عصر ایران؛ احمد فرتاش - شاهنشاهیِ هخامنشی در سال 559 قبل از میلاد مسیح شکل گرفت. کوروش بزرگ، که در 559 ق.م به قدرت رسید، نخستین شاهنشاه هخامنشیان بود و آخرین آنها نیز داریوش سوم بود که در سال 330 ق.م با حملۀ اسکندر مقدونی سرنگون شد. بنابراین شاهنشاهی هخامنشان 229 سال دوام آورد.
اگر "بسوس" یا اردشیر پنجم را هم در نظر بگیریم، عمر شاهنشاهی هخامنشیان 230 سال میشود؛ زیرا بسوس که یکی از سرداران داریوش سوم بود، به عنوان شاهنشاهی خودخوانده، حدود یکسال در برابر اسکندر مقدونی مقاومت کرد و کوشید ایران و شاهنشاهی هخامنشیان را از چنگ اسکندر نجات دهد که موفق نشد و نهایتا در سال 329 قبل از میلاد مسیح اعدام شد.
اما قبل از کوروش کبیر، هخامنشیان 171 سال دیگر نیز در قدرت بودند. البته اگر اطلاعات موجود در سنگنوشتۀ بیستون را درست بدانیم. مطابق دادههای تاریخیِ سنگنوشتۀ بیستون، از سال 730 تا 559 ق.م منطقۀ پارس چهار پادشاه داشته: هخامنش (730 تا 650 ق.م) ، چیش پیش (650 تا 625 ق.م)، کوروش یکم (625 تا 580 ق.م)، کمبوجیۀ یکم (580 تا 559 ق.م).
تفاوت شاهنشاهی با پادشاهی این است که شاهنشاهی، دولتی است متشکل از شاهان گوناگون؛ اما پادشاهی، دولتی است متشکل از یک شاه. در واقع شاهنشاهی در حکم امپراتوری بوده. در امپراتوری حاکمان گوناگونی تحت اقتدار امپراتور حکومت میکنند. هر کدام یک بر یک منطقۀ امپراتوری. شاهنشاه همان امپراتور بوده که چندین شاه تحت اقتدار او بر سرزمینهای گوناگونِ شاهنشاهی (یا امپراتوری) حکومت میکردند.
کوروش کبیر بنیانگذار شاهنشاهی یا امپراتوری ایران بود. ولی هخامنش و چیش پیش و کوروش یکم و کمبوجیۀ یکم فقط شاه منطقۀ پارس بودند. کوروش کبیر هم ابتدا شاه منطقۀ پارس بود ولی با تصرف امپراتوری ماد و چندین پادشاهی و امپراتوری دیگر، شاهنشاهی قدرقدرت شد که چندین پادشاهی زیر سایۀ اقتدارش مشغول حکمرانی و تحت فرمان وی بودند.
شاهنشاهی هخامنشیان در حقیقت یک واحد سیاسی بسیار بزرگ و فدرالیستی بود. یعنی شاهان سرزمینهای گوناگون اگرچه مشروعیت و اقتدارشان را از کوروش کبیر و جانشینان وی میگرفتند، ولی اختیارات گستردهای برای ادارۀ سرزمینهایشان داشتند.
شاهنشاهی هخامنشی در سال ۵۵۰ قبل از میلاد در زمان فرمانروایی کوروش بزرگ در همسایگی با قبایل هندی، سغدی، لیدیه و بابل
در اینکه هخامنش به مدت هشتاد سال شاه منطقۀ پارس بوده باشد، مورخان تردیدهای جدی دارند. بسیاری او را در حد سرپرست طایفه میدانند. ولی در اینکه کمبوجیۀ یکم (پدر کوروش کبیر) و کوروش یکم (پدربزرگ کوروش کبیر) و چیشپیش (پدرِ پدربزرگِ کوروش کبیر) شاه منطقۀ پارس بودند، ظاهرا تردید چندانی بین مورخان نیست. چیشپیش را تیشپیش هم نامیدهاند.
به هر حال، شاهان هخامنشی حسابشان جدا از شاهنشاهان هخامنشی است. امپراتوری هخامنشی در واقع عصر حکمرانی شاهنشاهانی است که نخستینشان کوروش بود و واپسینشان داریوش سوم. فهرست شاهنشاهانِ شاهنشاهیِ هخامنشی عبارت است از:
- کوروش کبیر
- کمبوجیه
- داریوش کبیر
- خشایارشا
- اردشیر اول
- خشایارشای دوم
- داریوش دوم
- اردشیر دوم
- اردشیر سوم
- ارشک
- داریوش سوم
شاهنشاهیِ ایران (یا امپراتوریِ ایران) در مدت حکمرانیِ 229 سالۀ این یازده نفر، بزرگترین واحد سیاسی جهان بود. قبل از امپراتوری هخامنشیان، هیچ یک از امپراتوریهای جهان چنان وسعتی نداشتند. حتی بعضی از امپراتوریها کوچک هم بودند. یعنی در محدودۀ جغرافیایی کوچکی، چندین حکمران منطقهای یا سرزمینی، زیر نظر یک امپراتور مشغول حکمرانی بودند.
درفش ویژۀ کوروش بزرگ
یووال نوح هراری در کتاب "انسان خردمند" به این نکتۀ مهم اشاره کرده است که اولین بار کوروش بود که به این فکر افتاد که مردم سایر سرزمینها نیز بهتر است با قوانین امپراتوری خودش زندگی کنند.
این ایدۀ کوروش کبیر مبتنی بر این فرض بود که قوانین شاهنشاهیِ ایران، عادلانهتر و بهتر از قوانین پادشاهیهای کوچک و بزرگ پراکنده در آسیا و اروپا است. بنابراین کوروش تا آنجا که در توانش بود، همۀ آن پادشاهیها را به ایالتهای گوناگونِ شاهنشاهیِ ایران تبدیل کرد.
فرض کوروش چندان هم بیراه نبود. اگر رفتار سیاسی او را با رفتار سیاسی اعرابِ حجاز مقایسه کنیم، قطعا آزادی ادیان در شاهنشاهیِ ایران به مراتب بیشتر از آزادی ادیان در امپراتوری اسلامیِ بنیامیه و بنیعباس بود.
شاهنشاهی پارس در سال ۴۸۶ ق.م (سال مرگ داریوش بزرگ)، در همسایگی با قبایل یونانی، هندوآریایی و عرب — داریوش کبیر این سرزمین را به خشایارشا تحویل داد و درگذشت.
علاوه بر این، در شاهنشاهیِ هخامنشیان رسم زشت و غیراخلاقی بردهداری رایج نبود؛ در حالی که یونان و روم باستان و نیز امپراتوریِ عربی-اسلامی اساسا مبتنی بر بردهداری بودند. یعنی اگر بردهداری در این امپراتوریها لغو میشد، نظام اقتصادیشان فرو میریخت.
البته همۀ این دولتها "دولت رانتیِر" بودند. یعنی با گرفتن مالیات و خراج از مردم و زمینهای سرزمینهای فتحشده، به ثروت چشمگیری دست مییافتند. در واقع درآمدشان محصول تولید خودشان نبود بلکه محصول کار کردن مردم سرزمینهای فتحشده بود.
البته به این معنا نبود که ایرانیان شیراز و همدان یا اعراب مکه و مدینه و یا رومیان و یونانیان، خودشان تولیدی نداشتند که ثروتشان افزون شود. نکتۀ اصلی این بود که آن همه ثروت، بخش عمدهاش محصول مالیات و خراجی بود که مردم سرزمینهای فتحشده به شاهنشاه ایران یا خلیفۀ اعراب یا امپراتور یونان و روم میپرداختند.
حجم خراج سالانه به ازای هر ایالت در شاهنشاهی هخامنشی، به گفتۀ هرودوت.
اما یکی از تفاوتهای امپراتوری هخامنشیان با امپراتوریِ اعرابِ حجاز این بود که هخامنشیان پس از فتح سرزمینهای گوناگون، زنان سرزمین مغلوب را به عنوان کنیز به ایران نمیبردند.
یکی از دلایل نفرت ایرانیان از اعرابِ حجاز، قطعا همین رسم زشتی بوده که با حملۀ عمر بن خطاب به ایران، دامنگیر مردم ایران شد و بعدها نیز در دوران بنیامیه و بنیعباس ادامه یافت. نفرت از یک ستم تاریخیِ بزرگ، دال بر نژادپرستی نیست. تداوم این نفرت نیز ناشی از آن است که سایر اعراب در طول تاریخ، هیچگاه کردار زشت بنیامیه و بنیعباس را محکوم نکردهاند.
به هر حال هخامنشیان ابتدا مادها را شکست دادند، سپس بابل و مصر را تصرف کردند و حاکمیتشان را بر سرزمینهای تصرفشده محقق ساختند. برخی از مورخان نوشتهاند که هخامنشیان فرمانروایی مطلق این سرزمینها را در اختیار داشتند.
جواد طباطبایی هم در آثارش به این نکته اشاره کرده اما توضیحی هم در ادامه آورده است: «قدرت پادشاه در ایران هخامنشی، اگرچه قدرتی مطلق بود، اما "خودکامه" به معناص اصطلاحی آن، چنانکه نظریۀ سلطنت در تحول آتی آن بود، نبود.»
پادشاهی پارس در سال ۳۵۰ ق.م در زمان پادشاهی اردشیر سوم، در همسایگی با قبایل سغد (ساکا)، مصر باستان، و قبایل یونانیتبار تراکیه، مقدونیه، یونان باستان، اپیروس و اسپارت
علت این ناخودکامگیِ قدرت شاهنشاهانِ هخامنشی، توجه آنها به سنن قدیمی و محلی و نیز روشهای اداری کشورهای فتح شده بود. کوروش سیستم داخلی و اداری کشورهای تحت تصرف خود را تقریبا دستنخورده باقی گذاشت و حتی به آنان در امور اداری، استقلال محلی داد.
البته در دوران کوروش و کمبوجیه، یعنی در سالهای 531 تا 522 ق.م، شورشهایی شکل گرفت و شاهنشاهی هخامنشیان تا حدی بیثبات شد. هدف این شورشها، تجزیه امپراتوری بود. پس از کمبوجیه، داریوش کبیر برای ممانعت از تجزیهطلبی، تغییرات وسیعی پدید آورد تا سیستمی دائمی برای امور اداری و کنترل سرزمینهای تصرفشده فراهم شود. وی همچنین نحوۀ مالیاتگیری را اصلاح کرد و پادگانها را در سراسر امپراتوری وسعت بخشید.
فارغ از اینکه قوانین هخامنشیان چقدر مترقیتر از قوانین سرزمینهای تصرفشده بودند، باید گفت که "امپراتوری" ذاتا یک واحد سیاسیِ مستعد تجزیه است. توسعۀ پادگانها در سراسر امپراتوری هخامنشیان در دوران داریوش کبیر، به خوبی نشان میدهد که امپراتوری هخامنشیان هم مثل سایر امپراتوریهای تاریخ، کم و بیش با چسب قدرت تداوم مییافت.
همان طور که ایرانیان به صورت طبیعی نمیخواستند زیر یوغ اعراب حجاز باشند، قاعدتا مردم مصر و بابل و اروپای شرقی هم زیستن تحت سلطۀ یک امپراتوریِ ایرانی را خوش نداشتند. بنابراین کسانی که امروزه از موضع ستایشِ محضِ ایران باستان، حسرت آن دوران را میخورند، باید به این واقعیت تاریخی مغفول توجه کنند که بسیاری از مردم تحت حاکمیت هخامنشیان، در واقع یک "ملت" بودند و شاهنشاهیِ هخامنشی، یک واحد سیاسی بود با چندین ملت.
بنابراین عجیب نبود که بعضی از این ملل بخواهند از امپراتوری هخامنشیان جدا شوند. کمااینکه ایرانیان نیز تلاشهای متعددی کردند برای جدا شدن از امپراتوریِ اسلامیِ حجاز و بازپس گرفتنِ استقلالِ سیاسی سرزمینشان. و سرانجام حدود دو قرن پس از حملۀ مغولها به خلافت عباسیان، ایرانیان توانستند نخستین دولت ایرانی را پس از فروپاشی ساسانیان تاسیس کنند.
شاهنشاهی پارس در سال ۳۳۰ ق.م در زمان فرمانروایی داریوش سوم و اندکی قبل از فروپاشی به دست اسکندر مقدونی. در همسایگی با کشور تازهتاسیس ناندا (هندوستان) و سکاها و امپراتوری اسکندر مقدونی
آنچه آل بویه و سلجوقیان و سلسلههای مشابه در دوران خلافت عباسیان تاسیس کرده بودند، در واقع "حکومتهایی ایرانی" بود که در ذیل "دولت عباسیان" قرار داشتند. یعنی نوعی فدرالیسم در خلافت عباسیان هم برقرار شده بود تدریجا. حاکمانی ایرانی، که مشروعیتشان را از خلیفۀ عباسی میگرفتند. اما حاکمان صفوی، مشروعیتشان را از حاکمی خارج از مرزهای ایران کسب نمیکردند و به همین اعتبار، آنچه صفویان تاسیس کردند یک "دولت ایرانی" بود نه یک حکومت ایرانی در ذیل اقتدار یک دولت عربی.
به هر حال اصلاحات اداری و حکومتی داریوش برای تغییر سازمان و یکپارچه کردن ادارات ایالتی، چنانکه مورخان گوناگون نوشتهاند، موثر واقع شد. این اصلاحات در سال 518 ق.م آغاز شد و طی تقریبا دویست سال پس از آن، بحران تجزیهطلبی چندان دامنگیر امپراتوری هخامنشیان نشد. داریوش یک نظام اداری واحد ایجاد کرد که تا پایان حیات امپراتوری، تغییر چندانی نکرد.
در زمان کوروش و کمبوجیه سیستم مالیاتی دقیقی وجود نداشت؛ سیستمی که مالیات را بر مبنای محاسبۀ شرایط اقتصادی کشورهای تحت حاکمیت هخامنشیان مقرر کند. این کشورها هدایا و مالیاتهایی به فراخور برای حکومت مرکزی ارسال میکردند.
در واقع داریوش را باید بنیانگذار "بوروکراسی هخامنشیان" دانست. داریوش پانزده سال بیشتر از کوروش حکمرانی کرد و همین یکی از دلایل تثبیت بوروکراتیک امپراتوری هخامنشیان در زمان او بود.
در دوران داریوش هر ساتراپ (حکمران ایالتی) موظف شد بر حسب وسعت زمینهای زیر کشت و درجۀ حاصلخیزی آنها، مبلغ مالیات را نقدا به پادشاه هخامنشی پرداخت کند. در زمان کوروش و کمبوجیه، مالیاتها به صورت جنسی هم پرداخت میشد که عمدتا عبارت بودند از آرد، جو، احشام، آبجو و غیره.
درجۀ حاصلخیزیِ زمینها نیز با ملاکهایی دقیق از سوی حکومت داریوش معلوم شده بود و همین کار محاسبۀ مالیاتها را آسان میکرد. مالیاتهای نقدی را مردم سرزمینهای دیگر میپرداختند. پارسیان به عنوان ملت حاکم، مجبور به پرداخت مالیات نقدی نبودند ولی ظاهرا باید مالیات جنسی میپرداختند که عمدتا همان آرد و جو و غیره بود.
ملل دیگر مشکل دیگری هم داشتند و آن اینکه باید هزینۀ دربار ساتراپها را نیز پرداخت میکردند. مالیاتهای نقدی نیز عمدتا از مللی ستانده میشد که سرزمینهای غنیتر و پیشرفتهتری داشتند. مثلا مردم سرزمینهای بابل و سوریه و مصر.
شاهنشاهیِ هخامنشی در بخش قابل توجهی از حیات خودش بیست ایالت داشت. یونانیان هر یک از این ایالتها را ساتراپی و حاکم آن را ساتراپ مینامیدند. در کنار هر ساتراپ، یک فرمانده نظامی هم حضور داشت که اجازه نمیداد کنترل نظامیان در دست ساتراپها باشد. این کار احتمال شورش ساتراپها علیه شاهنشاه را به حداقل میرساند.
ساتراپهای شاهنشاهیِ هخامنشی
نظام پولی نیز در امپراتوری هخامنشیان مبتنی بر ضرب چهار نوع سکه بود: 1- سکۀ شاهنشاهی 2- سکۀ ساتراپها 3 – سکۀ ایالتی با تصویر شاهنشاه 4- سکۀ محلی.
داریوش کبیر پنج سال پس از به قدرت رسیدن (517 ق.م)، سکهای را که برای سراسر امپراتوری دارای اعتبار باشد، درست کرد که به عنوان پایۀ نظام پولی امپراتوری در نظر گرفته شد. این سکه "دَریک" نام داشت و از طلا بود. ضرب سکۀ طلا منحصر به شاهنشاه بود.
سکۀ "دریک" چون فقط 3 درصد آن از فلزی دیگر بود، یک سکۀ طلای بسیار باارزش محسوب میشد. سکههای طلا در واقع آلیاژ هستند. یعنی فلز پایهشان طلا است و فلز دیگری هم در آن به کار رفته است. طلای خالص نمیتواند در قالب یک سکه شکل بگیرد چراکه انعطافپذیری بسیار زیادی دارد (برای آشنایی بیشتر با طلا نگاه کنید به این نوشته ).
سکۀ دَریک
به هر حال سکۀ دَریک طی چند قرن مهمترین سکۀ رایج در دنیای تجارت آن روزگار بود. سکههای رایج دیگر از جنس نقره بودند و باارزشترین آنها، که معمولا در ساتراپهای آسیای صغیر ضرب میشد، یکبیستم سکۀ دریک ارزش داشت.
در نوبت بعدی، جنبههای دیگری از نظام حکمرانی در شاهنشاهیِ هخامنشیان را بررسی میکنیم.