثم را نگاه می‌کردم که گفت «همه دست به دعاییم، حاجی حالش خوب نیست». بی‌اختیار بغض راه گلویم را بست. برای لحظه‌ای یاد مصاحبه‌ای که با حاج آقا در دفتر انجمن رشد نازی آباد داشتم، افتادم.

سردار گفت: «صدام که حمله کرد امام خمینی (ره) فرمود: دیوانه‌ای آمد سنگی انداخت و رفت.» گفتم یعنی چه حاج آقا؟! گفت: «پسر دقت کن شیرازه ارتش به هم ریخته بود. نیروی نظامی نبود دفاع کند. بسیاری می‌ترسیدند در خلاء ارتش و شرایط ناشی از تازه نفس بودن انقلاب، کار کشور تمام شود اما امام چنان با حمله صدام برخورد کرد که همه آرام شدند.

گفتم سردار چرا واقعاً مردم اول انقلاب رابطه خوبی با مسئولان داشتند؟ گفت: همه مطمئن بودند آنچه سر سفره آن‌هاست سر سفر امام و رئیس جمهور و نخست وزیر هم هست، نه یک لقمه کمتر نه یک لقمه بیشتر. از کمک به جبهه‌ها گفت که روزی یک بسته ارسالی مردم به جبهه را بازکرده و یک قوطی کنسرو خالی در آن بوده و یک نامه کوچک در آن قرار داده بودند و مضمون نامه این بود: «ای برادر رزمنده همه در حال ارسال کمک به جبهه‌ها بودند و من هیچی برای کمک نداشتم. این قوطی خالی کنسرو را پیدا کردم آن را خوب شستم لبه‌های آن را کوبیدم و تقدیم شما کردم تا با آن آب بنوشید.»

سردار گفت روزی نزد نخست وزیر رفتم که او گفت: آقای صنیع خانی صدام پالایشگاه جنوب را بمباران کرده است و برای تولید نفت به منظور گرم کردن خانه‌های مردم در زمستان با مشکل روبرو هستیم. نقل کرد که میرحسین موسوی به همراه یک مهندس نفت در پالایشگاه اهواز حاضر شده مشکلات را با او در میان گذاشته و آن فرد به نخست وزیر گفته بود اگر این میزان پول باشد، زمستان نشده، مشکل تولید نفت را حل خواهم کرد. میرحسین موسوی دست او را فشرده که می‌توانی؟ بدقول نمی‌شوی؟ روی قولت حساب کنم؟ باید بروم و از مردم اجازه بگیرم.

آن شخص به نخست وزیر قول می‌دهد و میر حسین به نماز جمعه تبریز و یا اردبیل می‌رود و با مردم در میان می‌گذارد که مشکل چیست و اگر قرار باشد پالایشگاه برای تولید نفت آماده شود، باید یک وعده برنج کوپنی که هر سه ماه یکبار بین مردم توضیح می‌شود، را حذف کند و مردم در نماز جمعه چنان صلواتی می‌دهند که نخست وزیر بلافاصله تلفن را بر می‌دارد و اعلام می‌کند بودجه بازسازی پالایشگاه آماده است. از همین امروز بازسازی پلایشگاه را آغاز کنید.

سید عزیز و مهربان هر لحظه که به فکر فرو می‌روم به یاد یکی از خوبی‌هایت می‌افتم. سردار، یادم هست همه ما جوانان را به خانه خودت دعوت کردی و سعید حجاریان را با آن تن رنجور بالا آوردی که ما با او حرف بزنیم. وقت نماز که شد، دیدم که چطور جوراب‌های آقا سعید را در می‌آوردی و آب به دستش می‌ریزی که وضو بگیرد. جلو که آمدم فرصت را برای کمک من فراهم کردی اما خدا می‌داند چقدر در دل آرزو می‌کردی، من از ادامه دادن منصرف شوم و تو به آقا سعید کمک کنی.

سردار دلم گرفت در یاد دارم وقتی در موسسه رشد نازی آباد جلسه بزرگداشت حاج قاسم برگزار و فرصت ایجاد کردی تا از چپ و راست در مورد خدمات آن سردار والا مقام سخن بگویند و فرصت به تو رسید نه با غم بلکه با لبخند از سردار دلها می‌گفتی که حاج قاسم عشق بود و کار درست. حاجی دیگر بغض گلویم را نمی‌فشارد.

به یاد افتادم در یکی از جلسات موسسه، ناصر ایمانی مانند مرحوم دعایی بر دستت بوسه زد و یواش به تو گفت: سیدعلی اسباب کمک به فقرای محله فراهم شده بسم ا… و بعدها فهمیدم بخش بسته بندی‌ها را به یکی از عزیزترین افراد نزدیک به خودت سپردی تا آنها هم در کار خیر سهم داشته باشند. سید دوست نداشتی کسی از کارهای خیر تو و دوستانت اطلاع داشته باشد اما دیگر نیستی که نگران نگران شدنت باشیم.

فاش می‌گویم: تو و همرزمان و دوستانت سال‌ها به یکی از دانشگاه‌های فنی کمک می‌کردید تا دانشجویان کم نیاورند. سید بگذار بگویم که شنیدم مدت‌ها بوده با دوستانت کمک هزینه کلاس کنکور دانش آموزان برای ورود به دانشگاه را پرداخت می‌کردید و برخی از آنها رتبه‌های اول کنکور سراسری شده بودند.

حاج آقا اشک‌هایم بند نمی‌آید؛ برای من مانند پدر بودی و غم بزرگی است نبودنت. ای کاش یکی مثل تو بیاید؛ یکی که می‌توانست به خاطر جایگاهی که داشت، در ناز و نعمت باشد اما تو نازی آبادی بودی و نازی آبادی ماندی.

یادت گرامی و راهت پر رهرو باد

انتهای پیام

نظر شما