شناسهٔ خبر: 61731717 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

چند نکته و روایت درباره شاپور بختیار به مناسبت سالگرد قتل وی + چند شخصیت مرتبط

صاحب‌خبر -

سایت برترین ها نوشت: در روز ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر حکومت پهلوی در پاریس به قتل رسید.

اواسط سال ۵۷ بود که زمزمه‌ها برای آمدن شاپور بختیار مطرح شد. بختیار آخرین تیر ترکش بود ــ اصلاً هر کس پس از ازهاری می‌آمد، تیر آخر بود؛ یا به هدف می‌نشست یا خشاب خالی می‌شد و باید تسلیم سرنوشت می‌شد. وقتی به آن برهه فکر می‌کنیم، به خطرات و دشواری‌های آن، باید اذعان کرد قبول نخست‌وزیری در آن سر سیاه زمستان دشوارترین تصمیم بود… اما بختیار آمد. 

شش راز که در روزهای حساس ۵۷ تا ابد زیر خاک رفت

در روزهای آخر آذر، وقتی شاه از بختیار خواست برای مذاکره جهت تشکیل دولت به دربار برود، اولین سوالی که پرسید این بود: «شما را از کی ندیدم؟» بختیار جواب داد: «از ۲۵ سال پیش اعلاحضرت…» گفتگوی کوتاهی کردند و ده روز بعد شاه دوباره با او تماس گرفت و این بار مستقیم از خود او خواست کابینه‌ای تشکیل دهد. شاه به حدی عجله داشت که حاضر نبود ده روز به او برای انتخاب وزرا وقت دهد. دولت بختیار ده روزه تشکیل شد. چند پرسش اساسی دربارۀ کابینۀ بختیار وجود دارد که در این مطلب می‌خواهیم آن‌ها را بر اساس «گفته‌های خود بختیار» پاسخ دهیم.

۱. پرسش اصلی: بختیار وقتی می‌دید هدایتِ ذهن و زبان مردم دیگر در دست هیچ دولتمردی در داخل نیست، بر اساس چه محاسبه‌ای قبول مسئولیت کرد؟

او می‌گوید گمان می‌کردم وقتی مردم ببینند این دولت با دولت‌های قبلی متفاوت است و مطالبات را به طور جدی دنبال می‌کند، «تسکین پیدا می‌کنند». از جمله او شاه را متقاعد کرده بود اصول ۴۴ و ۴۵ قانون‌اساسی اجرا شود که به موجب آن شاه هیچ مسئولیت اجرایی نداشت و دستورات شاه باید به امضای وزیر مربوطه می‌رسید. همچنین برچیدن سانسور، انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی از جمله شروط او بود.

۲. آیا بختیار از شاه خواست ایران را ترک کند؟

«آری». بختیار می‌گوید: «برای پایین آوردن التهاب عظیمی که در تمام ارکان مملکت پیدا شده بود و بر اثر دخالت‌های مستمر سلطنت در تمام امور، راهی جز این ندیدم که خودم پیشنهاد بکنم ایشان به خارج مسافرت کنند…» البته ژنرال هایزر آمریکایی نیز به شاه پیشنهاد داده بود کشور را ترک کند.

شش راز که در روزهای حساس ۵۷ تا ابد زیر خاک رفت

۳. شاه در انتخاب وزرا دخالت کرد؟

همۀ وزرا را خود بختیار انتخاب کرد. از میان آن‌ها میرفندرسکی وزیر خارجه و ارتشبد جم وزیر دفاع پیشنهادی بختیار سال‌ها پیش به دلیل اختلاف با شاه از مقام خود برکنار شده بودند.

۴. چرا بختیار از مجلسی رأی اعتماد گرفت که مورد تأیید مخالفان نبود؟

او از مجلسی رأی اعتماد گرفت که طبعاً نمی‌توانست مورد تأیید مخالفان باشد؛ به عبارتی «مجلس رستاخیزی» بود. اما استدلال بختیار این بود که برای بازگشت به قانون اساسی باید «رویه‌های قانونی» اجرا می‌شد و نفس رجوع به مجلس شیوه‌ای قانونی بود.

۵ . آیا بختیار قصد داشت با آیت الله خمینی دیدار کند؟ موافقان و مخالفان آن که بودند؟

دیدار با آیت الله خمینی ایدۀ خود بختیار بود. او با موافقت مطهری، بهشتی و بازرگان نامه ای به آیت الله خمینی نوشت و قرار شد به پاریس رود و بازرگان هم در این دیدار حضور داشته باشد شب قبل از عزیمت او این دیدار لغو شد. به ادعای خود او کسانی چون بنی صدر، سنجابی و فروهر کوشیدند این دیدار سر نگیرد تا به مسیر انقلاب آسیبی نخورد.

شش راز که در روزهای حساس ۵۷ تا ابد زیر خاک رفت

۶ . کسان دیگری هم بودند که شاه برای نخست وزیری با آنها صحبت کرده باشد؟

بله، دکتر صدیقی و دکتر سنجابی. نظر بختیار به ویژه در مورد دکتر صدیقی مثبت بود اما شخصیت سنجابی را ضعیف میدانست بختیار در توصیف بختیار می گوید فرماندهان عالی ترتیب دادند و بیانیهٔ بی طرفی ارتش را صادر کردند که این به معنای سقوط دولت بختیار بود.

بختیار معتقد بود اگر سه ماه زودتر به نخست وزیری رسیده بود، میتوانست بر اوضاع مسلط شود، یعنی بـه جـای شریف امامی به باور او کسانی مثل شریف امامی که خود سالها عضو سیستم بودند نمی توانستند مردم را اقناع کنند. اما او دلیل اصلی شکست دولت خود را در این جمله می گوید: «وقتی که من آمدم، دیگر دیر بود…»

پی نوشت: این نوشتار بر پایه سه کتاب از بختیار بود: ۱. خاطرات شاپور بختیار (ویراستار لاجوردی)؛ ۲ یکرنگی ترجمۀ امیرشاهی؛ ۳. چند گفتگـو بـا بختیار (انتشارات رادیو ایران)

روزنامه تعادل نوشت:


نهم دی 1357، شاپور بختیار به علت پذیرش مقام نخست وزیری از جبهه ملی اخراج شد، وی با وجود طرد شدن از طرف همفکران، کابینه خود را در 16 دی معرفی کرد.

او در شرایطی نخست وزیری را پذیرفت که شاه به چهره‌های دیگری این پیشنهاد را داده بود اما آنها با توجه به فضای انقلابی جامعه و تاکید امام خمینی (ره) مبنی بر غیرقانونی بودن کل نظام پهلوی، از پذیرش این سمت خودداری کرده بودند. پس از اینکه بختیار نخست‌وزیر شد، مخالفت‌ها با دولت و سلطنت پهلوی شدت گرفت و مردم معترض و انقلابی، بختیار را فردی بی‌اختیار عنوان می‌کردند که آلت دست شاه شده است.  پس از پذیرش نخست‌وزیری، در جلسه شورای مرکزی جبهه ملی ایران، اخراج بختیار به دلیل عدم رعایت انضباط سازمانی، زیر پا گذاشتن مصوبات قبلی شورای مرکزی (مبنی بر غیرقانونی بودن سلطنت پهلوی) و عدم کسب اجازه از شورای مرکزی جبهه ملی برای ریاست دولت، به رای گذاشته شد و با رای اکثریت قاطع اعضا، بختیار از جبهه ملی اخراج شد. حکومت بختیار نخستین دولت مخالف نحوه حکومت شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد بود. او همچنین در زمان نخست‌وزیری، در میان مردم از حمایت بسیار کمی برخوردار بود. عباس امیرانتظام ادعا کرده که در پی مذاکراتی که وی (به نمایندگی از مهدی بازرگان) با بختیار داشته است، بختیار حاضر به استعفا از نخست‌وزیری شده بود. سرانجام با ورود امام خمینی (ره) به ایران و چندی بعد اعلام بی‌طرفی ارتش، دولتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ سقوط کرد.

یک سال و چند ماه پیش از نخست‌وزیر شدن بختیار در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ سه تن از سران جبهه ملی شامل کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار، نامه‌ای سرگشاده به محمدرضا پهلوی نوشتند و از او خواستند که برای نجات کشور به حکومت استبدادی پایان دهد و  به اصول مشروطیت تمکین کند. به واقع آنها عامل بحران در ایران را شاه دانسته و او را متهم کردند که به واسطه تورم و بی‌توجهی به کشاورزی اقتصاد ایران را به نابودی کشانده است. نحوه مدیریت شاه و عدم احترام و مغایرت آن با قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر از دیگر نکات مورد تأکید نویسندگان نامه بود.

ایسنا نوشت:

سرنوشت آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی که به هم حزبی‌هایش در جبهه ملی ایران پشت کرد و با سودای رسیدن به قدرت و بقای رژیمی که روزگاری خود در نفی راه و رسمش نقدها کرد، جالب توجه است. بختیار این شخصیت دو تابعیتی وقتی فریاد «بختیار بختیار، نوکر بی‌اختیار» را در گوشه و کنار شهر و در شعارهای مردم شنید باز هم در نیافت که مسیر را اشتباه رفته است تا زمانی که سونامی خشم عمومی به دفتر نخست‌وزیری رسید، او فرار را بر قرار ترجیح داد و به موطن اصلیش فرانسه گریخت.

به گزارش ایسنا، ‌ امروز ۲۳ بهمن چهل و چهارمین سالروز فرار شاپور بختیار از دفتر نخست‌وزیری و مخفی شدن شش ماهه‌اش در مخفیگاهی در تهران در سال ۱۳۵۷ است.

بختیار دو روز قبل از پذیرش رسمی پیشنهاد نخست وزیری محمدرضا شاه در تاریخ نهم دی ۱۳۵۷ از جبهه ملی جریان سیاسی نزدیک به دکتر محمد مصدق طرد شد. او یک روز بعد از تشکیل کابینه اش این موضوع را در اولین کنفرانس خبریش به اطلاع خبرنگاران و عموم مردم ایران رساند.

«شاپور» کجاست؟ اولین کنفرانس خبری شاپور بختیار پس از نخست وزیری در ۱۱ دی ۱۳۵۷

بختیار در این کنفرانس با قرار دادن عکسی از دکتر محمد مصدق در پشت سرش سعی کرد خود را ادامه دهنده راه مصدق معرفی کرد اما امام خمینی بعد از اعلام نخست وزیری بختیار در سخنانی از نوفل لوشاتوی فرانسه بیان کردند: «دولت بختیار مشروعیت ندارد و مردم باید به تظاهرات و مبارزه ادامه دهند. شاه شخصی فاسد است و هر کس با او همکاری کند، فاسد است.» اما سودای نشستن بر صندلی قدرت بختیار را از خود بی خود کرد.

«شاپور» کجاست؟

داستان شاپور

در شرایطِ بحرانی و نابسامان آخرین ساعات حیات پهلوی که هر لحظه بر شدت خشم و انزجار عمومی افزوده می‌شد و اشغال ادارات دولتی توسط مردم انقلابی شدت می‌گرفت، شورای فرماندهان نیروهای مسلح در ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه صبح روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به ریاست عباس‌ قره‌باغی‌ رییس‌ ستاد بزرگ‌ ارتشتاران‌ و رییس شورای عالی ارتش تشکیل جلسه داد و ۲۷ فرمانده ارشد ارتش پهلوی برای بررسی آخرین وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور و اعلام همبستگی با مردم تشکیل جلسه داد.

امرا و فرماندهان پس از شور و مشورت در نهایت رای به اعلام بی‌طرفی ارتش دادند و اطلاعیه‌ای با این مضمون که «با توجه به تحولات اخیر کشور شورای عالی ارتش در ساعت ده و نیم امروز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به اتفاق آرا تصمیم گرفت برای جلوگیری از هرج و مرج و خون‌ریزی بیشتر، بی‌طرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام و به یگان‌های نظامی دستور داد به پادگان‌های خود مراجعت نمایند.

ارتش ایران همواره پشتیبان ملت شریف و نجیب و وطن‌پرست ایران بوده و خواهد بود و از خواسته‌های ملت شریف با تمام قدرت پشتیبانی می‌نماید.» را به جز یک نفرشان، امضا کردند و خبر این اقدام ساعت ۱۱ به دفتر نخست‌وزیری و بختیار رسید.

بختیار در خاطره‌ای از آن روز در بخشی از کتاب یکرنگی که مجموعه‌ای از خاطراتش را ثبت کرده است، نوشت: « … ساعت ۱۱ سرانجام تماس تلفنی با قره‌باغی برقرار شد. قره‌باغی به من گفت که ارتش بی‌طرفی خود را اعلام کرده است. به او گفتم حدس زده بودم.

ارتش متزلزل شده بود، ارتش خیانت کرده بود. این قره‌باغی کذایی، که شاه برای من به جا گذاشت و حسین فردوست یکی از نزدیکان اعلیحضرت با استفاده از مختصر همدستی رییس ساواک، ۲۵ امیر را در شورای عالی نیروهای مسلح، که موجودیت قانونی نداشت و فقط برای نیازهای ظاهری ابداع شده بود، گرد هم آورد و این شورا قطعنامه را صادر کرد.»

جنازه شاپور بختیار در سالن پذیرایی منزلش در پاریس

مرگ یک رویا

اعلام بی‌طرفی ارتش نهایتِ ناامیدی و پایان همه امیدهای محمدرضا شاه و شاپور بختیار برای حفظ تاج و تخت بود. این اعلام شکست پایان‌بخش دوره ۳۷ روزه نخست‌وزیری شاپور بود.

با دریافت خبر اعلام بی‌طرفی ارتش، بختیار بلافاصله از قره‌باغی درخواست یک فروند هلیکوپتر کرد و با نشستن هلیکوپتر در محوطه نخست‌وزیری، سوار بر آن به دانشکده افسری ارتش رفت و از آنجا به کنج مخفیگاهش رفت و شش ماه بی‌آن‌که رد و نشانی از خودش به جا گذارد، مخفیانه زندگی کرد.

بختیار در کتاب یکرنگی در خاطراتش از واپسین روزهای حضورش در تهران، این چنین نوشت: «چند دقیقه پس از خروج از نخست‌وزیری زندگی مخفی من آغاز شد. تنها رابط من با دنیای خارج یک رادیوی ترانزیستوری بود. در تمام مدت حضورم در تهران، زندگی مخفی داشتم و هیچ‌گاه در خیابان آفتابی نشدم.

… نمی‌توانستم تا آخر عمر مخفی به سر برم. از طریق رابطان خود در سفارت فرانسه یک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهیه کردم و بعد تغییر قیافه دادم. نه در چمدانم می‌بایست شیئی ایرانی وجود می‌داشت و نه بر لباس‌هایم مارک خیاطان ایرانی.

یک روز صبح با اتومبیل به فرودگاه مهرآباد رفتم. قیافه‌ام به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با یک بلیط درجه یک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. من در خودرو در محوطه پارکینگ فرودگاه منتظر ماندم تا پرواز هواپیما برای یک ساعت بعد اعلام شود. آن‌موقع با شتاب کت را بر روی شانه‌هام انداختم و مثل بازرگانی شتاب‌زده وارد سالن شدم.

صف مسافران ایرانی طولانی بود ولی در صف مسافرهای خارجی فقط هفت یا هشت نفر ایستاده بودند. بخش‌های بازرسی را رد کردم و سوار اولین اتوبوسی شدم که به طرف هواپیما می‌رفت.

… وارد پاریس شدم اما هیچ‌کس از ورودم خبر نداشت. وقتی به پاریس رسیدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بیایند.»

سرنوشت بختیار

بعد از مخفی شدن بختیار، ابتدا شایعاتی درباره کشته شدن، خودکشی یا دستگیریش بین مردم و انقلابیون دهان به دهان شد اما او با گریم و تغییر چهره و پوشیدن لباس مبدل از طریق رابطهای غربیش از فرودگاه مهرآباد به فرانسه فرار کرد.

حکم اعدام بختیار به صورت غیابی در دادگاه انقلاب صادر شد و مورد تایید امام (ره) قرار گرفت و داوطلبان اجرای حکم در دو مقطع زمانی تصمیم به پیاده کردن آن گرفتند. بار اول در تابستان ۱۳۵۹، یک سال بعد از فرار بختیار به پاریس و بار دوم ۱۵ مرداد ۱۳۷۰.

بار اول توسط انیس نقاش مورد سوء قصد قرار گرفت. نقاش با کشتن یکی دو نفر از محافظان بختیار در پاریس تا پشت در اتاق مخصوص او پیش رفت اما به دلیل ضد گلوله بودن درِ اتاق و کمانه کردن یکی از گلوله‌ها زخمی شد و توسط محافظان دستگیر شد و کارش نیمه تمام باقی ماند. اما بار دوم تیمی سه نفره پس از طراحی نقشه به خانه‌اش رفتند و بی‌سر و صدا ترورش کردند و دو روز بعد از ترور، پلیس فرانسه از طریق پسرش متوجه مرگ او شد.

بختیار به همراه سروش کتیبه منشی مخصوصش در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در پاریس به قتل رسید در حالی که پلیس فرانسه از خانه‌اش به صورت شبانه‌روزی محافظت می‌کرد.

«شاپور» کجاست؟

ماجرای مرگ

مامور ارشد ایرانی‌تبارِ پلیس فرانسه و مسؤول تحقیق درباره پرونده قتل شاپور بختیار توضیحات کاملی درباره نحوه ترور آخرین نخست‌وزیر پهلوی داد.

او گفت: «پسرِ دکتر بختیار که خود افسر پلیس فرانسه و مسوول امنیتی محل سکونت پدرش بود دو روز بعد از به قتل رسیدن دکتر حدود ساعت ۱۲ و ربعِ روز چهارشنبه به خانه پدرش رفت و با جنازه‌های سروش کتیبه سکرِتِر دکتر و جنازه پدرش روبه‌رو شد و بلافاصله زنگ زد اداره پلیس و بنده نزدیک ساعت یک ربع به ۲ رسیدم آنجا.

….. جنازه سروش کتیبه بود که روی سینه‌اش افتاده بود و چندین ضربه چاقو از پشت خورده بود. جلوتر که رفتم یک کاناپه جلوی پنجره سالن بود که به حیاط ختم می‌شد، جنازه دکتر بختیار روی کاناپه بود، گردن و رگ‌های دستش بریده شده بود.

… وقتی بیشتر تحقیق کردیم متوجه شدیم آخرین افرادی که به دیدن دکتر بختیار رفته بودند فریدون بویراحمدی به همراه دو نفر دیگر به نام‌های علی وکیلی‌راد و محمد آزادی روز دوشنبه ساعت ۱۵ آنجا بودند. به دلیل امنیتی بودن پرونده، عکس هر سه نفر در تلویزیون و روزنامه‌ها پخش شد. سه هفته بعد علی وکیلی‌راد در اطراف دریاچه ژنو دستگیر شد.

… فریدون بویراحمدی از اعضای نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری دکتر بختیار، جزو معدود افردی بود که هر زمان دلش می‌خواست به دیدار دکتر بختیار میرفت. او دست راست دکتر بختیار بود. گویا بویراحمدی به دکتر بختیار گفته بود دو نفر از ایران از هواداران شما می‌خواهند شما را ببینند و با شما درباره منفجر کردن پالایشگاه نفت شیراز صحبت کنند، دکتر بختیار هم اعتماد صد در صدی به فریدون بویراحمدی داشت.

«شاپور» کجاست؟

…. روز واقعه قرار نبود سروش کتیبه آنجا باشد. این سه نفر وقتی می‌رسند به ۱۰-۲۰ متری خانه بختیار یهو سروش کتیبه را می‌بینند که به سمت خانه دکتر می‌آید. کتیبه این سه را می‌بیند. بویراحمدی از او می‌پرسد: «اینجا چه کار می‌کنی؟» کتیبه جواب می‌دهد: «آمدم یک کتاب که یادم رفته بود، بردارم بروم.» بویراحمدی می‌گوید:‌ «حالا که آمدی با ما بیا توو.» بویراحمدی و کتیبه توی آشپزخانه می‌نشینند. محمد آزادی و علی وکیلی‌راد هم توی سالن پذیرایی پیش دکتر بختیار می‌نشینند.

قد محمد آزادی یک متر و ۸۵ و وزنش ۱۲۰-۱۳۰ کیلو بود. آنان نقشه ایران را روی میز میندازند و محمد آزادی می‌گوید: «آقای دکتر بختیار پالایشگاه نفتی که می‌خواهیم بزنیم، اینجاست.» دکتر بختیار عینکش را می‌زند و دولا می‌شود روی میز که نقشه را نگاه کند محمد آزادی گلویش را فشار می‌دهد و با دستهایش گلوی دکتر را به حالت خفه کردن می‌گیرد.

وکیلی‌راد در اعترافاتش گفت: «وقتی داشت خفه‌اش می‌کرد به من گفت برو یک چاقو بیاور. من هول شده بودم، رفتم توی آشپزخانه یکهو سروش کتیبه دید من هول شده ‌ام گفت چی شده آقای دکتر چی شده؟» خواست از آشپزخانه بیاید داخل سالن که فریدون بویراحمدی از پشت دهانش را گرفت و با چاقو زدش. وکیلی‌راد هم یک چاقو برداشت و برای آزادی برد … کارشان هم که تمام می‌شود خودشان را تمیز می‌کنند و می‌روند گوشه‌ای از حیاط می‌ایستند و فریدون بویراحمدی پیش دو مامور پلیس که آنجا بودند، می‌روند و دفتر را پر می‌کند و ساعت را می‌نویسد که چه ساعتی رفتند و پاسپورت‌ها را می‌گیرد و می‌آیند بیرون. هر کس که می‌آمد یک فتوکپی هم می‌گرفتند از کارت شناسایی یا پاسپورتش. بعد موقع رفتن پاسپورتها را پس می‌دادند.

چند روز بعد از واقعه، کت و شلوار و لباس‌های هر سه نفر توسط یکی از روسپی‌های ساکن در جنگل نزدیک خانه دکتر بختیار به اداره پلیس آورده شد. چند قطره لکه خون روی لباس‌ها بود که بعد از آزمایش مشخص شد خون دکتر بختیار و آقای کتیبه است.

از سه نفر متهم پرونده فقط موفق به بازداشت علی وکیلی‌راد شدیم و محمد آزادی و فریدون بویراحمدی آب شدند و به زمین رفتند.»

منبع:

یکرنگی، شاپور بختیار

اعترافات ژنرال، عباس قره‌باغی

انصاری، احمد علی مسعود، پس از سقوط، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ۱۳۷۱، ص ۱۴۱

مسلمانان در جنگ جهانی؛ از شاپور بختیار تا عنایت‌خان

تاریخ ایرانی: یکی از مشکلات پژوهشگران تاریخ جهان دیدگاه بسته و کوته‌نظرانۀ ژورنالیست‌ها، برخی از تاریخ‌نگاران و به طبع آن عامۀ مردم نسبت به وقایع آتلانتیک شمالی است.

در مراسم بزرگداشت «روز دی» )D-Days( که ۱۷ رهبر از کشورهای جهان حضور دارند، بدون شک باید از نواز شریف نخست‌وزیر پاکستان، نارندرا مودی نخست‌وزیر هند، ماکی سال رئیس‌جمهور سنگال و رؤسای دیگر کشورهایی که ارتش آن‌ها با نیروهای محور در خاک اروپا جنگیده‌اند نیز دعوت به عمل بیاید. آن‌ها به پیروزی این عملیات در شمال آفریقا، ایتالیا و جنوب فرانسه کمک کردند.

ادوارد سعید، ادیب برجسته و منتقد فرهنگی به این نکته اشاره می‌کند که اگرچه بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم و بیستم امپراتوری‌های چند فرهنگی به شمار می‌آمدند ولی امروزه محققان دانشگاهی و نویسندگان آن‌ها را در چارچوب باریک «دولت ـ ملت» قرار می‌دهند. کشورهای پسااستعماری گاهی شرمنده‌اند از اینکه میلیون‌ها نفر از مردم کشورشان برای خدمت به امپراتوری (که اکنون از بین رفته است) داوطلب شدند.

جنگ جهانی دوم هم نمونه‌ای از این ماجراست. شمار ارتش هند – بریتانیا پس از اعلام پذیرش داوطلبین به ۲٫۵ میلیون نفر گسترش یافت. این ارتش در ایتالیا، آفریقا، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا جنگید. ده‌ها هزار نفر کشته شدند و همین میزان هم زخمی برجای ماندند و ده‌ها هزار نیز به اسارت درآمدند. انگلیسی‌ها به چهار هزار نفر از آن‌ها مدال شجاعت دادند. این ارتش از هندوها، سیک‌ها، مسلمانان (و احتمالا بودائیان) تشکیل شده بود. مسلمانان پنجابی و بلوچ که امروزه پاکستانی نامیده می‌شوند، به همراه مسلمانان ایالات هند نیز از پیشروان این ارتش بودند. ارتش هند – بریتانیا شانه به شانۀ ارتش بریتانیا با نیروهای ایتالیا و آلمان در لیبی و مصر و تونس جنگیدند و با سقوط آفریقای شمالی، برای اشغال ایتالیا مبارزه کردند.

در سال ۱۹۸۲ زمانی که ساکن دهلی‌نو بودم، صاحبخانه‌ام یک کلنل سیک بود که از دوران جوانی‌اش و عملیات ایتالیا خاطراتی تعریف می‌کرد. در میان ارتشیانی که در عملیات ایتالیا مدال شجاعت دریافت کردند «سپوی علی ‌حیدر» بود که نقش مهمی در عبور از یک رودخانۀ کلیدی ایفا کرده بود.

مسلمانان انگلیسی همچون «نور عنایت‌خان» در سرویس اطلاعاتی فعالیت می‌کردند و علیه آلمان نازی می‌جنگیدند. شاپور بختیار ناسیونالیست ایرانی که برای تحصیل به اروپا رفته بود در جنگ‌های داخلی اسپانیا در جبهۀ جمهوری‌خواهان جنگید و در جنوب فرانسه عضو نیروی مقاومت شد تا با نازی‌ها مقابله کند.

گروه اندکی از مسلمانان به دلیل نفرت از استعمار غربی و به امید روی کار آمدن قدرتی که به استقلال آن‌ها کمک کند، به حمایت از نیروی محور پرداختند؛ این شمار در مقایسه با مسلمانانی که با متفقین همراه شده بودند بسیار ناچیز به شمار می‌آمد، مسلمانان نه تنها با متفقین همراه شدند بلکه به نیابت از آن‌ها به میادین جنگ رفتند. برخی از مسلمانان و هندوهایی که عضو ارتش هند ـ بریتانیا بودند به اسارت ژاپنی‌ها درآمدند و تصمیم گرفتند برای مبارزه با استعمار بریتانیا بجنگندند. اما اگر کمی به گذشته بیاندیشیم متوجه می‌شویم که اکثر مسلمانان می‌دانستند که جهان تحت سلطۀ نازی‌ها برای گروه‌ها و نژادهایی که پایین محسوب می‌کردند، جای زندگی نیست.

سربازان سنگالی به ارتش آزاد فرانسه تحت فرماندهی شارل دوگل پیوستند و برای اشغال ایتالیا و آزادسازی جنوب فرانسه مبارزه کردند. فرماندهان آلمانی، خو گرفته با افکار نژادپرستانۀ نازی، از مبارزه با آفریقایی‌ها در خاک اروپا متعجب و خشمگین بودند. وحشتشان را متصور شوید هنگامی که آفریقایی‌ها پیروز این نبردها شدند. سنگالی‌ها به مردان مسلح معروف بودند.

در زمانی که شبکه‌های مختلف اسلام‌ستیز در تلاشند تا مسلمانان را با نازی‌ها پیوند دهند (نازی‌هایی که اروپایی بودند با پیشینۀ مسیحی)، به جاست که یادی کنیم از علی ‌حیدر، نور عنایت‌خان و صدها هزار نفر از مسلمانانی که با هندوها، بودائیست‌ها و سیک‌ها همرزم شدند و به حق در مبارزات تاریخی شرکت کردند. بی‌دلیل نیست که این جنگ «جهانی» نام گرفته است.

انیس نقاش کیست؟ / از بختیار تا همراهی با عماد مغنیه

خبرگزاری اصولگرای دانشجو نوشت:

خاورمیانه از طریق انتفاضه جوانانی شناخته شد که هیبت ارتش اشغالگر اسرائیلی را با سنگ متزلزل می‌کردند، اما جوانانی هم ظاهر شدند که خطرناک‌تر بودند و جنگ را به پایتخت‌های دور انتقال دادند. آن‌ها همه کار کردند. با گذرنامه‌های تقلبی سفر کردند. با سلاح در فرودگاه‌ها رفت و آمد کردند. بمب‌های دست ساز جاسازی کردند، نارنجک‌ها شلیک کردند و گروگان‌ها به گروگان گرفتند. بار‌ها کاری کردند که دنیا نفس‌ها را در سینه حبس کند. میان جوانان دهه هفتاد و جوانان انتفاضه امروز خط انقلابی فلسطینی‌ای وجود دارد که در این میان نباید آتشفشان ایرانی و ترکش‌های آن را هم فراموش کنیم.

در میان آنها، مردی بود که روی اسرار بزرگ و خطرناکی خوابیده که سازمان‌های امنیتی در افشای آن‌ها ناکام مانده اند، با وجود این که این فرد زندانی شده است و یک دهه کامل در دستان آن‌ها بود نتوانستند بازجو‌ها از او چیزی را دریابند یا توجهشان به او جلب شود.

او کسی نیست جز انیس نقاش.

نامش «خالد» بود وقتی که کنار کارلوس در عملیات گروگان گیری وزرای نفت اوپک در وین مشارکت کرد؛ و در خلال عملیات طولانی در جنبش «فتح» اسمش «مازن» بود. در این میان نباید دیگر نام‌های او را در گذرنامه‌های جعلی اش هم فراموش کنیم. امروز دیگر انیس نقاش نیاز به نام‌های مستعار ندارد. مرحله‌ای کامل را طی کرده که تمام شده است و دسترسی به رازهایش را آسان می‌کند.

انیس نقاش کیست؟ / انتقام از بختیار تا همراهی عماد مغنیه


انیس محمد خیر النقاش در بیروت در ۱۹۵۱ به دنیا آمد. در خانه توجه بسیار به قضایای میهنی و قومی را از نزدیک چشید و تحت تاثیر عمویش که معلم بود، زکی النقاش قرار گرفت. در مدرسه آموزه‌های اهداف اسلامی را که «مدرسه‌ای برای علم و پایگاهی برای مبارزه» بود آموزش دید. شش ساله بود که به تظاهرکنندگانی که در تایید مبارز الجزایری، جمیلة بوحیرد شعار می‌دادند پیوست و اگر ریل‌های راه آهن نبودند چه بسا در راه می‌ماند و به خانه برنمی گشت.

در ایجاد «اتحاد دانشجویی هدفمند» شرکت کرد و در اعتصاب مشهوری که علیه دشمنی اسرائیل در فرودگاه بیروت در ۱۹۶۸ انجام شد، مشارکت داشت. در این مدت به سازمان دانشجویی جنبش «فتح» پیوست و به آموزش نظامی تن داد. به عنوان مسئول سلول‌های سری که در روستا‌های مرزی لبنان – اسرائیل ایجاد شده بود، منصوب شد و در «جبهه فلسطینی» که در منطقه العرقوب در خلال جنگ اکتبر ۱۹۷۳ گشوده شد، شرکت کرد. در همان سال ارتش لبنان به دلیل عدم رعایت منع آمد و شد در پی درگیری او با عناصر مقاومت فلسطینی دستگیرش کرد.

سفر نقاش زمانی آغاز شد که با خلیل الوزیز (ابو جهاد) که عضو کمیته مرکزی جنبش فتح بود آشنا شد، در آن موقع خودش کار در امنیت انقلابی از خارج از موسسه‌های امنیتی معروف را انتخاب کرد. دو حادثه بزرگ سرنوشت او را متمایز کردند: اول وقتی که با مجموعه ودیع حداد کار کرد و در عملیات وین شرکت کرد، و دوم وقتی که با انقلاب ایران ارتباط گرفت تا آن جا که مسئول تیم ترور نخست وزیر سابق ایران، شاپور بختیار در پاریس در ۱۹۸۰ شد.

در ۱۹۸۰ فرانسه به لرزه درآمد. خبرگزاری‌ها نام این جوان لبنانی را که بعدا به انقلاب فلسطینی پیوست نقل کردند، کسی که تلاش کرد شاپور بختیار، نخست وزیر سابق ایران را ترور کند. بختیار نجات پیدا کرد، اما دو فرانسوی از جمله یک پلیس در آن حادثه کشته شدند، نقاش زخمی شد و به حبس ابد محکوم شد. از همان ابتدای دستگیری اش پرونده النقاش به وسواسی نزد مسئولان فرانسوی تبدیل شد برای این که با دوره جنگ عراق – ایران و بحران گروگانگیری فرانسوی‌ها در لبنان هم زمان شد و تخریب روابط پاریس و تهران که آزادی گروگان‌ها را شرط برقراری روابط کرده بودند، مضاعف کرد.

این انیس نقاش است، کسی که اعتراف می‌کند که شریک کارلوس در عملیات گروگانگیری وزرای نفت در «اوپک» در وین در ۲۱ دسامبر ۱۹۷۵ بود که در برنامه ریزی و اجرا مشارکت کرد. نقاش فاش می‌کند که او کسی بود که کارلوس را راضی کرد که به اوامر ودیع حداد به اعدام دو وزیر ایرانی و عربستانی که قرار بود در بغداد یا عدن اجرا شود، بعد از این که هدف اولشان در عملیات که همان دریافت ۱۰ میلیون دلار خون بها بود، تحقق یافت، عمل نکند؛ و بیان می‌کند که اختلافی میان حداد با کارلوس در این عملیات به دلیل خودداری کارلوس از اعدام این دو وزیر و علنی کردن اختلاف هایش با حداد در خلال اجرای عملیات به وجود آمد.

شش نفر در عملیات وین شرکت کردند: کارلوس و نقاش و لبنانی دیگری که اسم چریکی اش «ژوزف» بود و فلسطینی‌ای که اسم چریکی اش «یوسف» بود و یک آلمانی به اسم هانز یواکیم کلاین و آلمانی دیگری به اسم گابریل تاگمن که نام چریکی اش «ندی» بود.

انیس نقاش کیست؟ / انتقام از بختیار تا همراهی عماد مغنیه

داستانی جنجالی و پیچیده. نقاش بعدا به سازمان دانشجویی جنبش فتح پیوست و با عضو کمیته مرکزی آن، خلیل الوزیر (ابو جهاد) کار کرد و خدمت در امنیت سیاسی انقلاب از خارج از سازمان امنیت این تشکیلات را انتخاب کرد. وارد دنیای اسرار شد و در آن با نام‌های مستعار کار کرد تا این که به دست پلیس فرانسه این تشکیلات از بین رفت.

در این گفتگو نقاش درباره مشارکتش در جذب اروپایی‌ها برای انجام عملیات کسب اطلاعات از داخل اسرائیل صحبت می‌کند؛ و می‌گوید که در نیمه اول از دهه هفتاد تصمیم گرفت که در مجموعه ودیع حداد که در اصل وابسته به «جبهه ملی آزادیبخش فلسطین» بود نفوذ کند تا با مجموعه و ممانعت هایش بدون این که آسیب به عملیات امنیت انقلابی بزند، آشنا شود؛ و می‌گوید که بعدا مامور شد تا در نظارت بر آموزش نیرو‌های مخالف حکومت شاه نظارت کند. می‌گوید اولین کسی بود که فکر ایجاد «سپاه پاسداران انقلاب» را مطرح کرد.

نقاش می‌گوید که با ایجاد «سپاه پاسداران انقلاب» همراه شد و با مسئولان آن رابطه برقرار کرد، همچنین در مناقشاتی که به این منجر شد که بختیار فرد خطرناکی است، مشارکت کرد، می‌گوید در این مناقشه‌ها در می‌یابند که او سنبلی است که ایالات متحده او را به کار گرفته تا کودتای نظامی علیه انقلاب اسلامی که برپایی آن دستاورد بزرگی برای انقلاب فلسطینی بود، انجام دهد. این را هم اضافه می‌کند که «دادگاهی در ایران حکم به اعدام بختیار داد و امام خمینی (ره) حکم را تایید کرد. او داوطلب انجام این حکم شد و سپس اجرای عملیات را فرماندهی کرد.»

نقاش در این گفتگو فاش می‌کند که از طریق خبرگزاری فرانسه و از طریق افراد نزدیک به بختیار، به اسم خبرنگار عرب از منزل بختیار دیدن کرد و با این عنوان توانست اطلاعات کامل از مکان و محافظان او به دست آورد و نتایج آن را به تهران ارسال کند و به این ترتیب دستور اجرای عملیات صادر می‌شود. جزئیات این صحبت‌ها منتشر نمی‌شود و نقاش به موضوع دیگری می‌پردازد که در خلال آن عملیات ترور بختیار انجام می‌شود، اما اجرا‌های امنیتی تغییراتی را اعمال می‌کند و طرح به عملیات محاصره تغییر می‌کند. او رد می‌کند که مجموعه در آپارتمان مرتکب اشتباه می‌شود، و تاکید می‌کند زنی که کشته شد تصادفی کشته می‌شود و درِ نرده‌ای بود که بختیار را در خلال زد و خورد خونین نجات داد. همچنین از وعده‌های سوسیالیست‌ها و دوگولی‌ها درباره آزادی اش می‌گوید و این که چگونه تماس‌های بین المللی در آزادی گروگان‌های فرانسوی در لبنان سهم داشتند. همچنین به نام مسئولان ایرانی اشاره می‌کند که در جریان قصه بختیار بودند. در ۲۸ ژوئن ۱۹۹۰ فرانسوا میتران، رئیس جمهوری فرانسه دستور عفو نقاش را صادر کرد و او به همراه افراد مجموعه به تهران بازگشت.

نقاش همچنین درباره طرح مجموعه ودیع حداد برای ترور سفیر امریکا در بیروت، گودلی و نماینده امریکا، دین براون، و رایزن نظامی فرانوسی و نقشی که «ابوجهاد» و «ابو حسن سلامه» در شکست این اقدامات قبل از این که عملیات اجرا شود، از آن مطلع شدند، صحبت می‌کند.

«انیس نقاش» مبارز لبنانی و عضو سابق جنبش فتح که بخش بزرگی از عمر خود را در راه مبارزه با رژیم صهیونیستی صرف کرد، امروز (دوشنبه) در سن ۷۰ سالگی در دمشق درگذشت.

به گفته شبکه المیادین، پیکر انیس نقاش قرار است فردا از دمشق به بیروت منتقل شده و در این شهر به خاک سپرده شود. او از روز گذشته به علت ابتلا به کرونا در بیمارستانی در دمشق بستری شده بود.

—–

با نهایی شدن تاریخ برگشت رهبر نهضت اسلامی به ایران گمانه‌زنی‌ها و نگرانی‌های فزاینده‌ای در محافل اجتماعی و سیاسی داخلی درباره ساقط شدن احتمالی هواپیمای حامل امام یا دستگیری و زندانی ایشان توسط بختیار مطرح شد اما نه آمریکایی‌ها حاضر به ایده‌پردازی و پذیرش عواقب چنین تصمیم احمقانه‌ای بودند و نه بختیار جرات اجرای چنین تصمیم فاجعه‌باری را داشت.

به گزارش ایسنا، امروز ۱۳ بهمن یک روز بعد از نشستن هواپیمای بویینگ ۷۴۷ شرکت فرانسوی ایرفرانس، حامل بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در فروگاه مهرآباد در سال ۱۳۵۷ است.

پر استرس‌ترین نگرانی تاریخی

ایجاد نگرانی

همزمان با اعلام آیت‌الله العظمی سید روح‌الله موسوی خمینی برای برگشت به ایران و پایان دوران ۱۷۱ ماهه تبعید در تاریخ سی‌ام دی ۱۳۵۷ توسط ایشان و انتخاب ایرلاین فرانسوی برای انجام پرواز، در محافل اجتماعی و سیاسی ایران زمزمه‌ها و نگرانی‌هایی درباره سوء قصد بدخواهان به جان رهبر نهضت اسلامی مطرح شد.

جمعیت نگران، دو دسته را جزو دشمنان قسم خورده آیت‌الله می‌دانستند. دسته اول محمدرضا شاه پهلوی، شاپور بختیار و ته‌مانده‌های رژیم پهلوی در ایران و دسته دوم حامیان آمریکایی و انگلیسی رژیم طاغوت.

اما چرا چنین نگرانی و سوالی در اذهان دوستان و یاران امام خمینی در سراسر جهان ایجاد شد؟

استارت نگرانی

نگرانی از وضعیت سلامتی آیت‌الله العظمی سید روح‌الله موسوی خمینی در طول سال‌های مبارزه و تبعید به خصوص از پس از درگذشت ناگهانی آ سید مصطفی خمینی پسر بزرگ امام در دل و ذهن دوستداران و هواداران ایشان موج می‌زد اما این نگرانی با رسیدن به آخرین روزهای دوران تبعید به اوج رسید. سرآغاز تشدید این نگرانی سخنانی بود که بعد از خروج محمدرضا شاه از ایران منتشر شد.

پر استرس‌ترین نگرانی تاریخی بهمن شعله‌ور

اندکی بعد از خروج او از ایران، کپی یک نوار صوتی ضبط شدهِ از پهلویِ پسر که در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۵۷ ضبط شده بود، توسط شخصی به نام بهمن شعله‌ور سخنگوی جبهه ملی در آمریکا در اختیار دو رسانه اروپایی و آمریکایی قرار گرفت. او بدون هیچ توضیحی درباره این که چطور این نوار به دستش رسیده، دو نسخه از آن را به دفتر روزنامه تایمز انگلیس و دفتر رادیو و تلویزیون سی‌بی‌سی کانادا فرستاد.

شعله‌ور از نویسندگان و مخالفان رژیم پهلوی ساکن در آمریکاست که پس از رسیدن این نوار صوتی به دستش آن را ترجمه کرد و متن ترجمه شده را به همراه یک نسخه از نوار صوتی در اختیار این دو رسانه گذاشت.

مدیران رادیو و تلویزیون سی‌بی‌اس نوار مذکور را به سه نفر از کارشناسان خبره صوتی خود دادند تا صحت صدای ضبط شده و تعلقش به محمدرضا شاه را تایید کنند. هر سه آنان به اتفاق تایید کردند: «این صدا واقعا متعلق به شاه است.»

روزنامه تایمز انگلیس نیز نوشت: «از زمان دریافت این نوار تلاش‌های مختلفی را برای تأیید صحت و اعتبار صدای ضبط شده روی آن انجام دادیم.»

علاوه بر کارشناسان خبره این دو رسانه غربی، دو دیپلمات ارشد سفارت ایران در واشنگتن آمریکا هم پس از بررسی صدای ضبط شده به طور رسمی اعلام کردند : «این می‌تواند صدای شاه باشد اما مطمئن نیستیم.»

در حالی که چندین کارشناس خبره صدا در غرب از جمله اسکار توسی رییس انستیتو تشخیص صدای دانشگاه ایالتی میشیگان تعلق صدای ضبط شده روی نوار صوتی به محمدرضا شاه را با نوشتن این جمله که «بی‌شک این صدا با صداهایی که از شاه روی نوارهای دیگر وجود دارد مطابقت دارد.» اما سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا از وجود چنین نواری اظهار بی‌اطلاعی کرد.

در این نوار محمدرضا شاه خطاب به امرا و فرماندهان ارشد ارتش خواست تا با ایجاد یک جنگ داخلی طولانی برایش زمان بخرند و زمینه برگشت مجددش به قدرت را به وجود آورند.»

شاه در این نوار، گفت: «این، بار اول نیست که در دوره من چنین شرایطی – قیام مردم علیه رژیم – رخ می‌دهد. باید از تجربه‌های پدرم درس بگیریم. پس از این که دوباره به لطف خدا به قدرت برگشتم یک نیروی پلیس بزرگ‌تر را جانشین ساواک می‌کنم به علاوه لازم است ارتش از وجود عوامل ناراضی پاکسازی شود و اشتباه‌های پیشین تکرار نشود.

… نباید به ملت، زیاد آزادی داده شود چون ظرفیت این هدیه بزرگ را که به آنها اعطا کرده‌ام، ندارند.»

افشای این نوار در محافل اجتماعی و سیاسی داخلی و خارجی به زمزمه‌ها و شایعاتی مبنی بر احتمال طراحی توطئه‌ای جدید توسط دستگاه‌های جاسوسی و اطلاعاتی انگلیس، اسراییل و آمریکا علیه امام خمینی دامن زد.

پر استرس‌ترین نگرانی تاریخی زبیگنیِف برژینسکی

توطئه عقیم

سخنان زبیگنیِف برژینسکی ژئو استراتژیست، سیاست‌مدار لهستانی-آمریکایی و مشاور اسبق شورای امنیت ملی آمریکا در کتابی به نام «اسرار سقوط شاه» تا حدود زیادی به این سوال که چرا هواپیمای حامل امام ساقط نشد یا چرا ایشان دستگیر و زندانی نشد، پاسخ داد.

او به جلسات متعدد و مشترکش با وزرای امور خارجه و دفاع آمریکا، سفیر وقت آمریکا در ایران و فرستاده نظامی این کشور در ایران اشاره کرد و گفت: «هارولد براون در دوم بهمن ۱۳۵۷ گزارش داد که ژنرال رابرت ارنست هایزر گفته که بختیار برای رویارویی با آیت‌الله خمینی در زمانی که آیت‌الله تلاش دارد به ایران بگردد، آمادگی دارد. هواپیمای او به روی آسمان ربوده و خود او دستگیر خواهد شد.

اما مساله این بود که آیا ما حاضریم بختیار را برای بر عهده گرفتن این اقدام و قطعی کردن تصمیمش برای اجرای آن، تشویق کنیم یا خیر؟

این موضوع طی دو روز بعدی میان سایرس رابرت ونس، هارولد براون و من مورد بحث قرار گرفت. روز ۲۳ ژانویه ۱۹۷۹ – سوم بهمن ۱۳۵۷ – ما درخواستی از هایزر و ویلیام هیلی سولیوان دریافت کردیم که اوضاع را پیچیده‌تر کرد.

در این درخواست سولیوان و هایزر می‌خواستند دستورات صادره به آنها را تغییر داده ‌و اجازه دهیم تا در مورد امکان برقراری یک ائتلاف میان ارتش و عناصر مذهبی اقدام کنند. این چیزی بود که مورد توافق شدید سایروس ‌ونس قرار داشت و من شدیدا با آن مخالف بودم.

اختلافات ما بر سر چگونگی پاسخ به اقدام بختیار، بیشتر شد. سایروس‌ونس شدیدا با این اقدام مخالف بود و احساس می‌کرد که ما باید هم بختیار و هم [امام] خمینی را نصیحت کنیم، که [امام] خمینی نباید به ایران برگردد واِلا رویارویی میان این دو برای هر دو طرف مصیبت‌آمیز خواهد بود.

هم هارولد براون و هم من، یک واکنش سخت در قبال مساله داشتیم و احساس می‌کردیم که اگر بختیار در حال حاضر مجبور به برخاستن و اقدام است، باید از سوی ما مورد حمایت قرار گیرد.

در ۲۳ و ۲۴ ژانویه – سوم و چهارم بهمن ۱۳۵۷ – بر سر موضوع چندین جلسه میان خودمان و نیز با رییس‌جمهور کارتر داشتیم. عکس‌العمل اولیه رییس‌جمهور فوق‌العاده مثبت بود، وقتی من طرح بختیار را برای او تشریح کردم با صدای بلند گفت: «عالیست».

اما سایروس ‌ونس به شدت اظهار کرد که «نتیجه این عمل ایجاد بی‌نظمی‌های شدید خواهد بود و ممکن است حتی آیت‌الله خمینی در این جریان کشته شود و روی هم رفته نتایج پیش‌بینی نشده‌ای ببار آورد.»

ما به جلسه‌های خودمان در روز ۲۴ ژانویه – چهارم بهمن ۱۳۵۷ ادامه دادیم. ‌ من و هارولد براون معتقد بودیم که اگر بختیار مایل به دستگیری [امام] خمینی است باید او را به این کار تشویق کرد و اگر به او علامت برعکس بدهیم، از سوی ما اشتباهی بزرگ سر زده است.

بخاطر اختلافات‌مان نتوانستیم یک دستور پیشنهادی تهیه کنیم و من ناچار شدم چند دیدگاه آلترناتیو را به جای آن برای رییس‌جمهور تشریح کنم. کارتر تصمیم گرفت تا پیشنهاد سایروس‌ ونس را مبنی بر مخالفت با تصمیم بختیار تصویب نکند اما پس از چند بار صحبت با من در دفتر اوال یک نظر اصلاح شده که مورد توافق من و هارولد براون بود، تصویب گردید. بر اساس این نظریه باید به بختیار چراغ سبز داده شود تا آنچه را که پیشنهاد کرده بود به انجام برساند.

بدبختانه آیت‌الله خمینی تصمیم گرفت بازگشت خود را به تعویق اندازد. اگرچه در آن کش‌مکش اولیه شاید بختیار یک پیروزی روانی محدود بدست می‌آورد اما مساله همچنان حل نشده باقی ماند.»

پر استرس‌ترین نگرانی تاریخی

نفاقِ بختیار

در حالی که اظهارات برژنسکی در دوم بهمن ۱۳۵۷ پرده از قصد شاپور بختیار برای ربودن هواپیمای حامل امام و دستگیر و زندانی کردن ایشان برداشت، ‌ خودِ بختیار در سال ۱۳۶۱ در جمع اپوزیسیون ایرانیان در هتلی در لس‌آنجلس آمریکا، گفت: «دو موضوع مرا وادار کرد که – آیت‌الله – خمینی را به ایران بپذیرم. یک راه بود و هیچ راه دیگری نبود. اینکه وقتی طیاره از سرحدات غرب وارد کشور می‌شد، بنده به امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی بگویم طیاره را بزند. هیچ راه دیگری نبود. بنده حساب همه چیز را کردم… م. حالا چرا هواپیما را نزدم؟ از نظر انسانی و حقوق بشر و خب البته من این کاره نبودم.

و البته دلیل دیگری داشت که از همه مهمتر بود. ۷۲ تن عرب با اختلاف عقیدتی در صحرایی در کربلا کشته شدند. هنوز بعد از ۱۴۰۰ سال توو سر و مغز هم می‌زنیم و می‌گوییم ای داد و ای بی‌داد.

آن وقت شما می‌دید که این مهدی که منتظرش هستند، می‌گفتند همین آقا بود که دارد می‌آید و این پسر شمر که من باشم، زد و او را کشت.»

پر استرس‌ترین نگرانی تاریخی

دم خروس

منوچهر رزم‌آرا وزیر بهداشت و درمان کابینه شاپور بختیار و برادر کوچک‌تر حاج‌علی رزم‌آرا نخست‌وزیر ترور شده پهلویِ پسر در اسفند ۱۳۲۹ در مصاحبه به یکی از رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور در پاسخ به این پرسش که در پنج جلسه‌ای که در دوره ۳۷ روزه کابینه بختیار تشکیل شد، هیچ وقت درباره زدن هواپیمای حامل امام خمینی صحبت نشد، گفت: «به هیچ عنوان. بهترین جواب به این پرسش، همان جوابی است که بختیار داد.

شما عکس‌العمل میلیون‌ها نفر از مردم را دیدید، وقتی دولت دستور داد مهرآباد ۱۲ ساعت بسته شود آنان به خیابان‌ها آمدند و داشتند خیابان‌ها را می‌کندند، آن وقت شما انتظار داشتید هواپیمای ایرفرانس در هوا زده شود؟

این سخن شاید کمتر گفته شده باشد که دو سه جنگنده اف ۱۶ آمریکا هواپیمای ایرفرانس حامل [امام] خمینی را همراهی می‌کردند تا سالم به ایران برسد. قبل از بلند شدن هواپیماها از شرکت هواپیمایی ایرفرانس در فرانسه به دفتر نخست‌وزیری در ایران زنگ زدند. بنده با آنان صحبت کردم. آنان پرسیدند دولت بختیار امنیت هواپیما را تضمین می‌کند؟ بنده هم جواب دادم مطابق عرف بین‌الملل امنیت هواپیما تضمین می‌شود.

سوالم این است. بعد از ماجرای کمدی همافرها و دستوری که دولت بختیار به نیروی هوایی ایران داد تا کارخانه اسلحه‌سازی و مهمات‌سازی بمباران شود اما آنان سرپیچی کردند، به نظر شما هواپیمای ایرفرانس زده می‌شد؟ اصلا می‌شد که دولت ایران هواپیمای ایرفرانس را بزند؟ این حرف‌ها، حرف کسانی بود که خوش‌نشین بودند. آنان آمال و آرزوهای‌شان را به جای حقایق مطرح می‌کردند.»

پر استرس‌ترین نگرانی تاریخی خانواده بختیار

فرجام بختیار

بعد از مخفی شدن بختیار شایعاتی درباره کشته شدن، خودکشی یا دستگیری او دهان به دهان اما او با تغییر چهره و لباس مبدل از فرودگاه مهرآباد به فرانسه گریخت.

دوره نخست‌وزیری شاپور بیشتر از ۳۷ روز طول نکشید. انقلابیون، که شنیدن خبر عزیمت عن قریب امام خمینی به میهن، جان دوباره‌ای در کالبدشان دمید، بعد از تحت کنترل درآوردن وزارتخانه‌ها و دستگاه‌های دولتی به دفتر نخست‌وزیری رفتند اما ساعتی قبل‌تر بختیار از آنجا فرار کرده و خودش را به نزدیک‌ترین محل به پاستور، رسانده بود.

نخست‌وزیر فراریِ رژیم پهلوی با فرار به دانشکده افسری‌ خود را با هلی‌کوپتر به مخفیگاهش رسانده بود.

بختیار در کتاب یکرنگی در خاطراتش از واپسین روزهای حضورش در تهران، این چنین نوشت: «چند دقیقه پس از خروج از نخست‌وزیری زندگی مخفی من آغاز شد. تنها رابط من با دنیای خارج یک رادیوی ترانزیستوری بود. در تمام مدت حضورم در تهران، زندگی مخفی داشتم و هیچ‌گاه در خیابان آفتابی نشدم.

… نمی‌توانستم تا آخر عمر مخفی به سر برم. از طریق رابطان خود در سفارت فرانسه یک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهیه کردم و بعد تغییر قیافه دادم. نه در چمدانم می‌بایست شیئی ایرانی وجود می‌داشت و نه بر لباس‌هایم مارک خیاطان ایرانی.

یک روز صبح با اتومبیل به فرودگاه مهرآباد رفتم. قیافه‌ام به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با یک بلیط درجه یک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. من در خودرو در محوطه پارکینگ فرودگاه منتظر ماندم تا پرواز هواپیما برای یک ساعت بعد اعلام شود. آن‌موقع با شتاب کت را بر روی شانه‌هام انداختم و مثل بازرگانی شتاب‌زده وارد سالن شدم.

صف مسافران ایرانی طولانی بود ولی در صف مسافرهای خارجی فقط هفت یا هشت نفر ایستاده بودند. بخش‌های بازرسی را رد کردم و سوار اولین اتوبوسی شدم که به طرف هواپیما می‌رفت.

… وارد پاریس شدم اما هیچ‌کس از ورودم خبر نداشت. وقتی به پاریس رسیدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بیایند.»

خانه آخر

از زمان فرار بختیار از ایران تا زمان مرگش در مرداد ۱۳۷۰، دو بار مورد سوء قصد افراد ناشناس قرار گرفت که در سوء قصد دوم به قتل رسید.

بار اول تابستان ۱۳۵۹، یک سال بعد از ورودش به پاریس بود که توسط انیس نقاش مورد سوء قصد قرار گرفت اما به کمک محافظانش‌ جان به در برد و بار دیگر باز هم در پاریس توسط افراد ناشناس ترور شد.

در این عملیات که ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ انجام شد، بختیار به همراه سروش کتیبه منشی شخصیش به قتل رسید در حالی که شش پلیس پاریسی به صورت شبانه‌روزی از خانه او محافظت می‌کردند.

منابع:

کتاب وفاداری یا یکرنگی، شاپور بختیار، ترجمه مهشید امیرشاهی

اسرار سقوط شاه، برژنسکی مشاور امنیتی جیمی کارتر رییس‌جمهور آمریکا، مترجم حمید احمیدی

عصر ایران در آذر 1401 نوشت:

اگر در بیست‌و‌چهارمین سالگرد قتل فجیع  داریوش فروهر  و همسرش  پروانۀ اسکندری  به 12  بُرش از زندگی اولی می‌پردازم نه بدان خاطر است که اهمیت قتل داریوش بیش از پروانه است و نه حتی به این خاطر که پروانه، پروانه‌وار به خاطر او سوخت یا زنی دور ازسیاست و اجتماع بود. شاید به این سبب باشد که اگر همسر داریوش فروهر نبود کشته نمی‌شد چندان که مرد را با 12 ضربۀ کارد از پا درآوردند و زن را با 24 ضربه. کجا؟ در خانه‌شان و در شامگاه 30 آبان 1377 و اگر در اول آذر یاد می‌شود بدان سبب است که خبر در اول آذر اعلام شد؛ خبری چندان هول‌ناک که یکی از همسایگان (که با  یکی از بستگان سببی نسبت داشت) تاب مشاهدۀ آن صحنه را نیاورد و سکته کرد و جان سپرد.

داریوش فروهر؛ 12 بُرش زندگی؛ 12 ضربۀ قتل فجیع

داریوش فروهر از مشهورترین علاقه‌مندان دکتر  محمد مصدق  و از چهره‌های ملی بود که بارها در رژیم شاه به زندان افتاد. او در خرداد 1356 به اتفاق دکتر  کریم سنجابی  و دکتر  شاپور   بختیار  در نامۀ سرگشاده به  شاه  خواستار گشایش فضای سیاسی و برگزاری انتخابات آزاد شدند ولی شاه اعتنا نکرد و به  اسدالله عَلَم  یار گرمابه و گلستان خود گفت: نه  کارتر ،  جان. اف. کندی  است و نه من شاهِ 15 سال قبل که زیر بار یکی مانند  علی امینی  بروم و به عمد به جای تن دادن به انتخابات یا انتصاب چهره ای سیاسی،  جمشید آموزگار  – یک تکنوکرات بیگانه با ظرایف سیاست – را به جای  امیر عباس هویدا  نخست‌وزیر کرد. تنها یک سال و سه ماه بعد اما دست به دامان همان سه نفر شد تا دولت ائتلافی تشکیل دهند. فروهر و سنجابی نپذیرفتند و بختیار که گویا پنهانی و قبل‌تر با  فرح  به توافق رسیده بود قبول کرد اما دیگر دیر شده بود؛ خیلی. ضمن این که فقط یک ماه قبل از پیشنهاد به فروهر و بعد صدیقی و سنجابی در کنفرانس خبری به مناسبت سالگرد 28 مرداد باز به دکتر مصدق طعنه زده بود.

   12 بهمن 1357 که  امام خمینی  به عنوان رهبر انقلاب به ایران بازگشت داریوش فروهر نخستین کسی بود که از هواپیما پیاده شد در حالی که کریم سنجابی در پاویون منتظر بود و شاپور بختیار در نخست‌وزیری خبر را دنبال می‌کرد. 12 بُرش از زندگی سیاسی مردی را که در خیابان هدایت تهران قربانی جنایتی با 12 ضربۀ کارد بر سینۀ مرد 70 ساله‌ای شد که مالامال از عشق مردم و ایران بود از این قرار می‌توان طرح کرد:

   اول؛ زندان/   دست کم 5 نوبت در رژیم شاه به زندان افتاده بود:

– سال 1332 پس از کودتا علیه دولت ملی که 6 ماه به طول انجامید

– بازداشت سه ماهه در سال 1335 با حکم فرمانداری نظامی

– بازداشت یک سال و نیمه در سال 1338 به خاطر انتشار نشریۀ “آرمان ملت”

– اسفند 1341 به خاطر اعتراض به رفراندوم انقلاب سفید

– 1343 به دلیل حضور در جبهه ملی سوم (دو سال در حبس بود)

– در سال 1349 به خاطر اعتراض به جدایی بحرین، این نوبت سه سال در زندان بود…

   دکتر ناصر  تکمیل همایون  که هفته پیش درگذشت و از دوستان فروهر بود نقل می‌کرد دکتر  منوچهر   اقبال  پای پلکان هواپیما به شاه می‌گوید: “اگر فروهر حرفی زده نیت سوء نداشته بلکه می‌خواسته قلمرو پادشاهی شما بیشتر باشد” و شاه در واکنش می‌گوید:” دکتر! سن تان بالا رفته، خرفت شده‌اید» و اقبال را در حضور دیگران سرافکنده می‌کند.

دوم؛ پیشنهاد نخست وزیری/  هم ناصر تکمیل همایون در مجلۀ اندیشۀ پویای شمارۀ 55 نوشته و هم دکتر  هوشنگ نهاوندی  از نزدیکان شاه و فرح و وزیر علوم دولت  جمشید آموزگار  در کتاب  «آخرین روزها»  – چاپ خارج از کشور- که پس از 17 شهریور 1357 و به بن بست رسیدن دولت  شریف امامی  حامل پیشنهاد شاه به او برای تشکیل دولت ائتلافی بوده است. چرا تکمیل همایون؟ چون ملاقات در خانۀ او صورت پذیرفته. آنچه هر دو نوشته‌اند با هم مطابقت دارد. فروهر در این ملاقات می‌گوید:” اعلی‌حضرت تا حالا ما را به زندان می‌انداختند و حالا سراغ ما آمده‌اند”. نهاوندی می‌گوید: “به خاطر ایران از خود گذشتگی کنید” و پاسخ می‌شنود: “15 ماه پیش نوشتیم و نشنیدند والآن دیر شده چون حالا من هم اگر قبول کنم هیچ کس یارای ایستادن در مقابل موج انقلابی آیت‌الله خمینی را ندارد”.

   سوم؛ سفر به پاریس/  داریوش فروهر چندان که در آغاز آمد مانند  ابوالحسن بنی‌صدر، صادق طباطبایی، صادق قطب زاده و ابراهیم یزدی  مسافر پروازی بود که رهبر انقلاب را پس از 14 سال تبعید به ایران بازمی‌گرداند. با این تفاوت که او تازه از ایران رفته بود. سنجابی از او خواسته بود تا آمد اطلاع دهد و لابد بی‌میل نبود خود را به عنوان رهبر ملی در کنار رهبر مذهبی معرفی کند. پیرمرد اما مطابق روایتی که در کتاب خاطرات خود نوشته دو ساعت منتظر نشست و خبری نشد. موبایل هم که نبود. علت این بود که امام از فروهر خواست قبل از دیگران پیاده شود و به سرعت پیامی را برای ارتشیان ببرد و او هم چنین کرد.

  چهارم؛ دولت موقت/  داریوش فروهر در حالی عضو دولت موقت شد که پیشنهاد خود او وزارت کشور بود ولی سر از وزارت کار درآورد و چون حقوق خوانده و به وزیر کشور- دکتر  احمد صد ر حاج سید جوادی- ارادت فراوان داشت و دبیر کل جبهۀ ملی – دکتر کریم سنجابی- هم وزیر خارجه شده بود وزارت کار را پذیرفت اما همان روز اول گفت: من وزیر کارگرانم نه وزیر کار و حداقل دستمزد کارگران را بدون مصوبۀ هیأت دولت سه برابر کرد و دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار داد. ( در سال 57 دستمزد کارگران روزی 21 تومان – 21 تومان نه 21 هزار تومان! – بود و در سال 58 به 56 تومان رسید. در حالی که نرخ دلار همان بود و قدرت خرید سه برابر شد. )

داریوش فروهر؛ 12 بُرش زندگی؛ 12 ضربۀ قتل فجیع

  پنجم؛ هیأت حُسن نیت برای کردستان/  اشتهار به ایران‌دوستی و دموکراسی‌خواهی از او چهره‌ای ساخته بود که می‌توانست برای حل مناقشات در کردستان میانجی‌گری کند و این در حالی بود که از وزارت کار استعفا کرده و وزیر مشاور شده بود. دیگر اعضای هیأت  عزت‌الله سحابی، مصطفی چمران و هاشم صباغیان  بودند. عملکرد او طرف‌های مختلف را به نسبت راضی کرده بود و شخص امام خمینی هم به او اعتماد داشت، بیش از هر مصدقی دیگر. شاید به این خاطر که  مصطفی خمینی  پس از زندان در آغاز دهۀ 40 از شجاعت و سجایای اخلاقی او نزد پدر گفته بود  و به همین خاطر هر چند در دوران حیات امام هم به زندان افتاد اما با دستور مستقیم ایشان آزاد شد.

  ششم؛حزب دو نفره/  روزنامۀ کیهان برای تحقیر مواضع سیاسی او تعبیر «حزب دو نفرۀ ملت ایران» را به کار می‌برد تا بگوید جز زن و شوهر عضو و هوادار ندارد. هر دو عضو حزب دو نفره را اما کشتند و ده ها هزار نفر پیکر آن دو را در آذر 1377 تشییع کردند.

هفتم؛ انتخابات ریاست جمهوری/  داریوش فروهر در اولین دورۀ انتخابت ریاست‌جمهوری در سال 1358 نامزد شد و امید داشت کارگران، زنان، کردها و هواداران جبهۀ ملی به او رأی دهند. این اتفاق اما نیفتاد چرا که او تنها کاندیدای ملی گرا نبود و به ویژه خود بنی‌صدراگرچه هزینۀ کمتر پرداخته بود اما به مصدقی بودن شهرت داشت و نیز سید احمد مدنی. فاصلۀ آرای بنی‌صدر با دیگران چنان بود که مدنی و حسن  حبیبی  هم کمتر از یک پنجم او رأی آوردند و فروهر نفر چهارم شد با میزان رأیی که هیچ نسبتی با سوابق و شهرت او نداشت.

داریوش فروهر؛ 12 بُرش زندگی؛ 12 ضربۀ قتل فجیع

   هشتم؛ شیشه در بغل سنگ / با شروع ترورها در سال 1360 یکی از مجلات وابسته به روزنامۀ اطلاعات تصاویر اعضای دولت موقت را به شکل بطری شیشه‌ای در طرحی روی جلد کشید و تیتر زد: گر نگه دار من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد…

   می‌خواستند بگویند در ترورها آسیبی به اعضای دولت موقت نرسیده است این در حالی است که چند ماه قبل دکتر مصطفی چمران معاون نخست‌وزیر و وزیر دفاع ملی و عضو شورای مرکزی نهضت آزادی به شهادت رسیده بود. منظور البته ترورهای کور بود نه جبهه جنگ. 7 سال بعد اما یکی از همان چهره‌ها ( کاظم سامی،  وزیر بهداری) در مطب خود با ضربات کارد به قتل رسید و 10 سال پس از آن هم داریوش فروهر، وزیر کار.

   نهم؛ علاقۀ امام/  درست است که داریوش فروهر به اپوزسیون جدی جمهوری اسلامی بدل شده بود و میانه‌ای با اصل ولایت فقیه و حاکمیت روحانیون نداشت اما قتل او با طراحی درون دستگاه امنیتی احتمالا بیش از آن که با هدف حذف اپوزسیون داخل کشور باشد پیامی به  سید محمد خاتمی  رییس جمهوری اصلاح طلب وقت بود تا بداند مخالفان او در داخل ساختار اجازۀ اصلاح در همه جا را نمی‌دهند. از نشانه‌های علاقۀ شخصی و عاطفی رهبر فقید انقلاب خاطرۀ هاشم صباغیان است که وقتی برای ارایۀ گزارش کردستان به قم رفته بودند و فروهر کنار امام نشسته بود امام دست او را می گیرد و آرام حلقۀ طلا را انگشت او خارج می کند و به او می گوید: شما که نماز می‌خوانید انگشتر طلا در دست نکنید.

   دهم؛ کلت در زندان / داریوش فروهر آن قدر به زندان رفته و به لحاظ قد و قامت و چهره شاخص بود که گاه او را تفتیش نمی‌کردند و یک بار با خود کلت برده بود که البته به رییس زندان تحویل داد و گفت وقتی آزاد شدم به من برگردانید!

  یازدهم؛ پوشش و گویش / در دولتی که همه کت و شلوار پوش بودند و کروات می‌بستند او با پوشش متفاوت و ایرانی جلب توجه می‌کرد. سبیل‌ تاب داده‌ای داشت و ریش خود را می‌تراشید و شبیه مقامات بعدی جمهوری اسلامی نبود و از این نظر هم در خاطره‌ها مانده است.

    دوازدهم؛ قتل فجیع / کارد آجین شدن او را به عنوان بُرش دوازدهم زندگی آورده ام در حالی که پایان زندگی او با این جنایت رقم خورد. اما این اتفاق سبب شد 45 روز بعد وزارت اطلاعات اعلام کند این جنایت را عوامل خودسر درون این مجموعه مرتکب شده اند. اتفاقی کم سابقه در ایران و حتی جهان که دستگاه امنیتی دست به چنین اعترافی بزند و همچنان مهم ترین اقدام دولت خاتمی به شمار می‌آید:  «با کمال تأسف معدودی از همکاران مسؤولیت ناشناس، کج اندیش و خودسر این وزارت که بی شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایت‌کارانه زده‌اند در میان آنها وجود دارد.»  

   اطلاعیه وزارت اطلاعات در 15 دی 1377 در حالی صادر می‌شد که پس از فروهرها دو نویسنده نیز ربوده شده و به قتل رسیده بودند. برخی روایت‌ها البته از  محمد مختاری و محمد جعفر پوینده  فراتر رفتند

تاریخ ایرانی: روز پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ (۸ اوت ۱۹۹۱) پیکر شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی و دستیارش سروش کتیبه، هنگامی که ۴۸ ساعت از مرگ آن‌ها گذشته بود، در محل اقامتشان در ویلای شماره‌ٔ ۳۷ کوچه کلوزه در شهرک سورن نزدیک پاریس کشف شد. دلیل مرگ شکستگی حنجره، خفگی و ضربات متعدد کارد که باعث خونریزی شدید شده بود، عنوان شد. عاملان ترور دو اسلحه سرد، یک کارد نان‌بری و یک کارد گوشت‌بری را که برای به انجام رساندن ماموریتشان به کار گرفته بودند از آشپزخانهٔ منزل بختیار برداشته و هر دو را پس از قتل در همان جا رها کرده بودند.

گی بختیار، یک ماه بعد از قتل پدرش گفته بود: «اگر پدرم را نکشته بودند، این ماه پول نداشت زندگی‌اش را اداره کند.» پلیس فرانسه هم گزارش داده که او در ماه‌‌های آخر زندگی به ندرت با کسی ملاقات داشت. در همین فاصله این شایعه قوت گرفته بود که در موقعیت بدی قرار دارد، تا آنجا که دیگر امکان ماندن در ویلای سورن را نداشت. به گفته یکی از اقوامش‌‌: «در سال‌های قدرت آقای بختیار که پول وجود داشت، هنگام نوروز سبدهای گل بود که سرازیر می‌شد. اما در آخرین نوروز حتی یک شاخه گل نیز نیامد. فرستنده‌های رادیویی بختیار در عراق و مصر تعطیل شده بودند. برای انتشار نشریات او پولی نبود. به گفته بسیاری از نزدیکان صمیمی او، بختیار در هفته‌های آخر زندگی خود در تنگدستی شدید به سر می‌برد و حتی به یکی دو بانک فرانسه بدهکار بود.»

این تصویر سال‌های آخر زندگی شاپور بختیار است که روز ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در ۷۷ سالگی ترور شد؛ سیاستمدار پیری که به گفته همسرش شهین‌تاج بختیار، در اواخر عمر از مردم و اپوزیسیون دلسرد شده بود و امیدی برای بازگشت به ایران نداشت.

در کتاب «پرواز در ظلمت» (زندگی سیاسی شاپور بختیار) نوشته حمید شوکت، اطلاعات مفید و منتشرنشده‌ای از آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی آمده و در فصلی از آن فعالیت‌های او را پس از ترک ایران و تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی و سازماندهی کودتای نافرجام نوژه تا ترور در پاریس روایت کرده است. «پرواز در ظلمت» را انتشارات فروغ، تابستان ۱۳۹۵ در آلمان منتشر کرد، ترجمه انگلیسی کتاب نیز تابستان ۲۰۱۹ توسط انتشارات ایبکس در آمریکا منتشر شد.  ویراست جدید کتاب در پاییز ۱۴۰۰ توسط نشر اختران در تهران منتشر شده است.

به نوشته شوکت، کودتای نوژه را در تیرماه ۱۳۵۹ می‌بایست مهمترین اقدام سیاسی بختیار علیه جمهوری اسلامی و آخرین تلاش چشمگیر او برای بازگشت به قدرت تلقی کرد. از شکست کودتای نوژه به این سو، او و نهضت مقاومت ملی که در مرداد ۱۳۵۹ در پاریس تشکیل شد هیچ گاه نتوانستند دست به عملی جدی علیه جمهوری اسلامی بزنند.

بختیار در تحقق هدفی که در پیش داشت، به همکاری با عراق و دریافت کمک مالی از آن کشور و عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس روی آورد. همسرش شهین‌تاج بختیار می‌گوید: «کمک‌های مالی فهدبن عبدالعزیز، پادشاه عربستان و شیخ زاید بن سلطان، حاکم ابوظبی و بنیانگذار امارات متحده عربی با فعالیت‌های جرالد فورد، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا و یکی از شرکای نفتی جورج بوش (پدر) که بعدها به مقام ریاست جمهوری آن کشور رسید، فراهم شده بود. فورد و شریک بوش در ملاقاتی با بختیار که در پاریس انجام شد، درباره گرفتن کمک از عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس دیدار و گفت‌وگو کردند.»

از نظر نویسنده زندگینامه سیاسی شاپور بختیار، «او هر چند همواره مخالفت خود را با تجاوز نظامی عراق به ایران اعلام کرد، اما هیچ گاه نتوانست با ارائه دلایلی شفاف و استوار خود را از زیر بار اتهامی که او را موافق با مشوق عراق در حمله به ایران می‌دانست رها سازد.»

بختیار از طرفی می‌گفت «من معتقدم که عراق نمی‌بایست به ایران حمله کند» و از طرف دیگر ابایی نداشت از گفتن اینکه «من بین صدام و [آیت‌الله] خمینی، صدام را انتخاب می‌کنم. اما در برابر ایران و عراق اصلا وارد بحث نمی‌شوم.» او گناه آتش‌افروزی صدام را در باور خود به عهده کسانی می‌انداخت که با انقلاب و برپا ساختن جنگ شیعه و سنی، راه تجاوز به خاک میهن را هموار ساخته بودند و حتی تصور می‌کرد: «اگر یک رژیم قابل قبول غیر [آیت‌الله] خمینی در ایران روی کار بیاید، عراق به سرعت خاک ایران را ترک خواهد کرد.» 

بختیار پیش از جنگ با صدام حسین برای انصراف از حمله به ایران دیدار کرد اما به گفته همسرش دلیلش آن بود که می‌گفت: «مردم ایران میهن‌پرست هستند و اگر چنین شود پشت [آیت‌الله] خمینی می‌ایستند.»

سیروس آموزگار که در کابینه بختیار مشاور نخست‌وزیر و سرپرست وزارت اطلاعات و جهانگردی و پس از انقلاب عضو نهضت مقاومت ملی شد، با ایجاد فرستنده رادیویی در خاک عراق مخالفت کرد و درصدد برآمد به جای بغداد، رادیو از نیکوزیا در قبرس، بیروت در لبنان و سیسیل در ایتالیا و حتی قاهره پخش شد و در نهایت صدای بختیار از مصر به گوش رسید.

آموزگار منتقد سیاستی بود که بختیار پس از ترک ایران در رویارویی با جمهوری اسلامی پیش گرفت: «در واقع اشکال در استراتژی بختیار بود. دنبال کودتا بود و می‌گفتم عملی نیست. البته بختیار مشورت‌هایی با من می‌کرد. بعضی وقت‌ها افسران هم مشورت‌هایی کردند که به کودتای نوژه بپیوندند یا نه؟ به آن‌ها گفتم اگر وطنتان را دوست دارید، بپیوندید و پیوستند و اغلب اعدام شدند. از این بابت وجدانم ناراحت است. نکته دیگر کودتای دومی بود که پس از نوژه در پی آن بودند و مقدماتش را آماده می‌کردند. گمان می‌کنم این مربوط به چهار، پنج سال پس از انقلاب باشد، دیگر روشن شده بود که این سیاست درست نبود.»

جواد خادم، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه بختیار که برخلاف آموزگار در شمار مدافعان جدی کودتای نوژه قرار داشت نیز در نقد سیاست بختیار به شوکت گفته: «حتی پس از کودتای نوژه هم این شانس بود که کارها درست شود، اما نه اینکه مثل یک غریق هر روز دست به یک کاری بزنی. وقتی نوژه شکست خورد، دیگر لازم نبود از آن راه عمل کنی، ضد انقلاب فقط می‌تواند در یک مدت کوتاه موفق شود، طولانی مدت نمی‌شود. همه جا چنین بوده است. وقتی موفق نشدی باید دست بکشی و برنامه دیگری تدوین کنی. اما انسان وقتی در راهی می‌افتد خیلی مشکل است به خودش اجازه دهد که بپذیرد موفق نمی‌شود. من کودتای نوژه را قبول داشتم و به آن ایراد نمی‌گیرم، چون در مبارزه سیاسی امکان پیروزی ضد انقلاب هم وجود دارد. اما پس از آن ایراد داشتم. کارهای پس از کودتای نوژه برای براندازی رژیم غلط بود. می‌دانید! شاید آدمی که قمار می‌کند، سر میز قمار فکر نمی‌کند می‌بازد، اما گاه می‌بازد. سیاست هم نوعی قمار است. اگر ادامه بدهی، گاه یکی پس از دیگری نتیجه باخت و شکست کامل خواهد بود. واقعیت این است که بختیار مستاصل شده بود. فکر می‌کرد وقت دارد تمام می‌شود. در واقع باید بگویم این اتفاقی که برایش افتاد، – اگرچه نه از نظر انسانی – اما از نظر سیاسی بهترین برد و پیروزی بود. ممکن بود ادامه بدهد و مرتب بدتر بشود. جبر تاریخ او را به جایی رساند که دیگر قمار هم نمی‌توانست بکند. قمار سیاست جلویش را گرفت.»

آموزگار و خادم، هر دو پس از چندی از بختیار و نهضت مقاومت ملی جدا شدند. شکل‌گیری شورای ملی مقاومت و حضور رهبران آن رجوی و بنی صدر در پاریس، بختیار و نهضت مقاومت ملی را بیش از پیش به حاشیه می‌راند. 

نهضت مقاومت ملی تشکیلاتی بود که به اعتبار بختیار معنا می‌یافت؛ همان که مریدانش او را «خان» می‌نامیدند و در غربت نماد آتیه‌ای به غایت دست‌نیافتنی به شمار می‌آمد. تا آنجا که نویسنده‌‌ای چون مهشید امیرشاهی که روزگاری یکه و تنها صدای خود را در دفاع از بختیار بلند کرده بود، درباره تشکیلاتی که او برپا کرده بود، نوشت: «نهضت روز به روز به کشتی نوح شبیه‌تر می‌شد و لازم بود که از همه حیوانات در خود داشته باشد.»

بختیار که اقامت در پاریس را «یک حالت بسیار موقتی» می‌دانست، بیش از ۱۳ سال در آنجا مانده بود و به گفته سیروس آموزگار «به تدریج امیدش را برای بازگشت به ایران از دست داده بود.»

اوضاع مالی «خان» هم خوب نبود. محمد مشیری یزدی با اشاره به تلاش دولت فرانسه برای خروج بختیار از این کشور می‌گوید: «دو سه ماه پیش از قتلش شبی در منزلش بودم. با اشاره به موقعیت مالی بدی که در آن قرار داشت گفت: یک گرفتاری دیگر هم پیش آمده است و آن اینکه وزارت خارجه فرانسه از من تقاضا کرده است به خاطر محظورات سیاسی اینجا را ترک کنم. باید در فکر رفتن به یک کشور آفریقایی باشیم.» 
 
همسرش هم تائید کرده که در اواخر عمر از لحاظ مالی در شرایط بدی قرار داشت. می‌خواست ویلای سورن را که به نام پسرش پاتریک بود بفروشد و فرانسه را ترک کند. «تصمیم گرفته بود به جزایر ری یونیون در اقیانوس هند که به فرانسه تعلق دارد برود. می‌گفت شاید بتوانم آنجا در دانشگاه تدریس کنم. به او گفتم: آنجا خیلی دور است و چون در آمریکا تحصیل کرده بودم و به فرهنگش آشنایی داشتم پیشنهاد کردم به آمریکا برویم که نپذیرفت. گفت: یا برویم به جزایر ری یونیون و یا به کبک در کانادا چون فرانسه‌زبان است.»

پری کلانتری، منشی دوره زمامداری بختیار که با تشکیلات او در پاریس کار می‌کرد، می‌گوید: «اواخر وضع مالی خیلی بدی داشت. باید دفتر نهضت مقاومت ملی را در خیابان راسپای که کرایه‌‌اش چند ماه عقب افتاده بود تخلیه می‌کردیم. همه چیز را قطع کرده بودند. فقط تلفن کار می‌کرد که آن را هم قطع کردند. آخرین تلفنی که به من کرد تلفن قطع شد. پول نداشتیم چراغ روشن کنیم. پول بلیت مترو مستخدم را نداشتیم. بختیار می‌خواست برود با پسرش زندگی کند. گفته بود: چون دارم اسباب‌کشی می‌کنم یک فرش و یک تابلو نقاشی دارم که می‌خواهم آن‌ها را به خانم کلانتری بدهم.»

این پایان بختیار بود؛ او از حقیقتی غافل بود: «دیگر با استوار شدن جمهوری اسلامی، گذشت زمان برای نهضت مقاومت ملی در شمارش نومیدانه سالگرد انقلابی که برای گریز از واقعیت‌ها «فتنه» نامیده می‌شد معنا می‌یافت و بیش از پیش در دیدارها و رقابت‌ها و در تکرار ملالت‌بار یادمانده‌های روزگار از دست رفته سپری می‌گردید. در نادیده انگاردن واقعیتی که از انقلاب بلشویکی روس در اکتبر ۱۹۱۷ به این سوی، گویی به اصلی قانونمند در روند انقلاب‌های پیروزمند جهان بدل شده بود. واقعیتی که از آن پس هیچ اپوزیسیونی در تبعید توان برانداختن نظام برخاسته از انقلاب را نیافته بود.» (حمید شوکت)

***

پرواز در ظلمت (زندگی سیاسی شاپور بختیار)
حمید شوکت
نشر اختران
چاپ اول: ۱۴۰۰
۴۸۸ صفحه
۱۸۰ هزار تومان

تاریخ ایرانی: «سه سال بازجویی، پنج هفته دادگاه و هفت سال در زندان انفرادی با مراقبت‌های ویژه… هفت سال ۲۲ ساعت تنهایی در یک سلول چند متری….این تاوان کسی بود که از دولتش در مقابل جهان حمایت کرد…» این‌ها بخشی از گفته‌های مسعود هندی است؛ نماینده صداوسیمای ایران در پاریس که در سال ۱۳۷۰ به اتهام معاونت در قتل شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی در فرانسه دستگیر شد. «پرونده ۱۲۲۰» دادگاه دولتی فرانسه که قاضی نتوانست آن را ثابت کند اما هندی را در زندان نگه داشت و اجازه ملاقات با فرزندانش را از او سلب کرد. پرونده‌ای که قانون قضایی فرانسه را به چالش کشاند و بعد از ۱۷ سال موضوع پایان‌نامه محمدجواد رجب‌بیگی دانشجوی حقوق دانشگاه شد. پایان‌نامه‌ای که در قالب مستندی با عنوان «پرونده ۱۲۲۰» در برنامه «به اضافه مستند» شبکه مستند به تهیه‌کنندگی سید حسین سبطی پخش شد.

این مستند با روایتی از ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ که جنازه شاپور بختیار در خانه‌اش در حومه پاریس کشف شد، آغاز می‌شود. بر اساس شواهدی که در فیلم ارائه می‌شود با توجه به فعالیت‌های بختیار، رسانه‌های خبری این قتل را به ایران نسبت دادند و بعد از چند روز زین‌العابدین سرحدی کارمند سفارت ایران در سوئیس را به عنوان متهم به قتل دستگیر کردند. بر اساس قرائن پرونده سرحدی به جرم آنکه قصد کمک به علی وکیلی‌راد و محمد آزادی، دو متهم اصلی داشت – که نامی از آن‌ها در فیلم نیست – بازداشت شد. اما دادگاه فرانسه او را به دلیل نداشتن قرائن آن‌طور که در فیلم گفته می‌شود آزاد می‌کند. اما ماجرا به این ختم نمی‌شود و پلیس فرانسه به سراغ مسعود هندی می‌رود؛ کارمند سازمان صداوسیما در دفتر پاریس. هندی در مرداد ۱۳۷۰ اما در فرانسه نبود و یک ماه بعد از ترور بختیار به پاریس بازگشته بود و بی‌خبر از هر جا وقتی در کنار خانواده‌اش در هتل‌آپارتمان محل اقامتشان بودند دستگیر شد.

هندی متولد ۱۳۳۶ در بازارچه قوام‌الدوله است. فوتبالیستی که در آستانه پیوستنش به پاس و همبازی شدنش با ناصر حجازی، به خاطر دستگیری برادرش فوتبال حرفه‌ای را رها کرد و بعد از چند سال برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و لیسانس خود را در رشته سینما و فوق‌لیسانس را در هنرهای تجسمی گرفت. در آستانه انقلاب در فرانسه به جریان انقلاب پیوست و به عنوان خبرنگار در نوفل‌لوشاتو مشغول به کار شد. او یکی از خبرنگارانی بود که در نخستین پرواز پیشاپیش پرواز امام خمینی به تهران رسید. هندی بعد از انقلاب با توجه به فعالیت‌هایش در صداوسیما استخدام شد و به خاطر تسلط به زبان فرانسه به عنوان نماینده صداوسیما به پاریس رفت: «درست یک هفته بعد از آنکه به فرانسه رفتم و در دفتر نمایندگی صداوسیما مستقر شدم جنگ تحمیلی شروع شد.» حضور هندی در پاریس همزمان با فعالیت‌های اپوزیسیون ضدانقلاب بود. ابوالحسن بنی‌صدر که خود را همچنان رئیس‌جمهور ایران می‌دانست همراه با مسعود رجوی در فرانسه بود و در جای دیگری از پاریس هم شاپور بختیار به عنوان نخست‌وزیر دولت در تبعید تشکیل داده بود. به گفته هندی: «در آن زمان پاریس بهشت تروریست‌ها بود و از گروه رجوی تا بختیار از دولت فرانسه کمک‌هزینه می‌گرفتند.»

هندی تا پایان جنگ در دفتر نمایندگی ایران در فرانسه باقی ماند. او یکی از خبرنگاران معترضی بود که فرانسوی‌ها خوب می‌شناختند. هندی آن‌طور که در بخشی از فیلم می‌گوید در سخنرانی‌های اپوزیسیون شرکت و به حرف‌هایشان هم اعتراض می‌کرد؛ به طوری که رسانه‌های فرانسه او را به عنوان «ریشوی معروف» یاد می‌کردند.

او پس از جنگ همزمان با کار در صداوسیما، شرکتی را در پاریس تاسیس کرد که تلفن‌های کارتی را به ایران می‌آورد. هندی مهرماه ۱۳۷۰ بعد از مدتی که در ایران بود بار دیگر به فرانسه رفت و آن‌طور که محمد، پسر بزرگش گفت قرار بود در مورد مدرسه آن‌ها تصمیم بگیرند. اما این بار از ابتدای ورود تحت تعقیب‌ و مراقبت‌های پلیس فرانسه بود. مراقبت‌هایی که خیلی زود با انتشار گزارشی در یک روزنامه فارسی‌زبان به اسم ایران مشخص شد به خاطر قتل بختیار بوده است؛ تعقیب‌هایی که سرانجام با حمله ماموران امنیتی و پلیس فرانسه به هتل محل اقامتشان به دستگیری هندی و همسرش منتهی شد.

فرزندان هندی در بخشی از فیلم در کنار پدر از خاطره تلخ دستگیری پدر یاد کرده و آن را سخت‌‌ترین لحظه زندگی‌شان می‌دانند. خاطرات مشترک خانواده از آن ساعت حمله ماموران پلیس و دستبند زدن به پدر و مادرشان بود. هر کدام را به زندانی بردند. بچه‌ها را سه روز در پرورشگاهی دولتی نگه داشتند تا همسرش از زندان آزاد شد و با بچه‌ها به ایران بازگشت اما هندی در زندان ماند. او به یاد آورد زمانی که دستگیر شد برای چند ساعت دست‌بسته در یک ماشین بود: «۴ ساعت توی ماشین عین برده نشسته بودیم. از من پرسیدند می‌دانی برای چه آمدند بگیرنت؟ گفتم بله برای قتل بختیار. گفتند خوبه خودت می‌دانی. گفتم خیر در روزنامه‌ها خواندم.»

اتهام هندی گرفتن ویزا برای کسانی بود که متهم به قتل بودند؛ اتهامی که در طول دادگاه‌هایش آن را رد کرد و تاکید داشت که او با توجه به فعالیت تجاری شرکتش برای افراد زیادی ویزا گرفته بود و همیشه چنین کاری می‌کرده است. به گفته هندی: «طبق قانون ۴۸ ساعت بیشتر نمی‌توانند شخصی را در بازداشتگاه نگهداری کنند اما من را ۷۲ ساعت در بازداشتگاه نگه داشتند که در این ۷۲ ساعت فقط پنج ساعت به صورت نشسته خوابیدم.»

بازجویی‌ها به مدت سه سال ادامه داشت و در این سه سال ممنوع‌الملاقات بود و هرچند روز یک بار سلولش را تغییر می‌دادند و در انفرادی می‌ماند. با این همه هندی مقاومت کرد. در طول بازجویی و دادگاه‌ها به اعتراض‌هایی که پیش از این به بختیار داشت اشاره شد و هندی با دفاع از عملکرد خودش به کشتن بیش از ۵ هزار نفر در ایران همزمان با انقلاب به دستور بختیار اشاره می‌کرد: «به آن‌ها گفتم از دید من بختیار خائن است. خیانتش هم از آنجا بود که او با صدام که برای مردم ایران شبیه هیتلر بود همراه شد. گفتم به نظر من بختیار خائن است و شما هم تصدیق می‌کنید.» با این همه او در قتل بختیار نقشی نداشت. به گفته هندی، بختیار در زمانی که کشته شد تنها بود و دو روز بعد از مرگش در حالی جنازه‌اش پیدا شد که پسرش گیو بختیار رئیس پلیس بخش ۱۶ بود.

هندی بعد از سه سال به مدت پنج هفته روزی ۱۰ ساعت محاکمه شد: «ساعت ۶ صبح به دادگاه می‌بردند. هر بار از سلول تا ماشین ۵ بار برهنه کامل تفتیش بدنی می‌شدم. ساعت هفت بعدازظهر باز به سلول بازمی‌گشتم تا فردا صبح ساعت ۶. این روند بسیار آزاردهنده بود. یک بار در جابه‌جایی دستم را شکستند.» حتی در بیمارستان هم پلیس محافظ حاضر نشده بود دستبند را از دستش باز کند.

هندی در نهایت به جرم معاونت در قتل محکوم شد؛ حکمی که هیات منصفه به خاطر عدم ادله کافی آن را رد کرد. اما آنچه کارمند سازمان صداوسیما را به مدت هفت سال پشت دیوارهای زندان نگه داشت حکمی بود که قاضی پرونده بر اساس علم خود ارائه داد؛ حکمی که به گفته دکتر سلمان کونانی وکیل دادگستری محلی از اعتبار ندارد. کونانی که داوطلب شده با توجه به آشنایی با قوانین فرانسه از سوی هندی شکایتی نسبت به حکم قاضی آماده کند، می‌گوید: «در قانون فرانسه معاونت در قتل به کسی گفته می‌شود که مسیر قتل را از طریق شرایطی ساده می‌کند و فردی را تحریک به قتل می‌کند که آن هم مجازاتش این نبود. در کنار این ادله‌ای برای اثبات معاونت در قتل وجود نداشت.» این وکیل دادگستری می‌گوید: «ما در ماجرای آقای هندی با پدیده‌ای روبه‌رو شدیم که در قانون دادرسی فرانسه عجیب بود. ایشان هیچ ادله و شاهدی برای معاونت در قتل نداشتند. از سوی دیگر اتهاماتی که به آقای هندی وارد شده هیچ‌ کدام در قانون فرانسه جرم نیست و دادگاه ایشان را به اشتباه به ۷ سال محکوم کرده است.» محکومیتی که تبعات زیادی برای مسعود هندی و خانواده‌اش داشت؛ تبعاتی که به گفته هندی هنوز در کنار آن‌ها جریان دارد و فرزندانش بابت سال‌هایی که پدر در زندان بود مشکلاتی دارند. مشکلاتی که هیچ کس برای پرونده ۱۲۲۰ پاسخی ندارد.

نظر بنی‌صدر درباره شاپور بختیار: راجع به کسی که به یک قدرت خارجی رو می‌آورد چه می‌شود گفت؟

تاریخ ایرانی: ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ‌جمهور اسلامی ایران در گفت‌وگویی با بی‌بی سی درباره شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی گفته است: «او زنده نیست که به آنچه من می‌گویم پاسخ بدهد. شما را راهنمایی می‌کنم به اسناد منتشر شده توسط دولت انگلستان و آنچه توسط آمریکایی‌ها منتشر شده است. جواب شما در آنجا است. کسی که به یک قدرت خارجی رو می‌آورد برای اینکه به وطن او حمله نظامی بکند… چه می‌شود راجع به او گفت؟ همین! نظر من این است.»

بخش‌هایی از این گفت‌وگو در پی می‌آید:

* دوره شاه در جبهه ملی، وقتی که ایشان از سوی هیأت اجرایی جبهه ملی مسئول دانشگاه شده بود و قرار بر تشکیل کمیته دانشگاه بود. قبل از اینکه کمیته دانشگاه تشکیل بشود، قرار شد من در دانشگاه یک سخنرانی بکنم. گمان من این است که به مناسبت گرفتن گذرنامه از دو دانشجوی ایرانی در آمریکا قرار بود سخنرانی کنم. دوره امینی بود، یعنی مثلا سال ۱۳۳۹ یا ۱۳۴۰، آن وقت‌ها بود. قرار شد که متن آن سخنرانی را مسئول هیأت اجرایی قبلا ببیند. من رفتم به شرکت آقای بختیار که در یک خیابان فرعی در خیابان نادری واقع بود. مرحوم حق‌شناس هم در آنجا بود. آنطور که یادم می‌آید، اولین دیدار من به این مناسبت بود.

* قبل از آمدن آقای خمینی به پاریس، آقای دکتر بختیار به فرانسه آمد و گفت که یک نامه‌ای خطاب به آقای خمینی نوشته است و از من خواست که نامه را به او برسانم. من به آقای بختیار گفتم که شرط رساندن نامه این است که شما سر این خط بمانید. باید صبر کنیم و ببینیم که آیا شما روی این خط می‌مانید یا نمی‌مانید. این طور نشود که من نامه را ببرم و بعد شما خط عوض کنید یا کاری کنید که آقای خمینی یقه مرا بچسبد که چرا شما حقیقت را به من نگفتید. بعد آقای خمینی به فرانسه آمد… مضمون نامه این بود که آقای بختیار می‌گفت که ما بنا بر مبارزه داریم و خود را در اختیار حضرت آیت الله قرار می‌دهیم و این گونه مضامین؛ به اصطلاح اظهار نزدیکی و صمیمیت با آقای خمینی. بعد گاهی در روزنامه‌ها از آقای بختیار مصاحبه‌هایی چاپ می‌شد، مثلا با نمایندگان لیبراسیون یا لوموند در ایران مصاحبه می‌کرد و این‌ها انتشار می‌یافت.

* از ایشان (بختیار) نقل می‌شد که مثلا باید در محدوده رژیم شاه عمل کرد و این گونه مضامین؛ به اصطلاح تغییر رژیم را نمی‌خواست و موافقت با رژیم را می‌خواست. بعد خبر دادند که ایشان می‌خواهد نخست وزیر بشود. به او تلفن کردم، تکذیب کرد، اما ۲۴ ساعت بعد نخست وزیر شد. این از دید من ضربه‌ای بود. آخر ما با هم رفیق بودیم، اعتماد کرده بودیم. چند روزی از ماجرا گذشت تا اینکه آقای عباسقلی بختیار که وزیر صنایع ایشان و ظاهرا خاله‌زاده یا خواهر‌زاده ایشان بود پیش من آمد و گفت که آقای دکتر بختیار می‌گوید که حالا یک کاری است که شده است. گفتم یعنی چه یک کاری است که شده؟ ایشان عضو جبهه ملی بوده، بدون اطلاع احدی نخست وزیر شده، تک روی کرده، اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را از بین برده است، حالا می‌گوید که کاری است که شده؟ این رسم روزگار است؟ بعد فکر کردم و گفتم که بسیار خوب! قبول که کاری است که شده است. اما یک وقت می‌خواهیم که این کاری که شده، ناکام بشود و اوضاع کشور به هم بریزد؛ اما یک وقت می‌خواهیم که این کار، روال درستی در پیش بگیرد. گفتم اگر دومی است، من پیشنهادی دارم. پرسید چه پیشنهادی؟ گفتم پیشنهاد من این است که آقای بختیار از نخست وزیری شاه استعفا بدهد، بعد آقای خمینی او را به عنوان نخست وزیر انقلاب بپذیرد. خیلی تعجب کرد و پرسید یعنی آقای خمینی این کار را می‌کند؟ گفتم هیچ نمی‌دانم، ولی می‌روم با او صحبت می‌کنم. قرار شد که من هم‌‌ همان روز با آقای خمینی صحبت بکنم و او روز بعد بیاید و جواب بگیرد. بعد از ظهر آن روز نزد آقای خمینی رفتم و گفتم نظر شما در مورد چنین پیشنهادی چیست؟ گفت خوب است! گفتم یعنی می‌پذیرید؟ گفت بله می‌پذیرم… روز بعد آقای عباسقلی بختیار آمد و پرسید که نتیجه چه شد؟ گفتم از آقای خمینی موافقت گرفتم. گفت واقعا؟ گفتم بله! گفت ولی آقای دکتر می‌گوید که ممکن نیست! گفتم چرا؟ گفت که می‌گوید اگر من این ترتیب را بپذیرم، ارتش کودتا خواهد کرد.

* بعد از آن ماجرای گفت‌و‌گو با عباسقلی بختیار، ارتباط من با شاپور بختیار قطع شد. هیچ وقت با او صحبت نکردم که ببینم قصد او چه بود. ولی بعد مرحوم حاج آقا رضا زنجانی به من گفت که به آقای بختیار پیشنهاد کرده بوده که اعلام انحلال رژیم شاه و اعلان جمهوری بکند و خود را هم متصدی موقت بخواند، تا رفراندوم برگزار شود و قانون اساسی تصویب شود. اما آقای بختیار به او گفته بود که این کاری که شما می‌گویید فرصت می‌خواهد. آیا چنین قصدی در سر او بوده است؟ نمی‌دانم. یا فکر می‌کرده که با استفاده از فرصت انقلاب می‌تواند مشروطه را بازسازی کند. اگر خیلی خوشبین باشیم، این هم یک احتمال است. این‌ها احتمال است، ولی امر واقع این است که ایشان نخست‌وزیری را قبول کرد و یک هیات وزیران ترتیب داد که بنا بر اسناد سفارت آمریکا که بعد منتشر شد، اغلب آن‌ها از عوامل آمریکایی بودند و تا روز آخر هم تابع آن سیاست بود. امری که واقع شده این است.

* در مورد اینکه چرا آقای بختیار نخست‌وزیری را پذیرفت، کسانی فکر می‌کنند که توانایی‌های ویژه‌ای دارند و حسابشان از بقیه جداست. فکر می‌کنند می‌توانند از موقعیت استفاده کنند و کارهایی را انجام بدهند که از دیگران ساخته نیست. آقای دکتر بختیار هم غالبا در زندگی این حرف‌ها را می‌زد. مثلا هر وقت ما [پیش از انقلاب] می‌نشستیم و گفت‌و‌گو می‌کردیم، می‌گفت که اگر من نخست‌وزیر بشوم، یک هفت تیر کنار دستم می‌گذارم و قضیه مصدق دیگر تکرار نخواهد شد، یعنی کودتا و اینکه بریزند و خانه‌اش را به توپ ببندند. یعنی این تصور را داشت که از او کاری ساخته است که از بقیه ساخته نیست. اکثر کسانی که در چنین موقعیت‌هایی مقامی را قبول می‌کنند، این جور خیالات را در سر دارند. آقای بختیار هم همینطور بود. فکر می‌کرد موقعیتی پیش آمده و او می‌تواند کاری بکند کارستان!

* روز ۲۲ بهمن دختر مرحوم دکتر برومند پیش من آمد و گفت که می‌گویند آقای بختیار را در مدرسه رفاه نگاه داشته‌اند. از من خواست همراه من به مدرسه رفاه بیاید و با ایشان دیدار کند. خود من هم مایل بودم که اگر آنجا بود با او دیدار کنم و به آزادی‌اش کمک کنم. رفتیم اما آنجا نبود. معلوم شد که اطلاع نادرست بوده است. من دیگر نه در ایران او را دیدم و گفت‌و‌گو کردم و نه وقتی به خارج آمد. وقتی به خارج آمد و به فرانسه رسید، فکر می‌کنم توسط‌‌ همان دکتر برومند برای او پیام فرستادم که حالا که به فرانسه رفتی، دیگر به خارجی متوسل نشو. همان جا بمان و بگو استقلال، آزادی، استقلال، آزادی! سر همین موضع بمان. خیلی متأسفم که این پیغام را هم ترتیب اثر نداد و شد آنچه که شد.

—–

این ویدیو در آپارات با توضیح زیر منتشر شده است: روایتی آشنا : شاه که با خروج(فرار) خود از ایران فکر میکرد با گماشته شدن بختیار و در اختیار قرار دادن قدرت نظامی ارتش به او ، مخالفان حکومت سرکوب گشته و میتواند بعد از ناآرامی ها به ایران باز گردد !… و بدین ترتیب فکر هم نمی کرد که بدین صورت امام خمینی به ایران باز گردد !

این ویدیو نیز با توضیح: اگر میخواهید بفهمید، عاشورا و انتظار ظهور مهدی(عج) چگونه طومار پهلوی را درهم پیچید، این فیلم را ببینید! منتشر شده است

عصر ایران نوشت:

علي وكيلي راد، شهروند ايراني، سه شنبه شب ( 28/2/89 ) اين هفته، پس از تحمل 19 سال حبس به اتهام قتل شاپور بختيار، به ايران بازگشت. وكيلي راد در سال 1994 از سوي دادگستري فرانسه به حبس ابد محكوم شده بود. اتهام وي در دادگاه دقيقاً اين بود كه با همراهي فريدون بويراحمدي و محمد آزادي، آخرین نخست وزیر حکومت شاه یعنی شاپور بختيار و سروش کتیبه دستیار جوان او را در خانه بختیار در نزدیکی پاریس به قتل رسانده است.

وكيلي راد چند روز پس از كشته شدن بختيار در کنار دریاچه شهر ژنو در سویس دستگیر مي شود. دولت فرانسه مدعي است كه همدستان وكيلي راد به ايران گريخته اند. وکیلی راد اکنون پنجاه سال دارد.

برخي منابع خبري اپوزيسيون جمهوري اسلامي مدعي اند كه خانواده علي وكيلي راد از زمان دستگيري وي تا كنون، از حمايت مالي جمهوري اسلامي برخوردار بوده است. وكيلي راد از آغاز دستگیری اش تا به امروز، داشتن هر گونه نقش خود در به قتل رسيدن بختیار را رد کرده است.

به هر حال وكيلي راد پس از آزادي، در فرودگاه با استقبال حسن قشقاوي معاون كنسولي دولت و كاظم جلالي نماينده مجلس شوراي اسلامي مواجه شد. متن زير حاصل گفتگوی عصرایران با كاظم جلالي به مناسبت بازگشت وكيلي راد به ايران و استقبال مقامات سياسي ايران از وي است. / اهورا جهانیان

شما به عنوان عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی به استقبال علی وکیلی راد رفته بودید؟

هم به عنوان عضو کمیسیون امنیت ملی و هم به عنوان رئیس فراکسیون حمایت از حقوق ایرانیان خارج از کشور. ما در مجلس این فراکسیون را هم داریم واستقبال بنده از ایشان از این باب هم موضوعیت داشت.

با اینکه هر دو کشور ایران و فرانسه رد وبدل شدن متقابل کلوتید رایس و علی وکیلی راد را تکذیب کرده اند، به نظر می رسد که چنین بده و بستانی بین دو کشور صورت گرفته است.

البته من به شکل اجمالی در جریان این موضوع هستم و شاید صلاحیت اظهار نظر کافی را در این زمینه نداشته باشم ولی در گزارش هایی که به ما دادند، این نکته دیده می شد که آقای وکیلی راد بعد از هجده سال می توانستند تقاضای آزادی بکنند. ضمناً بنابر انچه نقل شده است، ایشان در داخل زندان با اخلاق و رفتار نیکی که داشت، فرانسوی ها را تحت تاثیر قرار داده بود. خیلی ها در داخل زندان قائل بودند که این شخصیت با این مشخصات نمی تواند قاتل فرد دیگری باشد.

جمهوری اسلامی قبول نداشته که وکیلی راد شاهپور بختیار را به قتل رسانده است؟

جمهوری اسلامی که هیچ گاه چنین چیزی را قبول نداشته و خود آقای وکیلی هم به هیچ وجه قبول ندارند که چنین کاری کرده اند.

آقای وکیلی راد با جمهوری اسلامی دقیقاً چه نسبتی دارد؟

من خیلی از سوابق ایشان اطلاع ندارم. ولی به هر حال ایشان یک شهروند ایرانی اند که در کشور سوئیس به اتهام قتل بختیار دستگیر می شوند و بعد هم به عنوان قاتل بختیار محکوم می شود. بگذارید این نکته را هم بگویم که ایشان پس از هجده سال می توانست تقاضای ازادی کند و آخرین مرجعی که باید با آزادی ایشان موافقت می کرد، وزیر کشور فرانسه است و قبل از امضاء وزیر کشور فرانسه که اخیراً صورت گرفت، بقیه اقدامات مربوط به آزادی ایشان در سال 88 انجام شده بود. شاید بتوان این طور هم گفت که دستگیری کلوتید رایس تا حدی موجب تاخیر در آزادی ایشان شد.

  البته قبلاً هم گفته شده بود که مطابق قوانین فرانسه، وکیلی راد بعد از هجده سال می توانسته تقاضای عفو کند. اما زمانی که بحث این بده و بستان مطرح شد، ساکوزی  گفت ما به هیچ وجه به ایران باج نمی دهیم. به نظر شما دلیل تغییر موضع فرانسه چه بود؟

 در هر حال آزاد شدن، به چند دلیل، حق آقای وکیلی بود. یکی اینکه ایشان بختیار را ترور نکرده است. اینکه ایشان بختیار را ترور کرده است، ادعایی است که هیچ گاه اثبات نشد و دلایل قاطعی از سوی فرانسویان در تایید آن اقامه نشد.

اگر این موضوع اثبات نشده است، پس دادگاه چگونه رای محکومیت ایشان را صادر کرد؟

به نظر ما دادگاه ایشان تا حد زیادی سیاسی بود و کمتر جنبه قضایی داشت.

دلیل دوم شما در اینکه آزادی از زندان حق آقای وکیلی راد بوده چیست؟

دلیل دوم من این است که ما اگر همان حکم دولت فرانسه را هم بپذیریم، ایشان هجده سال حبس خود را گذارنده بود و می توانست تقاضای آزادی بکند.

بین علی وکیلی راد و شاهپور بختیار رفت و آمد و نشست و برخاستی هم وجود داشت؟

من هیچ اطلاعی در این خصوص ندارم. اطلاعات بنده در همین حدی است که برای شما گفتم.

با فرض اینکه وکیلی راد بی گناه باشد، هجده سال حبس او را چطور می توان جبران کرد؟

به نظر من این قابل پیگیری است. هم خود ایشان و هم دولت جمهوری اسلامی باید این موضوع را از طریق دستگاههای قضایی پیگیری کند. بالاخره یک شهروند ما هجده سال بی گناه در زندان بوده و به نظر می رسد که این موضوع باید پیگیری شود.

۳۶ سال پیش در چنین روزهایی شاپور بختیار آخرین نخست‌وزیر شاه تلاش می‌کرد جلوی انقلابی که در حال وقوع بود را بگیرد اما این تلاش پس از پنج هفته پرماجرا با سرنگونی دولت او و انقلاب اسلامی به پایان رسید.

به گزارش فرارو، شاپور بختیار در شانزدهم دی ماه ۱۳۵۷ با سقوط کابینه کوتاه مدت ازهاری به عنوان آخرین نخست‌وزیر شاه، مأمور شد تا رژیم پهلوی را از نابودی نجات دهد. وی که به مدت بیش از ۳۰ سال در عین عضویت در جبهه ملی روابط پنهانی خود را با رژیم پهلوی حفظ کرد، یک سال قبل از احراز مسئولیت نخست‌وزیری همراه با چهره‌هایی مانند کریم سنجابی و داریوش فروهر در خرداد ۱۳۵۶ نامه سرگشاده‌ای به شاه نوشته و در آن خواستار فضای باز سیاسی در کشور شده بود.

کابینه بختیار در حالی روی کار آمد که نهضت اسلامی، سراسر کشور را فراگرفته بود و هیچ قدرتی در رژیم، توان رویارویی، مقابله و سرکوب آن را نداشت. بختیار به عنوان آخرین نخست‌وزیر پهلوی سعی کرد با اعطای امتیازات گوناگون به مردم، سیل اعتراضات را کاهش دهد.

بختیار آخرین تیر ترکش شاه برای فرو نشاندن انقلاب مردم ایران بود اما نخست‌وزیری وی تنها ۳۷ روز دوام آورد و انقلاب به وقوع پیوست. با سقوط رژیم پهلوی، شاپور بختیار پس از یک دوره اختفا در تهران مخفیانه به فرانسه رفت و تا زمان ترورش به مخالفت با جمهوری اسلامی پرداخت.

شاپور بختیار حدود ۱۲ سال به عملیات علیه نظام جمهوری اسلامی ادامه داد و سرانجام در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در ویلای مسکونی خود در حومه پاریس به قتل رسید. عکس‌های زیر که از مجموعه «عباس عطار» از حوادث انقلاب ۱۳۵۷ در ایران انتخاب شده مربوط به ۳۷ روز نخست‌وزیری بختیار، فرار و اقامت او در فرانسه است.عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

عکس

نخست‌وزیری شاپور بختیار

نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار نخست‌وزیری شاپور بختیار

تاریخ ایرانی: وزیر مسکن و شهرسازی کابینه شاپور بختیار فاش کرد که فرار ماهرانه آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی از ایران توسط موساد (سازمان اطلاعاتی اسرائیل) سازماندهی و اجرا شده بود. جواد خادم در یادداشتی که بی‌بی‌سی فارسی منتشر کرده برای اولین بار از هماهنگی سید احمد مدنی استاندار خوزستان بعد از انقلاب با فرار شاپور بختیار سخن گفته است.

به نوشته خادم، «بعدازظهر روز ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، لحظاتی قبل از خروج شاپور بختیار با هلیکوپتر به ‌سوی دانشکده افسری، زنده‌یاد حاج مرزبان و هوشنگ معین‌زاده و من از آخرین افرادی بودیم که از ساختمان نخست‌وزیری خارج شدیم. او نخست‌وزیری را با شعار “نهضت ادامه دارد” به سوی سرنوشتی نامعلوم ترک کرد و مرا با خاطره شعارنویسی “نهضت ادامه دارد” با مرکب قرمز بر دیوار اجری قرمز بانک ملی مشهد بعد از ٢٨ مرداد تنها گذاشت.

می‌توانم به جرأت بگویم که ما سه نفر تنها افرادی بودیم که در جهت مخالف موج جمعیت در خیابان کاخ حرکت می‌کردیم. مرزبان مصمم به ادامه فعالیت سیاسی برای گسترش دموکراسی بود. آن شب، شب سختی برای خوابیدن بود. چند روزی نگذشته بود، مرزبان چند شخصیت سیاسی من‌جمله محمود عنایت را برای تشکیل حزب سوسیال ‌دمکرات دعوت کرد. در آن جلسه به اهداف سیاسی بختیار و ادامه راه او اشاره رفت و به اتفاق تصمیم بر تشکیل چنین گروهی گرفته شد.

به تدریج محیط سیاسی سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌شد، رفراندوم برای تائید جمهوری اسلامی “نه یک کلمه بیشتر یا کمتر” از سر زبان‌ها به داخل خانه‌ها سرایت کرده بود، کشور در تب رفراندوم می‌سوخت. در این میان نوار پیام شاپور بختیار در مورد رأی ندادن به جمهوری اسلامی در سطح شهر تهران پخش شده بود، به قول چند نفر از دوستانم این مرد با خوی بیابانی دست‌بردار نبود. هر روز خبر از دستگیری یا کشته شدن او در بعضی از روزنامه‌ها به چشم می‌خورد. اما واقعیت امر چیز دیگری بود، حلقه محاصره به تدریج تنگ‌تر می‌شد. برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد.

مرزبان نگران بختیار بود، می‌خواست فکری برای خروج بختیار از ایران بکنیم. اولین گام گرفتن موافقت خود بختیار بود، اما دسترسی به او کاری آسان نبود. تنها کسی که می‌توانست در این راه کمک کند احیاناً دختر بزرگ او ویوین بود. آشنایی من با ویوین در حد فرزندی بختیار بود اگر چه ویوین بیشتر از یک فرزند برای بختیار بود. او در واقع همه‌کاره خانواده او بود. متأسفانه ویوین بین تهران و پاریس دائما در حرکت بود. ویوین به‌ درستی از خطر دستگیری پدرش آگاه بود، اما پدرش زیر بار خروج از ایران نمی‌رفت.

تماس بعدی با ویوین و تشریح خطرات احتمالی در آینده و اینکه بختیار تنها امید مبارزان علیه رژیم است و البته نگرانی خود ویوین برای جان پدرش آغازگر طرح خروج بختیار شد. مرزبان و من برای تهیه طرحی برای خروج بختیار از ایران دست به کار شدیم. بختیار شخصیتی شناخته شده بود. خروج او از مرزهای زمینی کار ساده‌ای نبود، خطر آن بود که اگر بختیار وارد یکی از کشورهای هم‌مرز شود و دولت آن کشور آگاه شود، ممکن بود به خاطر منافع خود بختیار را تحویل رژیم ایران دهد، این می‌توانست آبروریزی بزرگی برای بختیار نترس و شجاع باشد.

در ملاقات با دریادار مدنی، او خروج از مرز خوزستان را پیشنهاد کرد، اما متذکر شد که به دولت عراق نمی‌توان اطمینان کرد و خروج بختیار از عراق می‌تواند دچار اشکال شود و به مرزهای شرقی کشور نمی‌توان اطمینان داشت چون سپردن بختیار به ‌دست چند قاچاقچی، بی‌احتیاطی بزرگی است. مرزهای شمالی خط قرمز بود. در نتیجه فقط دو مرز خروج هدف ما قرار گرفت، مرز ترکیه و فرودگاه مهرآباد. ترکیه می‌توانست راه‌حل باشد، چون حزب سوسیال دموکرات ترکیه حامی بختیار بود. برای خروج از مهرآباد تهیه پاسپورت ایرانی آسان بود، اما می‌توانست با مشکلات فراوانی همراه باشد مثلاً سؤال و جواب در گیشه خروجی به زبان فارسی با صدای شناخته شده. پاسپورت خارجی می‌توانست جوابگو باشد. تهیه پاسپورت خارجی کاری آسان نبود و باید از طریق وزارت خارجه آن کشور اقدام کرد.

تنها کسی که می‌توانست ما را در تهیه پاسپورت خارجی یاری کند دوست قدیمی بختیار، آقای دکتر اعتبار بود که نقشی عمده در نخست‌وزیری بختیار به خاطر دوستانی همچون لرد کرینگتون و ادوارد هیث، نخست‌وزیر سابق انگلستان و چند شخصیت ایرانی در انگلستان داشت. در ملاقات بعدی به کمک خانم ویوین تماس با دکتر اعتبار حاصل شد. دکتر اعتبار این مسئولیت را به‌ شرطی پذیرفت که بختیار در جریان قرار نگیرد، چون بر این باور بود که بختیار با دخالت خارجی‌ها در خروج خود از ایران موافقت نخواهد کرد. ویوین قبول کرد که پدر را در جریان پروسه خروج وی از ایران نگذارد.

دکتر اعتبار از ویوین خواست به لندن برود و از یک شخصیت ایرانی در انگلستان بخواهد که به خروج پدرش از ایران کمک کنند چون این دولت انگلستان بود که کمک به نخست‌وزیری او کرده بود و حالا وظیفه اخلاقی دارد که جان وی را نجات دهد. دکتر اعتبار هم به لندن پرواز کرد و با تماس‌های بی‌شمار متوجه شد که دولت انگلستان به خاطر روابط آینده با دولت ایران حاضر به کمک نیست، اما به کمک یکی از دوستانش توانست موافقت موساد را جلب کند. موساد هنوز در داخل ایران از ارتباطات زیادی برخوردار بود و اگر سازمانی می‌توانست از عهده این کار بر آید، حتماً موساد بود.

برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی می‌بود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند. من آن را به حدس خوانندگان واگذار می‌کنم که چه شخصی در آن روز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد و بختیار با کدام هواپیما خارج شد.

کمک موساد به خروج بختیار بدون اطلاع او شاید برای شکاکان قابل قبول نباشد، اما باید توجه داشت که بعد از اطلاع بختیار از نحوه خروجش، هر نوع درز خبر در دهه اول بعد از انقلاب برای او که می‌خواست علیه رژیم مبارزه کند وحشتناک بود. بازگو کردن آن امروز نه تنها صدمه‌ای به شخصیت بختیار نمی‌زند، بلکه شاید تابوی کمک گرفتن از جامعه بین‌الملل برای برقرار کردن دموکراسی در ایران را بشکند. دنیا امروز چیزی بیش از یک دهکده بزرگ نیست.»

تغییر چهره با ریش بزی و عینک سیاه

بختیار در خاطرات خود نوشته است چند دقیقه پس از خروج از نخست‌وزیری، زندگی مخفی‌اش آغاز شد و «تنها رابط من با دنیای خارج یک رادیو ترانزیستوری بود.» پیشتر چند روایت درباره خروج او از ایران منتشر شده بود؛ چنانکه به نوشته رادیو فردا، «برخی روایت‌ها حاکی از این است که وی ۱۲ روز پس از ترک مقام نخست‌وزیری از طریق مرزهای غربی خاک ایران را ترک کرد. اما روایت دیگری که خود بختیار جزئیات آن را فاش می‌کند این است که وی از طریق فرودگاه مهرآباد با چهره تغییر یافته و یک گذرنامه جدید خارج می‌شود.» بختیار در خاطرات خود می‌نویسد: «نمی‌توانستم تا آخر عمر مخفی به سر برم. وقت گرانبها را داشتم از دست می‌دادم. باید خود را به کشوری می‌رساندم که به من اجازه دهد حرف‌هایم را بزنم و به مبارزه ادامه دهم.»

از طریق دوستان و آشنایان خود در سفارت فرانسه یک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهیه می‌کند. سپس تغییر قیافه می‌دهد و آنگونه که در کتاب «یکرنگی» شرح می‌دهد «ریشی بزی» گذاشته بود. «قیافه ام به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با یک بلیط درجه یک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. آن موقع با شتاب کت را بر روی شانه‌ها انداختم و مثل بازرگانی شتاب‌زده وارد شدم. صف مسافران ایرانی طولانی بود ولی در صف مسافرهای خارجی فقط هفت یا هشت نفر ایستاده بودند.»

بختیار بدون هیچ مشکلی بخش‌های بازرسی را رد می‌کند، در اتاق ترانزیت نیز زیاد معطل نمی‌شود و سوار اولین اتوبوسی می‌شود که به طرف هواپیما می‌رود. در قسمت درجه یک هواپیما می‌نشیند. «هدفم این بود که خطر بازشناخته شدن را به حداقل برسانم. در قسمت درجه یک از نظر آماری این خطر کمتر بود. توکل هم بقیه کارها را کرد.» زمانی که درهای هواپیما بسته می‌شود، بختیار می‌گوید که تا آن زمان ۹۵ درصد نقشه‌اش با موفقیت روبرو شده بود. برای اینکه توجه دیگران را به خود جلب نکند تظاهر می‌کند که از پنجره هواپیما آمدوشد کارمندان شرکت هواپیمایی را نگاه می‌کند. وی در حالی وارد پاریس می‌شود که هیچ کسی از روز و ساعت ورودش خبر نداشت. «وقتی به پاریس رسیدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بیایند.»

تکذیب درخواست بختیار از موساد برای ترور امام

این برای دومین بار است که یادداشت‌های خادم دربارۀ بختیار بحث‌برانگیز می‌شود. او ماه گذشته این بخش از کتاب تازه یوسی الفر، تحلیلگر امور ایران در موساد که نوشته بود شاپور بختیار از الیز زفریر، مقام اطلاعاتی ارشد اسرائیل در تهران درخواست کرده بود که مأموران اسرائیلی امام خمینی را ترور کنند، تکذیب کرد. خادم مدعی است اغلب در جریان طرح‌های ترور امام خمینی بوده چرا که همراه با مهندس رضا حاج مرزبان در جلسات امنیتی شرکت می‌کرد و فاش کرده «در یکی از این جلسات چند تن از امرای ارتش (بدون آقای قره‌باغی) و آقای زفریر حضور داشتند (هنوز دستگاه‌هایی امنیتی و اطلاعاتی کشور از همکاری اسرائیلی‌ها برخوردار بودند). در این نشست، صحبت از نقش شخص [آیت‌الله] خمینی در انقلاب شد و همه حاضران وجود شخص [آیت‌الله] خمینی را تنها عامل پیشرفت انقلاب می‌دانستند و حتی نسبت به چگونگی جلوگیری از نشستن احتمالی هواپیمای حامل آقای خمینی بحث شد. همچنین در مورد ترور آقای خمینی در پاریس توسط مأموران ضربتی اطلاعات و امکان استفاده از یکی از منسوبان دکتر سنجابی که مأمور سیا بود و به [آیت‌الله] خمینی دسترسی داشت گفت‌وگو شد. آقای بختیار در تمام مدت یا ساکت بود یا از راه‌حل‌های دیگر صحبت می‌کرد و شاید آقای زفریر سکوت آقای بختیار را دال بر موافقت او و تقاضای کمک پنداشته است، لیکن بختیار برای ترور آقای خمینی به کمک اسرائیلی‌ها نیاز نداشت زیرا از پدر من گرفته تا بعضی از افسران ارتش که بعدا هسته اصلی حرکت نظامی نوژه را تشکیل دادند آماده انجام این کار بودند.»

در واکنش به این یادداشت، مطلبی در سایت «بختیاران» منتشر شد که در آن این روایت خادم مورد تردید قرار می‌گیرد: «نخستین سؤالی که به ذهن می‌رسد دربارۀ عبارت «جلسات امنیتی» است. معمولاً جلسات امنیتی حکومتی تعریف سازمانی مشخصی دارد و مذاکرات آن ثبت و ضبط و بایگانی می‌شود. بر اساس مستندات تاریخی، جلسات امنیتی‌ای که شاپور بختیار و امرای ارتش مشترکا در آن‌ها شرکت می‌کردند جلسات شورای امنیت ملی بود. اما چرا آقای خادم به جای «جلسات شورای امنیت ملی» از عبارت «جلسات امنیتی» استفاده می‌کند؟ دلیل آن روشن است: او نمی‌تواند دقیق صحبت کند، چرا که هرگز در این جلسات شرکت نکرده است. وزیر مسکن و شهرسازی عضو شورای امنیت ملی نیست و جز به هنگام طرح مسئلۀ امنیتی مهمی در حوزۀ مسکن و شهرسازی، به جلسات این شورا دعوت نمی‌شود و هیچ یک از اعضای آن هم نمی‌تواند دست یکی از وزرا یا دوستانش را بگیرد و به این جلسات ببرد. تاکنون گزارش‌هایی از جلسات شورای امنیت ملی در دوران آقای بختیار منتشر شده که در آن‌ها نام همۀ حاضران ذکر شده؛ ولی هرگز کسی از حضور جواد خادم، که در آن زمان جوانی بی‌تجربه بود، خبر نداده است. ادعای حضور آقای خادم در جلسات شورای امنیت ملی نه با اسناد تاریخی همخوانی دارد و نه با روال کاری و مقررات شورای امنیت ملی. تیمسار قره‌باغی گزارش‌های نسبتاً کاملی از این جلسات و مذاکرات آن و اعضایش داده است؛ ولی هرگز از جواد خادم یا زفریر به عنوان شرکت‌کننده در این جلسات نام نبرده، چنان که از موضوع ادعایی آقای خادم سخن نگفته است. به همین علت نیز، جواد خادم مجبور شده تأکید کند که این جلسه در غیاب تیمسار قره‌باغی برگزار شده است تا به تصورش، کسی نتواند مچش را بگیرد. اما قره‌باغی هرگز به غیبتش در یکی از جلسات شورای امنیت ملی اشاره نکرده و چنان که در خاطراتش می‌خوانیم، برای او، شرکت در این جلسات از دیگر وظایفش مهم‌تر بوده است.»

انتهای پیام

برچسب‌ها:

نظر شما