شناسهٔ خبر: 60477400 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: فرارو | لینک خبر

پسر مادرکش: اعدامم کنید؛ من همیشه به مادرم چاقو می‌زدم!

مرد جوانی به مادرش چاقو زد و با اورژانس تماس گرفت ولی مادر فوت کرد و پسر دستگیر شد.

صاحب‌خبر -

رسیدگی به این پرونده از اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱ به دنبال وقوع درگیری خونین در خانه‌ای در شهریار آغاز شد. مرد ۴۰ساله‌ای به نام آرمین با اورژانس تماس گرفت و کمک خواست. وی گفت مادرم را با چاقو زخمی کرده‌ام و حالش بد است.

به گزارش ایران، با این تماس، عوامل اورژانس به خانه این مادر و پسر رفتند و پیکر خونین زن ۶۴ساله به نام لیلا به بیمارستان منتقل شد، اما وی ساعتی بعد به خاطر شدت خونریزی جان سپرد. 

اعتراف به دعواهای دنباله‌دار

وی گفت: من مجرد هستم و سال‌هاست با مادرم زندگی می‌کنم، اما همیشه با هم اختلاف داشتیم. حتی بارها با هم درگیر شده بودیم و کار به کتک‌کاری کشیده بود. مادرم همیشه به خواهرهایم توجه داشت و به من بی‌اعتنا بود. به همین خاطر با هم درگیر بودیم. آخرین بار هم وقتی سر همین موضوع با او درگیرشدم، در اوج خشونت با مشت به صورتش زدم. من که حال خودم را نمی‌فهمیدم، شالی را که دور گردنش بود، پیچیدم و وقتی بیهوش شد متوجه شدم چه اشتباهی کرده‌ام به همین خاطر فوری با اورژانس تماس گرفتم.

وقتی کارشناسان پزشکی قانونی علت مرگ را فشار بر عناصر حیاتی گردن و همچنین اصابت جسم نوک تیز به شکم اعلام کردند، آرمین اظهارات جدیدی را مطرح کرد.

اعترافات تازه

وی گفت: من قبل از این ماجرا هم چند بار با مادرم درگیر شده و به رویش چاقو کشیده بودم. هر بار او زخمی می‌شد به بیمارستان می‌رفت و چند روز بعد مرخص می‌شد. آخرین بار هم در اوج عصبانیت به رویش چاقو کشیدم اما این بار مادرم وقتی زخمی شد از حال رفت. چند بار او را صدا زدم اما به هوش نیامد. من هم از ترسم او را خفه کردم، اما چند دقیقه بعد پشیمان شدم و با اورژانس تماس گرفتم.

به دنبال اعترافات مرد جوان، وی به بازسازی صحنه جرم پرداخت و ابراز پشیمانی کرد. برای متهم ۴۰ ساله کیفرخواست صادر و پرونده جنایت خانوادگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد تا بزودی به آن رسیدگی شود. این در حالی است که خواهران آرمین برای وی حکم قصاص خواسته‌اند.

گفت‌وگو با پسر مادرکش

سر به زیر انداخته و ناراحت است؛ می‌داند خواهرانش قصاص خواسته‌اند، خودش هم می‌گوید اعدام می‌خواهد:

چرا با مادرت زندگی می‌کردی؟

سال‌ها قبل وقتی بیست و چند سال داشتم، می‌خواستم با دختری که به او علاقه‌مند بودم، ازدواج کنم، اما مادر و خواهرهایم مخالفت کردند. به همین خاطر از ازدواج منصرف شدم و بعد از فوت پدرم با مادرم زندگی می‌کردم.

علت اختلاف‌های شدید با مادرت چه بود؟

مادرم همیشه به خواهرهایم توجه می‌کرد. با آنها رفت و آمد داشت و به من بی‌اعتنا بود. من از صبح تا شب در خانه تنها بودم. وقتی به او اعتراض می‌کردم ناراحت می‌شد و کار به دعوا می‌کشید.

چرا از صبح تا شب در خانه بودی؟

شغل مناسبی پیدا نکرده بودم. بیکار بودم.

چند خواهر و برادر داری؟

سه خواهر دارم که ازدواج کرده‌اند و سر زندگی خودشان هستند. من تنها پسر خانواده هستم و مجبور بودم با مادرم زندگی کنم.

چرا خانه مستقل تهیه نمی‌کردی تا جدا از مادرت زندگی کنی؟

نمی‌توانستم. مادرم به من وابسته بود و اجازه نمی‌داد خانه مجردی داشته باشم.

تو و مادرت که مدام با هم درگیر بودید، چرا اجازه نمی‌داد مستقل زندگی کنی؟

من و مادرم با هم درگیر بودیم اما روزهای خوب هم زیاد داشتیم. ما با هم به سفر می‌رفتیم و در این ۴۰ سال وابستگی زیادی میان ما شکل گرفته بود.

چرا روی مادرت چاقو کشیدی؟

وقتی با هم درگیر می‌شدیم او حرف‌هایی می‌زد که کنترل اعصابم را از دست می‌دادم. در اوج عصبانیت کنترلی بر رفتارم نداشتم. قبلاً هم چند بار مادرم را با چاقو زده بودم، اما ضربه‌های کاری نبود و بعد از چند روز حالش بهتر می‌شد. او هم در دعواهایمان مرا کتک می‌زد.

مادرت تو را کتک می‌زد؟

بله. چندبار در دعوا به سمتم حمله کرده و مرا کتک زده بود.

چرا مادرت را کشتی؟

قصد کشتن مادرم را نداشتم. مثل همیشه حرف‌هایی زد که عصبانی شدم. او از خواهرهایم طرفداری کرد. من هم با مشت به صورتش زدم و چاقو کشیدم. مادرم روی زمین افتاد و من فکر کردم تا چند دقیقه دیگر بلند می‌شود، اما چند دقیقه گذشت و وقتی بالای سرش رفتم متوجه شدم بیهوش شده است. چندبار او را صدا زدم و وقتی دیدم جواب نمی‌دهد شال را دور گردنش پیچیدم.

چرا همان موقع با اورژانس تماس نگرفتی؟

باورم نشده بود مادرم واقعاً بیهوش شده است. من از شدت ترس، شال را دور گردنش پیچیدم.

پشیمان نیستی؟

خیلی پشیمانم. در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم. اصلاً فکر نمی‌کردم مادرم مرده باشد. فکر کردم خودش را به بیهوشی زده تا مرا بترساند، اما وقتی دیدم به سختی نفس می‌کشد با اورژانس تماس گرفتم.

می‌دانی خواهرهایت برایت قصاص خواسته‌اند؟

آنها از من متنفر و راضی به مرگم هستند. من هم به مرگم راضی هستم و می‌خواهم زودتر اعدام شوم، چون چیزی برای از دست دادن ندارم. من انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارم و مرگ برایم راحت‌تر است.

نظر شما